۰ نفر
۲۳ تیر ۱۳۹۲ - ۱۱:۴۵
سمندریان و ضرورت خلق

حسین پاکدل

در گذر از مسیر زندگی گاه بزنگاه‌هایی رو در روی شخص - به‌ویژه هنرمند- خود می‌نماید که اگر خوب و به اندازه درک شوند بر تداوم راه و آینده او اثراتی ماندگار می‌گذارد.

سیر حوادث در شکل طبیعی فراز و فرود بسیار دارد، مهم این است که ما به عنوان شاهدان روزگار در عمرِ کوتاه خود با اتفاقات به عنوان پدیده‌ چگونه برخورد می‌کنیم؛ با دیدی هنرمندانه، از سر عبرت و غیرت، بی‌تفاوت و منفعل، یا با برداشتی منفی و ذهنیتی فرصت‌طلبانه. «کامو» در جایی از رمان درخشان «طاعون» می‌گوید: «هیچ حادثه‌ای نیست که جنبه‌ی مفیدی در آن نباشد.»

این معنی در فرهنگ ما به شکلی دیگر و با عمقی ژرف‌تر گفته شده است. (اصل بر این است که سخن حکیمانه فراگیر شود به هر شکل یا توسط هرکس؛ و چه بهتر که هنرمندانه.) مسلم است که اندیشه‌های بزرگ محصول بلوغِ ذهن و باروری تفکرِ انسان‌هاست لذا به محض تولد به تمام بشریت تعلق دارد. بعد از مرحله انتشار هرکس به سهم خود و برمبنای درک و دریافت‌اش حق بهره‌برداری از آن‌ها را دارد. اما اصل انصاف می‌گوید اندیشمندانی که خلق اندیشه می‌کنند و در جابجایی، گسترش و به‌کار بستن معانی متعالی جدیّت به خرج می‌دهند در قیاس با کسانی که صرفاً مصرف کننده‌اند از جایگاه والاتری برخوردارند.

برای خانواده تئاتر عروج حمید سمندریان- که پل ارتباطی‌ مستحکم انتقال اندیشه‌های والا در این حوزه بود- اتفاقی قابل اعتنا و بزرگ است. بر مبنای آن کلام آغازین، این فراق فرصتی است برای تفکر. پس باید در خور این جایگاه با این اتفاق روبرو شد. الان زمان مناسبی است؛ چرا که غلیان احساسات آرام گرفته و هرکس به فراخورِ حال، هم‌دردی و هم‌راهی خود را با این حادثه‌ ناگوار ابراز کرده‌است.

حال وقت آن است از خود بپرسیم: سمندریان که بود؟ (به حسبِ ظاهر با شناختی که از این مرد بزرگ داریم این سئوال قدری بدیهی است. ولی در واقع تازه زمان آغازین شناخت اوست.) آیا به صرفِ دوستی، همکاری یا هم‌نشینی با او یعنی شناختن کامل و درک این شخصیت و یا به عکس؟ گستره‌ی تأثیرگذاری او بر هنر به ویژه هنر نمایش تا کجا بود؟ چه‌قدر در حرفه‌ی خود موفق بود؟ چه‌مقدار خلق اندیشه کرد؟ آیا تنها مصرف‌کننده اندیشه‌ی بزرگان‌ِ درام جهان بود و یا خود نیز در این انتقال و جان‌بخشی بر صحنه، به آن‌ها می‌افزود؟ با عنایت به این که هرگز نمایشی ایرانی به صحنه نبرد چه‌قدر تئاتر ملی یا بومی ما وام‌دار اوست؟

به حکم آن‌که اندیشه‌ها حد و مرز ندارد، نباید زیاد تقسیم‌بندی‌ی درام داخلی و خارجی را مسئله‌ی قابل اعتنایی قلمداد کرد. ابداً محلی از اشکال نیست که هنرمندِ بزرگی چون سمندریان تمام هم و غم خود را طی سا‌ل‌های شکوفایی صرف به صحنه بردن آثار شاخص خارجی کند و بدین نام شناخته شود. بسیاری دیگر هم بودند و هستند که وجهه‌ی همت خود را بر به صحنه بردن درام‌های وزین ایرانی استوار کردند و بعضی در هر دو زمینه عمل کرده و بسی موفق بوده‌اند. ولی سمندریان متفاوت‌تر از همه بود.

طبعاً انتظار می‌رود با شنیدن نقل‌هایی این‌جا و آن‌جا باید بیشتر مراقبت می‌کرد که این تمایل حرفه‌ای خواسته و یا ناخواسته در نیت، عمل و سکوت جنبه افتخار و ویژگی باژگونه پیدا نکند. چون در این حالت داشته‌های بومی فاقد ارزش قلمداد شده و معنی‌ بی‌اعتنایی هنرمند به دردها و یا عدم تمایل به شناخت مسائل جامعه از آن برداشت می‌شود. قدری ساده‌انگاری است که فکر کنیم تمام حرف‌های پربار را فقط دیگران زده‌اند و ما در چنته آن‌چنان چیزی برای گفتن نداریم. حتی در مواقعی سکوت در موردِ این تردید نوعی عدم توجه کافی به مسئولیتِ ملی هنرمند است. امید که مطالعاتِ آینده و تعمق در کارنامه پربارِ حمید سمندریان این ذهنیتِ هرچند کم‌رنگ را از پیرامون او دور کند. متمایل شدن به سمت نوعی هنرِ مبتنی بر فرهنگِ طبقاتی در شرایط بسامان اتفاقاً نگره‌ای پسندیده و مقبول است ولی این مهم اگر در بلاتکلیفی‌ی تعاریف رخ نماید لاجرم جریان هنر را به سمت سرازیری و فرهنگِ تحتانی میل می‌دهد.

به‌طور قطع این نوشته قصد کالبد شکافی شخصیت سمندریان را ندارد که اگر هم بخواهد ناممکن است؛ بلکه صرفاً می‌خواهد ببیند تا چه حد می‌توان از ویژگی‌های او بهره برد- تا در این شاخه‌ی هنر از این که هستیم بهتر باشیم. عادت ماست که تا وقتی بزرگی را در کنار داریم قدر و منزلت او را به اندازه پاس نمی‌داریم ولی پس از رفتن‌اش چنان او را تا حد قدیس بالا می‌بریم که کسی را یارای نقدش نباشد. گاه بسته به شرایط، افراط در تجلیل از یک هنرمند والا بیش از آن که نشان از درک و علاقه‌مندی به جایگاه او باشد نوعی خودنمایی یا واکنش طبیعی به شرایط بغرنج هنر و پاسخی است به تحقیر فراگیر و رسمی‌ی هنرمندان صاحب‌نام.

سمندریان به عنوان انسانی که حق زندگی و هنر را به اندازه‌ی خود به‌جا آورد، جدای از آثاری که ترجمه و بر صحنه خلق کرد به نظر می‌رسد وجه معلمی او دست کمی از آثرگذاری‌ صحنه‌ای او نداشت، خاصیتی که تا همیشه قابل بهره‌برداری است. و اکنون در این آرامش پس از طوفان بیشتر می‌توان به این بخش او توجه کرد. اگر یکی از ویژگی‌های پسندیده‌ (ولی به نظر پنهان مانده‌ی) سمندریان را آویزه‌ی گوش کنیم برده‌ایم. بالاخره مجموعه‌ای از شرایط فراهم می‌آید تا کسی به جایگاهی که سمندریان رسید دست پیدا کند.

توانایی هنرمند مجموعه‌ای از دانش‌ها و تسلط به فنون مختلفِ کار، داشتن تجربه و فراست کافی برای برخورد با عوامل، مدیریت کردن و نظارت بر خود و دیگران است. از یک طرف برای هنرمند توجه به مجموعه شرایطی که خلق یک اثر ناب و هنرمندانه را میسر ساخته و نگاه‌ها را متوجه خود ‌می‌کند مهم است، از طرف دیگر هوشمندی انتخابِ زمان و متن مناسب و چگونگی‌ به صحنه بردن کامل و بی‌نقص آن اثر. به نظر می‌رسد ظلم بر سمندریان است که فکر کنیم- و مدام به شکلی احساسی تکرار کنیم- تمام آرزوهای سمندریان در به صحنه بردن نمایشی خاص خلاصه می‌شد.

این مهم تنها بخشی کوچک از آرزوهای او بود. طبعاً اگر این آرزویش جامه عمل می‌پوشید آرزویی دیگر رخ می‌نمود. مگر خیال‌پروری‌های هنرمندان‌ِ آرزوساز تمامی دارد؟ هنرمندی مثل سمندریان با تمام وجود درک می‌کرد در چه شرایطی اثرش کامل و بی‌نقص یا همراه با نقصان است. شاید به بسیاری از کارگردانان پیشنهاد اجرایی داده شود یا خود پیش‌قدم شوند و با فراهم شدن شرایط ظاهراً مساعد دست به عمل زده و سالی یک یا دو اثر به صحنه ببرند، ولی در عمل می‌بینیم غالباً منشأ تحولی ماندگار نشده و نمی‌شوند. موفقیتِ زودرس یا نارس هنرمند را بی‌پروا، بی‌احتیاط و گاه بی‌قدر می‌کند. بعضی وسواس‌های سمندریان، پس و پیش کردن‌ها و بهانه‌تراشی‌های او - در حالی که همه می‌دانیم چه عطشی برای کار صحنه‌ای داشت- محصول اندیشه‌ورزی و دوراندیشی‌‌اش بود.

چند مثال: چه هوشمندی و تلاشی از تمام جوانب و به‌خصوص خود سمندریان صورت گرفت تا «دایره‌ گچی قفقازی» با آرامش کامل در آن سال‌ها به صحنه رفت؛ حکایت‌های پیرامونی‌ آن خود کتابی است که قلم روزگار به موقع خواهد نوشت. «بازی استدریندبرگ» برای اجرا در جشنواره آماده بود. بازبینی شد. به زعم همه کاری قابل توجه بود ولی سمندریان اصرار داشت کامل نیست. به خواست او اثر در جشنواره اجرا نشد. ولی حدود شش ماه بعد در چهارسو اجرای عمومی و موفق آن آغاز شد.

برای دیگران شاید تفاوتی بین این دو اجرا نبود ولی برای او و حیاتِ اثر دنیایی تفاوت در میان بود. یا «گالیله»- در تمرین اول حدود یازده سال قبل- با بودجه کافی و مصوب، پیش‌پرداخت قابل توجه و اختصاص مکان ویژه برای تمرین با همراهی گروهی از بازیگران حرفه‌ای فراهم آمد؛ ولی سمندریان پس از چندماه تمرین احساس کرد با تمام تلاش‌ها به آن‌چه مد نظر دارد نمی‌رسد. دلایلی مبهم برای توقف‌اش آورد و تمام. یا این آخرین کارش «ملاقات بانوی سالخورده»؛ چه پست و بلندی‌ها طی کرد تا بالاخره رنگ صحنه به خود دید.

خلاصه آن‌که هوشمندی‌ هنرمند در این که بفهمد چه موقع و در چه شرایطی می‌تواند به کامل‌ترین وجه اثرش را در معرض دید قرار دهد به گونه‌ای که همه‌ی توجهات را به خود جلب کند منزلت و خصلت‌هایی می‌طلبد که هرکس ندارد. (گاه باید خودمان جسارت کرده آرزوهایمان را برآورده نکنیم و این سخت‌ترین مرحله از تصمیم‌گیری برای جاودانگی‌ی هنرمند است.) و لذا کیست که نداند سمندریان در طول عمر حرفه‌ای هرموقع و در هر شرایطی اراده می‌کرد هرنمایشی را می‌توانست با بودجه و امکانات مکفی به صحنه ببرد.

حداقل طی سال‌های اخیر هرچند از سر تعارف از هر پیشنهاد اجرایی‌ او برای برخورد با دیگران استقبال می‌شد ولی سمندریان باخردمندی متداومی که داشت باهوش‌تر و رندتر از آن بود که تن به هر شرایطی برای اجرا بدهد. یکی از هوشمندی‌های او این که مصلحت کارش را خود تعیین می‌کرد و برای حفظ موقعیت و جایگاهِ رفیع خود به همان میزان که برای انجام دادن یک اجرا دقت داشت، برای انجام ندادن هم به همان شدت یا بیشتر، خسّت یا بهانه داشت؛ حواس‌اش بود که چگونه‌ خود را و اثرش را عرضه می‌کند یا نمی‌کند. اما آن‌قدر با هوش و خوددار بود که هرگز دلیل اصلی عدم اجرا را با صدای بلند نمی‌گفت.

حمید سمندریان به این سخن «امیل سیوران» باور داشت که: « آن‌چه در کار هنری اهمیت دارد، ضرورت آن است. باید به گونه‌ای مطلق احساس کنیم اثری که به وجود می‌آوریم ضروری است، وگرنه به هیچ نمی‌ارزد و باعث کسالت می‌شود. کافی است برای یک لحظه هم که شده احساس کنیم این اثر تعویض شدنی است تا همه چیز فرو ریزد.»

58247

کد خبر 303495

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
3 + 5 =

آخرین اخبار

پربیننده‌ترین