* نگرانیم رحلت همه بزرگان فلسفی است. این مکتب در تهران آنچنان قوی بود که بیش از 100 استاد را در دورهای پرورش میداد اما حالا کجا هستند آن استادها؟ قدیمیها رفتهاند در دورهای یادم است که 30 مدرس اسفار درجه یک تربیت شده بود البته اینها هم که الان هستند را باید غنیمت دانست، اما در کنار آن باید به پرورش اساتید در حوزه معارف هم فکر کرد و متون این استادان منتشر شود، خیلی از نوشتهها الان چاپ نشده است باید این بار فرهنگی که حاملش هستیم را نظیر نسخههای خطی و آثار بزرگان به آیندگان منتقل کنیم. ایران دارای فرهنگی با تأثیرگذاری بسیار در جهان است. ایزوتسو همیشه میگفت که ایرانیها در شرق آثار بودایی را ترجمه کردند بسیاری کتابها را از هند به غرب بردند خود ابوریحان بیرونی در قرون پیش باعث انتقال هندشناسی به اروپا شد بنابراین جهان هماینک نیز سخت به فرهنگ ایرانی و اسلامی احتیاج دارد اما خوب متأسفانه هیچ کاری آنطور که شایسته است صورت نگرفته و کارها خیلی محدود است.
* ایزوتسو فردی است که در 22 سالگی قرآن را ترجمه کرده است در «الازهر» مطالعات اسلامی و عربی داشته و به 17 زبان مهم نه در حد مکالمه بلکه خواندن متون دشوار زبانهای اروپایی، آمریکایی، لاتین حتی چینی کار کرده است. این اواخر که چین بودم یک تصحیح جدید از کتاب «تائو- ته- کینگ» دیدم که کار ایزوتسو بود، این کتاب شاید بیش از 400 بار ترجمه شده است و ایزوتسو نیز این کتاب را در ایران به ما تدریس میکرد و با همکاری «سیدحسین نصر» مشغول ترجمه کتاب به فارسی بود بنابراین او پیش از مرگش باز تصمیم به تصحیح مجدد این کتاب میگیرد که البته در مقدمه کتاب نیز آن را شرح داده که این تصحیح بسیار با تسلط و خوب کار شده، ایزوتسو در مقدمه بیان کرده که قرائت من در این کتاب با سایرین متفاوت است و واقعاً این تفسیر در نوع خود نوآوری بود.
* بنده درس «فصوصالحکم» را کامل با ایشان گذراندم و زمانی که دانشجوی دکتری بودم وی به انجمن حکمت و فلسفه رفت و آمد میکرد و ایران بود و پس از مدتی اینجا ماندگار شد، ایشان در کنفرانسها و همایشهای مختلف از جمله کنفرانسی که به خاطر دارم یک تابستانی در سوییس برگزار شد و همه بزرگران فلسفه دنیا در آنجا شرکت داشتند، مقالات مختلفی ارایه داد.
* ایزوتسو در اواخر عمر به فلسفه اسلامی علاقهمند شد و پس از رفتن از ایران نیز دراینباره کتاب نوشت علاقه من به متون چینی از همنشینی با ایزوتسو و مطالعه کتابهای تائوته چین و سایر کتب شروع شد، کتاب «آی چینگ» کتابی است با قدمت چهار هزار ساله درباره متافیزیک که کنفوسیوس آن را تصحیح مجدد کرده است، نوشته شده، ایزوتسو بیش از یک سال در ایران این کتاب را تحلیل کرد. وی یک کتابخانه غنی و به روزی هم در ایران تأسیس کرد که من زمانی رییس انجمن حکمت و فلسفه شدم آن را تقویت کردم. ضمناً ما در انجمن حکمت و فلسفه انتشارات هم داشتیم کتاب افرادی همچون ایزوتسو، کربن و متون فلسفه اسلامی و تطبیقی و حتی مجله «جاویدان خرد» را چاپ میکردیم که تنها مجله ایرانی فلسفی بعد از انقلاب با رسمیت بینالمللی بود.
*من و نصرالله پورجوادی گاهی به منزل ایزوتسو میرفتیم و یونانی میخواندیم پس از آن من بیش از بیست تا سی کتاب خودآموز یونانی را جمعآوری و مطالعه کردم.
* پروفسور ایزوتسو علامه زمان بود، نصرالله پورجوادی میگفت زمانی که لندن بوده مشاهده کرده که ایزوتسو رساله «پاتانجل» را (کتابی که ابوریحان بیرونی از سانسکریت به عربی ترجمه کرد) تدریس میکرده، این کار هر کسی نیست وی بسیار دقیق بود در نهایت ارتباط من با ایزوتسو یک مطالعه تکمیلی دانشگاه برایم شد و بسیار بر موفقیتم افزود.
* من اعتقاد دارم که وارث حکمت یونانی اروپا نیست، اسلام است یعنی حکمت تحت عنایات پرودگار و وحی بروز پیدا میکند . این حکمت اصل نبوت است چرا که حکمت حاصل تعلیم همه انبیاء است و یک اصل قرآنی است که نه تنها درباره پیامبر (ص) بلکه همه انبیاء چون حضرت عیسی، موسی و ... نیز صدق میکند. خداوند طی میثاقی که از ائمه (ع) گرفته کتاب و حکمت را به آنها عطا کرده و به همه درباره آمدن پیامبر خاتم (ع) توضیح داده است. بنابراین حاصل تلاش همه ادیان ترویج حکمت است و ادیان همه باطنشان حکمت الهی دارا هستند، ایران نیز از بزرگترین فرهنگهایی بوده که حکمت در آن ترویج داشته هیچ جای دیگر حکمت را اینگونه در پرتو تعالیم وحی نمییابیم.
* حکمت تنها از اسلام اخذ نشده و از همه جا گرفته شده در درجه نخست از ایران باستان و سپس قرآن. در حدیث آمده که حکمت گمشده مؤمن است. بنابراین این حکمت افتخاری برای مسلمانان است و از همه جا از یونان باستان تا دوره اسلام گرفته شده است. حکمت با ورود به دنیای کنونی غرب پس از رنسانس منحرف شد و به ضد حکمت تبدیل شد ولی با اسلام تا به امروز ادامه پیدا کرد و به حکمت نبوی نزدیک شد.
* در غرب یک نظریهای به نام حقیقت مضاعف مطرح است که آن را به ابن رشد نسبت دادهاند بنا به این نظریه دو نوع حکمت وجود دارد یکی «فلسفه» و دومی «دین» و این دو هیچ ربطی به یکدیگر ندارند و در موازات همدیگر هستند، کسانی به نام ابن رشدیان لاتین که حرکت و نهضت فلسفی قوی داشتند، معتقد به این نظریه هستند و مرکز آنها هم مهمترین دانشگاه آن زمان، دانشگاه پاریس بود، دو قرن این دانشگاه مرکز ابن رشدیان لاتین بود آنها میگفتند که باید راه فلسفه را انتخاب کنید نه راه دین و این باعث شد که فلسفه از دین جدا شود، غرب فلسفه را انتخاب کرد و به راه نفی حکمت و مبنای الهی افتاد.
* در شرق یک اتفاق دیگر افتاد، این حکمت به حکمت یونانی نزدیک شد البته با درجات مختلف و بنا به اصل توحید اسلامی، حکمت به وحدت وجود رسید، خود ابن سینا در تحول حکمت نقش بسیار اساسی داشت و از جمله شخصیتهای بی نظیر عالم است چرا که حکمت ارسطو را که به صورت مطالب پراکنده بود، گرفت و آن را کامل کرد و این را به عنوان یک اصل درآورد همانگونه که پیش از ارسطو هر که بوده تنها شارح بوده و فیلسوف نبوده پیش از ابن سینا نیز غیر فارابی هر که بوده شارح بوده، چون ابن رشد که هیچ کتاب درباره فلسفه ننوشته، فقط آثار دیگران را شرح کرده بنابراین نظام فلسفی نداشته است ابن سینا هم درست است که در مسایل ارسطو تأمل کرده اما در همان ابتدای شفا گفته که این روش فلسفی من نیست، روش من حکمت مشرقیه است کسانی که میخواهند به فلسفه من مراجعه کنند به کتابم مراجعه کنند، که البته این کتاب متأسفانه از بین رفته است بنابراین او کتابی داشته به نام «انصاف» که در آن داوری شرق و غرب و بیست هزار مسأله را بررسی کرده است.
* حکمت مشرقی ابن سینا را سهروردی، ابن عربی و سپس ملاصدرا به صورت وحدت حکمی با درجات مختلف ادامه دادند، بنابراین اینها بزرگترین دستاوردهای حکمت و فلسفه در شرق است که در غرب دیده نمیشود، غرب و ایران دو راه مختلف رفتند غرب به سمت سکولاریسم و جدایی از حکمت الهی و ما به سمت وحدت حکمت متعالیه رفتیم.
* به همه اهل بیت علاقهمند هستم مخصوصاً پنج تن اهل کساء و رأس آنها حضرت فاطمه (ص) و حضرت علی (ع). البته اعتقادم بر این است که تفسیر آیه «وَلَقَدْ آتَیْنَاکَ سَبْعًا مِّنَ الْمَثَانِی وَالْقُرْآنَ الْعَظِیمَ» سوره حمد نمیشود بلکه چهارده معصوم منظور است چرا که سوره حمد خود در قرآن قرار دارد پس این «سبعاً من المثانی» باید غیر از قرآن باشد ولی اکثراً این را به سوره حمد تفسیر کردند.
* در دو جای تورات آمده که ساره، هاجر را از خود دور کرد و حضرت ابراهیم (ع) بسیار دلتنگ شد، خداوند به او وحی کرد که من از نسل او امتی را ایجاد خواهم کرد بیش از ستارگان آسمان و دوازده پادشاه بر میانگیزم. این دوازده پادشاه همان ائمه هستند من این را با خود مسیحیان هم احتجاج کردم از کتاب خودشان حتی اسم مبارک حضرت احمد در قرآن هست، در چند انجیل نیز از احمد به تسلی بخش و تکمیل کننده یاد شده و بیان شده که پیامبری خاتم خواهد آمد، حضرت عیسی (ع) نیز به آمدن پیامبری با این ویژگیها مژده داده است.
* من با چند استاد حوزه تهران درس خواندم زمانی که در سمنان بودم هم «جامعالمقدمات» را با چند استاد و یک قسمت را حتی در دبیرستان با دو استاد خواندم پس از آن در مجالس علما نیز شرکت میکردم و در تهران با اساتیدی چون «شیخ علی محمد جولستانی» از اساتید بزرگ، حکیم و بینظیر فلسفه مکتب تهران ارتباط داشتم، ایشان گوشهگیر و کمتر شناخته شده بود، دیگرانی چون آقامیرزا طاهر تنکابنی، حاج شیخ عبدالنبی نوری، حکیم میرزا مهدی الهی قمشهای ارتباط و در محضرشان تملذ کردم.
* در یک دورهای مکتب تهران در زمینه فلسفه از قم هم بالاتر بود، چرا که بزرگان فلسفه به تهران منتقل شده بودند و شاگردانشان هم در تهران بودند اما زمانی که دانشگاهها در تهران باز شد این اساتید و افراد گوشهگیر شدند و کسی سراغشان را کمتر میگرفت اما ما مدتی این بزرگان را پیدا کردیم و از همنشینی با آنها استفاده کردیم.
* آنچه در جلسات انجمن حکت و فلسفه جالب توجه است بحث، مذاکرات، دعواهای گاه و بیگاه حتی در مسایل فلسفی است. ما هر هفته جلسات را ضبط میکنیم ولی پخش نمیکنیم چرا که میخواهیم محیط آزاد باشد و افراد آزادانه دیدگاههای مختلفشان را بیان کنند اما بازهم در جلسات خیلی وقتها دعوا شده و این نقطه جالبش است.
* آنقدر در فلسفه شک زیاد است که متون فلاسفه قدیم و جدید را که میخوانیم، متوجه میشویم. من هم در دوران دانشجویی یا زمانی که فلسفه اسلامی را به خوبی نمیشناختم دچار شک میشدم اما از آن گذشتم.
* همه فلاسفه سلسله جبال با عظمت فلسفه اسلامی هستند هر یک به نوعی تأثیرگذار بودهاند به طور مثال ابن سینا بسیار ارزشمند است، ملاصدرا، سهروردی، ابن عربی، مولانا اینها همه در اندیشه من مؤثر بودند و اگر یکی از آنها نبود نقصان داشتیم، مجموعه این افراد فلسفه و حکمت اسلامی را به معنای واقعی میسازد.
* عرفان براساس آیه «وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَیُزَکِّیهِمْ ...» خود حکمت است، عرفا خوب حکمت را تشریح کردهاند، فقها به فقه پرداخته و توحید، معاد و اصول دین را مدنظر قرار دادند، عرفان هم با اصول اعتقادی سروکار دارد، نباید از آن غافل شد. اگر مثنوی را بگشایید سراسر تفسیر قرآن است. صراحتاً میگویم که اگر عرفان را برداریم ما هم مثل وهابیها میشویم کما اینکه یک نوع وهابیت هم در حال شکلگیری در شیعه است. پیامبر اکرم (ص) جامع قرآن است و به نوعی قرآن مجسم بوده و گرایش عرفانی دارد، معارف الهی تنها فقه نیست اندیشههای ائمه همه از این معارف و عرفان میجوشیده بنابراین همانگونه که دین بدون اخلاق معنا ندارد بدون حکمت هم معنا ندارد.
*دین را باید سلوک کرد، دین بدون سلوک به دست نمیآید ما هم که معصوم نیستیم باید راه برویم و سلوک کردن با تخلق همراه است، این تخلق در عرفان خیلی با اهمیت است همراه با اخلاق، حلم، علم، توبه، انابه، صبر و سلوک به دست میآید.
/6262
نظر شما