حوزه دیپلماسی و کار دیپلماتیک فارغ از دشواریها و فنون و مهارتهای مربوط به خود، دارای یک وجهه جذاب نیز است و آن خواندن متون و گزارشهای دیپلماتیک تا کتاب و خاطرات رهبران سیاسی و مقامات دیپلماتیک که در پارهای از موارد بحث مقایسه این شخصیتهای سیاسی با یکدیگر به میان میآید؛ از مقایسه شخصیت طرفین تا رویکردها و فعالیتهای دپلماتیک آنها. هرچند این مقایسه صرفاً سوژه رسانهها و مطبوعات است و در این گسترره با استقبال مخاطبان هم روبهرو میشود، اما چندان در عالم تحلیل سیاسی و مباحث تئوریک - آکادمیک جای چندانی ندارد و اغلب با بیمیلی روبهرو میشود.
استدلال این گروه این است که عوامل متعددی همچون بستر، زمینه، شخصیت، رویکرد، برداشت و فهمهای متفاوت از مفاهیم و مصادیق سیاسی و از همه مهمتر حوزه عملکرد که متاثر از عوامل سیاسی، اقتصادی، اجتماعی - فرهنگی است، همگی امر مقایسه یا تطبیق دو شخصیت سیاسی یا دیپلمات را سخت و اساسی بیمفهوم میسازد.
با این مقدمه که حاوی دو نگاه متفاوت بود، مقایسه دکتر محمدجواد ظریف، وزیر امور خارجه با دیپلماتهایی همچون هنری کیسینجر مشاور امنیت ملی، وزیر امور خارجه و سیاستمدار کهنهکار آمریکایی، ریچارد هالبروک مشاور سابق وزارت امور خارجه، بانی صلح دیتون و سفیر سابق آمریکا در سازمان ملل و توماس پیکرینگ دیپلمات آمریکایی و نماینده سابق آمریکا در سازمان ملل مطرح شده است.
آنچه مشخص است فضاهای کاری و زمانی ظریف به پیکرینگ و هالبروک نزدیکتر است و میتوان برخی شاخصهای مشترک را از شخصیت و عملکرد آنها استخراج کرد. اما با توجه به اینکه در دو ماه اخیر مقایسه دکتر ظریف با هنر کیسینجر مطرح شده و کیسینجر هم کتاب خود را به دشمن قابل احترامش تقدیم کرده است، طبیعتاً مقایسه این دو شخصیت از جذابیت بیشتری برای مخاطب برخوردار است. به خصوص که ظریف با ظرفیتهای خود در پرونده هستهای و همچنین موضوعات آتی سیاست خارجی میتواند هنر دیپلماسی کیسینجر را به نمایش بگذارد.
اما ذکر این نکته هم لازم است که استدال نگارنده کاملاً متاثر از نگاه تئوریکی است که در بالا بدان اشاره شد و همان دغدغه را نیز در این موضوع دارم که اساساً و اول اینکه چنین مقایسهای با توجه به عوامل ساختاری و عمدتا کارکردی ارزش علمی ندارد و دوم اینکه این مقایسه با توجه به اطلاعاتی که از این شخصیتها در دست است، صورت میگیرد و بسیاری از اطلاعات همچون توان این شخصیتها در مسائل پشت پرده و برخورد با لایههای پنهان قدرت به دلیل اینکه جای آن نیست، در تحلیل ما خالی است.
مقایسه وزیر امور خارجه ایران با هنری کیسینجر، مشاور امنیت ملی و وزیر امور خارجه آمریکا اساساً مقایسهای نامفهوم است. کیسینجر زمانی از قدرت اجرایی کنار رفت که تازه ظریف قدم به حوزه کار دیپلماتیک گذاشت. کیسینجر در فضایی به کنشسیاسی میپرداخت که دیپلماسی همچنان حالت کلاسیک و سری خود را داشت و همچون دوره ظریف دیپلماسی آشکار به همراه نقش افکار عمومی و قدرت رسانه مطرح نبود که خود محدودیتهای زیادی را برای حیطه عملکرد وزیر امور خارجه فراهم میآورد؛ هرچند یک دیپلمات موفق میبایست هردوی این توانمندیها را داشته باشد کیسینجر در زمانی سیاست ورزی میکرد که گستره تولید متون سیاسی، اتاقهای فکر، مراکز و موسسات مطالعاتی، دانش پژوهان، پژوهشگران و مشاوران سیاسی به فراخی امروز نبود که این امر سرعت تصمیمگیری را برخلاف دوران کیسینجر سختتر و محدودتر کرده است. حال با این مقدمه توضیحی میتوان با برشمردن چند متغیر مهم به مقایسه دقیقتری میان دو دیپلمات پرداخت.
1- دانش سیاسی
شاید بتوان گفت که مهمترین وجه مشترک که دو وزیر امور خارجه را به هم نزدیک میسازد، تحصیل در رشته علوم سیاسی حال با گرایشهای مطالعات بینالملی یا استراتژیک است که البته کیسینجر در مباحث استراتژیک همچون بازدارندگی، تسلیحات و... که متاثر از فضای جنگ سرد بود تخصص داشت و ظریف مطالعات بینالمللی با رویکرد حقوق بینالملل که متاثر از نیازهای دستگاه سیاست خارجی به داشتن فردی بود که تخصص و مهارت حقوقی در تنظیم برخی قطعنامهها را داشته باشد.
2- ذهن استراتژیک
متغیر ذهن استراتژیک موضوع بسیار مهمی برای یک دیپلمات به خصوص در زمینههای وقوع بحران یا یک موضوع سیاسی یا تدوین استراتژی برای سیاست خارجی است که البته کاملاً متاثر از فضای زمانی و حوزه اختیارات است. بدین معنی که هنری کیسینجر اساساً یک استراتژیست به مفهوم واقعی کلمه است و چون در یک بازه زمانی 15 ساله از جنگ ویتنام تا موضوع کامبوج و میانمار و جنگ اعراب و اسرائیل مستقیما در تنظیم و تدوین استراتژی و تاکتیکهای سیاسی نقش آفرینی کرد، طبیعتاً چنین فرصتی برای دکتر ظریف به لحاظ حوزه اختیارات محدود و به لحاظ زمانی منوط به فرصتهای آینده است تا بتوان ارزیابی دقیقتری از ذهن استراتژیک وی به عمل آورد.
3- فن بیان
مهارت دکتر ظریف در سخنوری و لحن و تن خاص وی را در زمره یک خطیب هم قرار داده که در مقام مقایسه کیسینجر از آن بهرهمند نبود.
4- سطح و گستره ارتباطی
مهارت محمد جواد ظریف در موضوع دامنه ارتباطی با شخصیتهای علمی، مقامات سیاسی و رسانهها امری بینظیر است و در واقع این متغیر در موفقیت ا جرای سیاست خارجی همیشه به کمک ظریف آمده و به مهمترین عامل یعنی اعتماد و احترام برای او دامن زده است. در واقع در اینجا دیپلماسی دولت - مردم به سه بخش تقسیم میشود. در این حوزه بحث چگونگی ارتباط با نخبگان، سیاستگذاران و مردم بسیار حائز اهمیت است؛ یعنی ارتباط با اتاقهای فکر، ژورنالیستها، رسانهها، هنرمندان، نخبگان فعال در قوه مقننه و... در این حیطهها دکتر ظریف توامدی بسیار برجستهای در زمینههای مختلف دارد و در گذشته کارنامه خوبی از خود به جا گذاشته است.
این متغیر برای کیسینجربه دو دوره زمانی تقسیم میشود؛ قسمت اول زمانی است که کیسینجر یک دولتمرد سیاسی است و از نفوذ خود و ابرقدرتی آمریکا برای ارتباط استفاده میکرد و دلیلی داشتن شخصیت اقتدارطلب، چندان کار تشکیلاتی قوایای نداشت و حتی این مورد اعتراض و رنجش دیگر اعضای سیاست خارجی آمریکا در آن برهه زمانی هم قرار گرفته بود. قسمت دوم بعد از کنار رفتن از قدرت اجرایی و در کسوت مشاوره و آکادمیک است که سوح و گستره ارتباطاتش حتی به ورزش هم کشیده شده است.
5- نفوذ و اختیارات
موضوع نفوذ و اختیارات سیاسی را شاید بتوان مهمترین عامل تاثیرگذار در موفقیت اجرایی یک وزیر خارجه تلقی کرد. اگر امروز از کیسینجر نزد دیپلماتها، خوانندگان سیاسی و دانشپژوهان سیاسی به عنوان یک دپلمات و استراتژیست بنام یاد میشود کاملا متاثر از فراخی حوزه اختیارات و نفوذ سیاسی وی بر دستگاه سیاستگذاری آمریکا در آن مقطع و همچنین نفوذ ابرقدرتی آمریکا بود که برای یک وزیر خارجه حوزه نفوذ ایجاد میکرد. تطبیق این متغیر بر دکتر محمد جواد ظریف و سنجش وزن آن این نکته را روشن میسازد که این دو عامل در فضای کاری وی محدودتر است و در واقع قدرت بوروکراتیک درون سازمانی وی را محدود میسازد. حال با ذکر این پنج متغیر روشن شد که دو شخصیت مورد نظر ما چندان شباهتی به یکدیگر نداشته و ندارند. در پایان ذکر یک نکته لازم است که اساساً بدان اعتقاد دارم و آن این است که نباید این مقایسه را انجام داد، چراکه در سیمای ظریف مهربانی موج میزند و در سیمای کیسینجر تصویر به خونآلوده انسانهای بیگناه ویتنام و کامبوج نقش میبندد.
219301
نظر شما