شاید اگر این سریال همانند سریال سرزمین کهن جدی و مربوط به دورهای خاص از تاریخ این مرز و بوم بود و البته مشاورانش گروهی از مورخان بودند که در تمامی این سالها قهرمانان و چهرههای برجسته این آب و خاک را جاسوس و اجنبی و بیگانهپرست میدانستند،همانند مردم غیور لر چنین گمانی میبرد،اما سریال اثری کمدی است و نویسندگان و دستاندرکاران آن نیز در پیشینه کاری خود نشان دادهاند که در مسیر شادکردن دل شهروندانند و وصلههای این چنینی به آنها نمیچسبد. ضمن آنکه یک تن از این نویسندگان حداقل به اندازه موی سر خود برای تهرانیها جوک و مثل و طنز نوشت و تبدیل به سریال و فیلم کرد، اما هیچ تهرانی اعتراض نکرد.
ویژگی یک کار کمدی بر بهرهگیری از شخصیتهایی است که سادهلوحی در ذات آنهاست.گذشته شخصیتهای کمیک در تاریخ سینمای کمدی(از چاپلین و لورل و هاردی تا وودیآلن و حتی صمد خودمان) و و یا حتی ادبیات طنز ایران(همانند بهلول و ملانصرالدین و جوحی و ...)نشان میدهد که عنصر سادهگی و بلاهت ویژگی اصلی آنهاست.البته شاید برخی از این شخصیتها در پرداخت به سمت لودگی هم رفته باشند، اما در مجموع دستاندرکاران سریال پایتخت توانستند نمرهای قبولی از بینندگان بگیرند، گویشها تقریبا به گویش و لهجه مازندرانیها شبیه است و اخلاق و رفتار و حرکات نیز طبیعیتر از سریالهایی است که تا کنون درباره مازندران ساخته شده است. این را نگارنده به عنوان یک مازندرانی میگوید که سالیان سال در روستا و بطن و متن زندگی مردمان زیست کرده و با اخلاق و روحیات آنها آشناست. نظرسنجیها نیز حکایت از تایید همین گفتهها دارد.
حتی اگر تهمت سادگی و بلاهت را به ما مازندرانیها بچسبانند نباید بینماک باشیم، ما مازندرانیها با فضل وعنایتی که خداوند به ما کرده است از آب و هوا و سرسبزی و طراوتی بهره میبریم که بخشی از این خلقیات به همین زیست و طبیعت سرشار از زیبایی و سبزی باز میگردد که اسباب حسرت دیگر مناطق ایران و حتی حسادت آنان است و بنابر این نباید از طعن حسود رنجید و حتی باید این لهجهها را غلیظتر به کار برد. بنا بر این نباید ترشرویی به خرج دهیم و بیمناک شویم. به قول مولوی " ما در کان و معدن نبات و شادی هستیم و نباید ترشرویی به خرج دهیم.
چو در کان نباتید ترشروی چرایید؟
چو در آب حیاتید چرا خشک و نژندید؟
این سریال لحظات مرا که در غربت به سر میبرم با شادی و شعف درآمیخت.اگر چه بر این باورم که چفت و بست مجموعههای گذشته ، به خصوص پایتخت 2، بهتر از پایتخت سه بود و دست اندرکاران سریال در مضمون و پرداختها کم آوردند و حتی به آن آب بستند و به خصوص به شکلی افراطی از حمایتکننده(اسپانسر) کار در سریال نام بردند و نشانش دادند.
در سریال پایتخت دو اما این گونه نبود. برای نمونه برخی از سکانسهای پایتخت دو (مثل سکانس پایانی قسمت اول که با آوار شدن چراغ بر سر سفرهای که خروس در آن قربانی شد)بسیار درخشان از کار درآمده است و من و بارها به مدد سرعت بالای اینترنت این سکانس را دیدهآم و از ته دل خندیدهام ، اما در پایتخت سه ، به خصوص از زمانی که مرز واقعیت و نمایش با ورود دستاندرکاران کشتی و ورزش کشور اندکی دگرگون میشود،کار عملا به سمت و سویی دیگر میل کرد که به گمانم از همین زاویه است که برخی از مخاطبان به اعتراض برخاستند. شاید اگر کارگردان و نویسنده متنها چند فعالیت طنز و کمیک را در شخصیتهای واقعی جاسازی میکردند کار باورپذیرتر میشد. برای نمونه اگر پدر نقی(علیرضا خمسه) در میانههای کشتی به وسط تشک میآید و زیر یک خم حریف نقی را میگیرد(که طنز موقعیتی بسیار حسابشده بود)، چرا این گونه رخدادها برای این همه تماشاگران تهرانی رخ نمیدهد و بسترهای آن در ساختار کار فراهم نمیشود.
درباره موسیقی این کار قابل یادآوری است که همچنان نقطه قوت سریال به شمار میرود.پیش از این درباره موسیقی این سریال نکاتی را نوشته بودم، اما به نظر میرسد آهنگساز اثر میتوانست در بخش سوم به سمت بهرهگیری از موسیقی دیگر مناطق مازندران میرفت که ظرفیتهای بالایی دارند. به خصوص موسیقی منطقه ترکمن صحرا که نزدیک علی آباد کتول(البته اگرچه اصل داستان و جغرافیای آن نزدیک شیرگاه و زیرآب است و نه علیآبادکتول) است و یا موسیقی مناطق میانه و شرق و غرب مازندران که با تنوع سازی و آوازی بسیاری روبرو هستند. در بخشهای قبلی محوریت با دوتار مازندرانی بود و در این بخش علاوه بر دوتار نقشی هم به نی مازندرانی(یا مان للهوا)داده شد. سازی که مرا به یاد نواختههای استاد حسن طیبی انداخت.استاد برجسته و بیبدیل للهوا در مازندران.
همچنانکه معتقدم آهنگساز اثر که این بار از یک موزیسین محلی (آقای محمدی) برای بخش محلی کار بهره گرفته است، میبایست برای شعرهای آوازهای محلی هم از مشاوران پختهتری استفاده میکرد. در ادبیات غنی منطقه مازندران و به خصوص در دوبیتیهایی که با آوازهای امیری و کتولی خوانده میشود، برخی اشعار درباره پلنگ و حیوانات این منطقه است که مفاهیم عمیق اجتماعی و سیاسی حتی در آنها مستتر است که میتوانست در این سریال به کار گرفته شود.
در نهایت شخصا به عنوان یک مازندرانی و به رغم برخی انتقاداتی که به این سریال دارم، بر این باورم که در همین سریال بر برخی از وجوه مثبت مازندرانیها تاکید شد،مهماننوازیآنها، کشتیخیز بودن این منطقه و تمسک به اخلاق پهلوانی و سماجت و پیگیریشان در رسیدن به هدفی که دارند،روحیه جنگجو و مقاوم و البته به فکر هم بودن در غم و بیماری و اندوه و زیر پای هم را خالی کردن در شادیها!؟( که البته اخلاقی انسانی و مربوط به همه آدمیان است و نه صرفا مازندرانیها) از جمله این موارد است .
ضمن آنکه توجه به محیط زیست و یوزپلنگ ایرانی و محیطبانان در این سریال به گونهآی تاکید و تکرار شد که توانست آن را به بحثی روز و حساسیتزا تبدیل کند. کاری که با دهها سمینار و همایش و هزینهکردن و تبلیغات مستقیم عملا امکانپذیر نبود.سخنان بهبود فریبا در مراسم رونمایی از پیراهن تیم ملی درباره وضعیت محیطبانان به نوعی مانیفستی بود برای اوضاع اسفانگیز محیط زیست و محیطبانان ایران.
در جهانی که پر از نیرنگ و فریب و حقد و حسادت و به خصوص غمناکی و اندوهگینی است،این که قوم و قبیلهای بتوانند حتی با لهجه خود لبخندی را بر لبان هموطنان خود بنشانند، هنری است که اجر و ثواب فراوان هم دارد.
ما در دنیایی زندگی میکنیم که روز و شب از در و دیوار آن غم و اندوه می بارد و مردمان ما که زمانی شاد و سرخوش و طربناک بودند به قول مولوی "طوطی نقل و شکر بودند" به "مرغان مرگ اندیش" تبدیل شده اند.
طوطی نقل و شکر بودیم ما
مرغ مرگ اندیش گشتیم از شما
اما با همین سریالها و طنزهای نهفته در آن میتوانیم بر عقلهای ملولانه بخندیم و اندکی طربناکی و ابتهاج را به زیست و زندگی ملالتخیزمان راه دهیم.ضمن آنکه نباید این سریال را چندان جدی هم گرفت، سریالی ساخته شد که در ایام عید لبخندی را بر لبها بنشاند و اگر همین هدف را برآورده کرده باشد به گمان من کار بزرگی کرده است و بعد از ایام عید هم باید به فکر مشکلات اساسیتر زندگیمان باشیم و این فرصت کوتاه تعطیلی را که همانند نفس تازهکردن بود، با تمام خاطرات ریز و درشتش به فراموشی بسپریم.
این غزل مولانا در دیوان شمس(اگر با تامل و تفکر خوانده شود) به گمانم میتواند بر برخی از این موارد انگشت تاکید نهد به خصوص که یکی دو روز دیگر سال کاری ما ایرانیان عملا آغاز میشود و باید رخت نو بر برخی آداب و رفتارهای نه چندان پسندیدهمان بپوشانیم.
ملولان همه رفتند در خانه ببندید
بر آن عقل ملولانه همه جمع بخندید
به معراج برآیید چو از آل رسولید
رخ ماه ببوسید چو بر بام بلندید
چو او ماه شکافید شما ابر چرایید
چو او چست و ظریفست شما چون هلپندید
ملولان به چه رفتید که مردانه در این راه
چو فرهاد و چو شداد دمی کوه نکندید
چو مه روی نباشید ز مه روی متابید
چو رنجور نباشید سر خویش مبندید
چنان گشت و چنین گشت چنان راست نیاید
مدانید که چونید مدانید که چندید
چو آن چشمه بدیدید چرا آب نگشتید
چو آن خویش بدیدید چرا خویش پسندید
چو در کان نباتید ترش روی چرایید
چو در آب حیاتید چرا خشک و نژندید
چنین برمستیزید ز دولت مگریزید
چه امکان گریزست که در دام کمندید
گرفتار کمندید کز او هیچ امان نیست
مپیچید مپیچید بر استیزه مرندید
چو پروانه جانباز بسایید بر این شمع
چه موقوف رفیقید چه وابسته بندید
از این شمع بسوزید دل و جان بفروزید
تن تازه بپوشید چو این کهنه فکندید
ز روباه چه ترسید شما شیرنژادید
خر لنگ چرایید چو از پشت سمندید
همان یار بیاید در دولت بگشاید
که آن یار کلیدست شما جمله کلندید
خموشید که گفتار فروخورد شما را
خریدار چو طوطیست شما شکر و قندید
نظر شما