گاهی اوقات هر چه دلت می خواهد بگویید را در یک شعر از شعرای نامی می توانید پیدا کنید. یکی از این اشعار، شعر زیبای حضرت مولوی است که در زیر آوردم.
این شعر را تقدیم می کنم به همه کسانی که هنوز نمی خواهند باور داشته باشند که اگر رخ هم را ببوسند بهتر از آن است که زیر تابوت هم را بگیرند و لباس مشکی بپوشند و ...ای کاش باور می کردیم که آنچه که می ماند خوبی است و نیکی.
بیا تا قدر یک دیگر بدانیم
که تا ناگه ز یک دیگر نمانیم
چو مؤمن آینه مؤمن یقین شد
چرا با آینه ما روگرانیم
کریمان جان فدای دوست کردند
سگی بگذار ما هم مردمانیم
فسون قل اعوذ و قل هو الله
چرا در عشق همدیگر نخوانیم
غرضها تیره دارد دوستی را
غرضها را چرا از دل نرانیم
گهی خوشدل شوی از من که میرم
چرا مرده پرست و خصم جانیم
چو بعد از مرگ خواهی آشتی کرد
همه عمر از غمت در امتحانیم
کنون پندار مردم آشتی کن
که در تسلیم ما چون مردگانیم
چو بر گورم بخواهی بوسه دادن
رخم را بوسه ده کاکنون همانیم
خمش کن مرده وار ای دل ازیرا
به هستی متهم ما زین زبانیم
نظر شما