دلواپسان با شروع اکران قصهها (که لابد به سیاق چند فیلم قبلی لیست سیاهشان، منتظر تعلیق و نه اکرانش بودهاند) بار دیگر در بوق و کرناهای رسانهایشان بانگ و فریاد «سیاه نمایی» سر دادهاند. مدتها است که عبارت سیاه نمایی، تبدیل به چماقی بر سر آثار برتر و اغلب مستقل سینمای ایران شده است تا بدان بهانه، حکم بر تعطیل و توقبیف و تعلیق داده شود. اما آیا قصهها سیاه نمایی است؟
برای این موضوع، ابتدا باید منظور دلواپسان را از سیاه نمایی درک کرد. خلاصه مفهوم این عبارت خودساخته آن است که نباید فیلمسازها در فیلمهایشان صرفا به طرح و بزرگنمایی نکات منفی جامعه بپردازند و از پدیدههای مثبت آن غافل باشند. از نظر این افراد، تکیه صرف روی مسائل تلخ جامعه، خودش نوعی دروغ است و تصویر غلطی از ایران ارائه میدهد. این امر، مخصوصا زمانی که مخاطب فیلم، خارجیها باشند، مذمومیت مضاعفی دارد و خلاف مصالح ملی و نوعی توهین به ایران و اسلام و نظام است.
چنین رویکردی، از آنجا که موضوع سینما را با منافع ملی گره میزند و رویکردی ایدئولوژیک به سینما دارد، معمولا از دریچه تحکم هم قضاوت میکند و به محض تشخیص اینکه فیلمی سیاه نما است، فورا حکم بر تقبیح و بلکه تعطیل نمایش آن میدهد. چالش بزرگی که بر سر مفروضات این جماعت راجع به سیاه نمایی وجود دارد، تلقی غلط اینان از هنر و سینما است. ایشان هنر را مترادف با ارائه گزارش میانگارند. مثلا کسی در مقام خبرنگار یا بازرس سازمانی بخواهد درباره پدیدهای همچون سامانه آبرسانی گزارش تهیه کند، اگر چشمش را روی نکات مثبت آن فضا ببندد و صرفا به گزارش نارساییها و نقصها بپردازد، عدالت را رعایت نکرده و به سیاه نمایی پرداخته است. اما هنر با گزارشهای سازمانی یا مطبوعاتی فرق دارد. در هنر، اصلا این فردیت هنرمند و دریچه نگاه او به محیط پیرامون است که تشخص پیدا میکند. هنرمندی مکن است توجهش صرفا روی طلاق باشد یا فقر یا اعتیاد. او دارد روی این سوژه خاص، فضای ذهنی خود را بر مبنای معیارهای هنری - و نه لزوما ژورنالیستی و اداری - تنظیم میکند. کسی از سینما انتظار بیان گزارش ندارد. گزارش متعلق به تلیزیون و روزنامهها و خبرگزاریها است. سینما ذاتا گزینش گر است؛ یعنی در ثبت واقعیتها، گزینشی عمل میکند و همین روند، خواه ناخواه بخشهای مهمی از واقعیت را کنار میگذارد و بخشهایی را هم که بنا بر ذات هنر، با فضای تخیلی و داستانی درمی آمیزد. علاوه بر این، کسی که میخواهد تلخیهای جامعه را به قصد تلنگر به رخ بکشد، دیگر فضای سوژه را به سمت سپیدیها منحرف نمیسازد تا مثلا تعادل را برقرار کرده باشد. اگر کسی بخواهد مثلا درباره دندانهای کثیف نگارنده که به علت عدم رعایت بهداشت آلوده و سیاه و متعفن شدهاند، به بنده نکاتی را گوشزد کند، قطعا از فرجام تلخ این آلودگی سخن خواهد گفت و نه مثلا از زیبایی لب و گونه آراستگی سبیل و محاسن و چال روی چانه! فیلمی که در محور نابه سامانیهایی همچون دروغگویی و خیانت و غیبت و تهمت و سایر رفتارهای ناپسند اخلاقی است، اگر بخواهد مثلا به قصد سپیدنمایی وارد داستان آدمهایی شود که مثلا از صبح تا شب به هم لبخند میزنند و راست میگویند و خیر هم را میخواهند، بستر درام را عقیم میسازند و شکلی از تصنع به دنیای فیلم وارد میکنند. سیاه نمایی درباره فیلم سینمایی و به طور کلی هنر، اصولا بیمعنا است. مردم به سینما میروند تا دیدگاه و تجربیات و ایدههای هنرمند را در قالب تصویر و صدا و دیالوگ و ریتم، ادراک و احساس کنند ممکن است تلقی او را بپسندند یا نه. این دیگر به مخاطبان فیلم مربوط است و نه تمامیت خواهانی که پیشاپیش حکم صادر میکنند که اینجا سیاه است و آنجا سپید و چه کس سیاه ببیند و چه کس سپید.
فیلم قصهها، درباره تعدادی از شخصیتهای فیلمهای پیشین بنی اعتماد است؛ اینکه اکنون بعد از گذشت سالها، در چه اوضاع و احوالی به سر میبرند. اکثر شخصیتهای فیلمهای این فیلمساز، متعلق به قشرهای فرودست جامعه هستند و لاجرم با موضوعاتی همچون فقر و اعتیاد و شکافهای معیشتی بیشتر مواجه هستند؛ و فیلم قصهها چون در محور همین آدمها است، ناگزیر این موضوعات هم تبلور بیشتر دارند.
قصهها سیاه نمایی نیست؛ بلکه اگر هم قرار به یافتن ایده و پیامی در آن باشد، اثری مصلحانه است. یادآوری نکاتی همچون نکبت اعتیاد، قبح تبعیض، زشتی ولنگاری اداری در مواجهه با ارباب رجوع، معضل حقوق و مزایای پرداخت نشده کارگران و آسیب پذیران اجتماعی، بحران گسست نسلها، هیولای فقر، رواج پدیده مذموم فحشا، و... چرا باید عدهای را عصبانی کند؟ مگر اینان مدعی پرداختن به امور مردم نیستند؟ آیا قصهها جز این میگوید که امور مردم را باید بسامان کرد؟ آیا اگر قرار باشد جوهره مفهوم دینی «امر به معروف و نهی از منکر» در گفتمان سینمایی ترجمان شود، نتیجه مصداقیاش، قصهها نخواهد بود؟ دلواپسان متوقعند که در مواجهه با این سیاهیهای اجتماعی، چه نوع الگویی را در سینما در پیش گرفت؟ آیا اینان مدعیاند در جامعه ما خبری از نداری و افیون و تبعیض و سوء تدبیر نیست؟ اگر چنین است، پس تکلیف در برابر امارهای تکان دهندهای درباره افزایش آمار طلاق و خشونتهای خانوادگی و اعتیاد و روسپیگری و... که از منابع رسمی و حکومتی هم ابراز میشود و بعضا از تریبونهای نماز جمعه هم یادآوری میشود، چیست؟ اگر در رسانههای رسمی و نماز جمعه و مساجد در این باره سخن رانده شود، نشانه دغدغههای عدالت اجتماعی و داشتن درد مستضعفان است؛ ولی اگر در فیلم بنی اعتماد مطرح آید، سیاه نمایی است؟!
قصهها نه تنها سیاه نیست، که به دلیل بار قابل توجه تعهد اجتماعیای که در آن موج میزند و روح امید و یا تکاپو را در دل مخاطبش زنده نگه میدارد، اتفاقا یکی از روشن بخشترین فیلمهای اجتماعی یکی دو دهه اخیر است. در این فیلم اگرچه تلخیها فراوان است، اما گشایشها هم کم نیست: نوبر و همسرش رضا، سرانجام خانه دار میشوند، سارا و حامد در عاقبت کار، به تفاهم میرسند، نرگس به خانه شوهر برمی گردد و با دریافت وام دورنمای روشن تری را در معیشتش ترسیم میکند، دوربین مرد مستندساز را برمی گردانند و او مصمم مسیرش را ادامه میدهد، دیگر قرار است چه رخ دهد؟
قصهها معضلات را مطرح میکند؛ اما در کنارش به ارائه پیشنهاد هم میپردازد. اپیزود نهایی فیلم، که بهترین قسمت فیلم هم هست، حکایت چالش و تنش سنگین بین دختر و پسری جوان است که هرگز گمان نمیرود با این همه مانعهای بینابین، امیدی به وصالشان باشد، اما روند جاری در گفتوگو بین اینان، دلالت بر اهمیت عناصری همچون واقع بینی و آرمان گرایی توامان دارد و همین کلید حل بسیاری از معضلات روزگار ما میتواند باشد. چرا باید دلواپسان نگران این ایده باشند؟
منتسب کردن فیلم به فضاهایی همچون فتنه هم به استناد صرف اینکه پسر کوچک یکی از شخصیتهای قصه (طوبا) در زندان است، بیشتر به مضحکه میماند. آیا دلواپسان منکر فجایعی همچون کهریزک هستند که هنوز هم عاملانش به مجازات اعمال خود نرسیدهاند و چه بسا اگر یکی قربانیان این فاجعه، فرزند یکی از امینهای مورد اعتماد فضای رسمی نبود، همین هم برملا نمیشد؟ آیا دلواپسان منکرند که در برخی از فضاهای دادرسی جامعه، میتواند تأخیرها و نارساییها و نقصها و قصورهایی هم رخ دهد و یک فیلمساز حق دارد نگرانی خود را درباره این احتمالات در اثرش بیان دارد؟ آیا مونولوگی در ابعاد یکی دو جمله در این باره در یک فیلم سینمایی، آن قدر برای دلواپسان وحشت آور است که میل به شنیدن همین حد مختصر هم ندارند؟
قصهها چون با بیانی هنرمندانه - و نه عوامانه همچون فیلمهای برخی عزیزکردگان دایره رانت و فرصت - از غصههای مردم سخن میگوید، لاجرم بر دل مینشیند و شائبه موج سواری و سیاه نمایی و زیاکاری در آن راهی ندارد. سیاهی منتسب به فیلم بنی اعتماد نیست، معطوف به سیه رویانی است که از در سیاسی کاری و فرافکنی، دلواپس شنیدن حقیقتهایی نامطلوب برای خویشند و دلشوره بازتاب تصویر نامطبوع خود را در آینه اثر دارند.
تا سیه روی شود هر که در او غش باشد...
*منتشر شده در هفتهنامه صدا
5858
نظر شما