هنگامه مظلومی: بابک احمدی مؤلفی است که در زمینه هنر، زیباییشناسی، ساختارگرایی، هرمونتیک و... کتابهای بسیاری نگاشته است. کتابهایی با نثری روان و استوار که با مثالهای ملموس و شیرین، دلچسب شدهاند. آن هم در روزگاری که سادهنویسی به مذاق بسیاری خوش نمیآید.
این نویسنده روز پنجشنبه، پانزدهم اسفندماه در مؤسسه معرفت و پژوهش بار دیگر در باب هنر سخن گفت و رابطه این جنبه از زندگی بشری (هنر) را با سیاست مورد بررسی قرار داد.
در این امر شکی نیست که هنر و سیاست از هم متأثرند اما دیدگاههای متفاوتی در باب ماهیت این رابطه وجود دارد. آنچنان که احمدی میگوید سادهترین و سرراستترین رابطهای که میتوان متصور شد، تأثیر سیاست بر محصول هنری به عنوان کالایی اقتصادی در کنار دیگر محصولات بازار است.
از این منظر هنر نوعی از پراتیک اجتماعی محسوب میشود که در نهایت کالایی را به بشر عرضه میکند و در سوی دیگر از آن رو که سیاست همواره بر بازار مناسبات اقتصادی اثرگذار است، محصول هنری را نیز تابع ساز و کارهای خود میسازد. به بیانی دیگر در این دیدگاه محصول هنری چیزی بیشتر از یک کالای اقتصادی نیست که در بستر اقتصاد و تحت سیطره چگونگی سیاست و مناسبات سیاسی قرار گیرد اما این دیدگاه از آن حیث در نظر بابک احمدی نارسا میآید که به هیچوجه در فهم تغییرات درونی خود هنر راهگشا نیست. گرچه میتوان محصول هنری را از جهاتی و مثلاً به سبب نوع عرضهاش، کالا محسوب کرد اما تقلیل هنر به صرف خدمت و تولید اقتصادی در شناخت خود این پدیده و تحولاتش آنچنان که باید کارساز نیست. چنانکه احمدی از مارکس مثال میآورد که وی در برخوردش با هنر یونان به عنوان هنر دوران طفولیت بشر این پرسش را پیش روی خود میبیند که چرا هنری متعلق به دوران بردهداری، اینچنین هنوز روشنگر زندگی ما در دورهای به کلی متفاوت از لحاظ اقتصادی و سیاسی از یونان باستان است؟ چرا هنر یونان از سالیان سال تا به امروز، هنوز چیزی برای گفتن به ما دارد و میتواند روح ما را تکان دهد؟
مارکس از همین پرسش چنین نتیجه میگیرد که اثر هنری را به مثابه صرف کالای اقتصادی که تاریخ مصرفش تنها به زمانه خودش قد میدهد، نمیتوان در نظر گرفت. البته او که مارکس است و متفکر درخشان تاریخ تفکر بشری، حتی تروتسکی نیز در نوشتههایش این دیدگاه تقلیلگرا به هنر را مردود دانسته است.
دومین دیدگاه درباره رابطه هنر و سیاست، تأیید وابستگی تام و تمام اثر هنری در زمینه اجتماعی است. گرچه هنرمندان متأثر از شرایط اجتماعی زمانه خود دست به آفرینش اثر میزنند اما نشانههایی وجود دارد که اثبات میکند اثر هنری در چارچوب شرایط اجتماعی زمانهاش محبوس نیست. احمدی یکی از این نشانهها را وجود قسمی از شهود در آفرینش اثر هنری میداند که بسیاری از هنرمندان خود نیز به وجود آن اعتراف کردهاند. تأثیر این شهود چنان است که اغلب آثار درخشان یک دوره، اساساً پاسخگوی دغدغههای زمانهشان نبودهاند و به نوعی مفاهیم در آن معطوف به آیندهای نامعلوم تبلور یافتهاند. چنان که والتر بنیامین نیز هنر را اساساً طرح فونکسیونهایی میداند که هنوز زمان آنها فرا نرسیده است بنابراین اگر قائل به این باشیم که لااقل تعدادی از آثار هنری موضوعاتی فراتر از عصر خود را پوشش میدهند، دیدگاه دوم را نیز در شناخت اثر هنری و همینطور تحولات هنر نمییابیم اما برای این که رابطه هنر و سیاست متفاوت از دو دیدگاه فوق روشن شود، ابتدا باید به تعریف سیاست، هنر و ذکر چند نکته دیگر پرداخت.
سیاست چیست؟ به زعم احمدی و اکثر دانشمندان، سیاست امری نیست که بتوان آن را به چارچوب یک حکومت و مناسبات درونی آن محدود کرد. حکومت و سیاست در پیوند تنگاتنگ با جامعه و زندگی مدنی قرار میگیرند، چنانکه ما در رؤیاها و کابوسهایمان نیز ردپای سیاست را درمییابیم. حال اگر توجه خود را معطوف به ایران کنیم - ایرانی که دولتش 84 ٪ اقتصاد را یک تنه در دست دارد و از لحاظ ایدئولوژیک نیز خود را نماینده اکثریت مردم تلقی میکند - به حتم چنگال سیاست به بدنه زندگی فرهنگی و هنری فرو میرود.
در اینجا پیش از آنکه احمدی در خلال بحث به تفاوتهای ضمنی سیاست با هنر اشاره کند، هر دو پدیده را در قالب پراتیک شهری در کنار هم قرار میدهد و میگوید: «کار هنری و سیاست نه به علت روبنا بودن هر دو بلکه به این علت به هم شبیه هستند که به عنوان فعالیت هدفمند یا همان پراتیک محسوب میشوند. تفاوت پراتیک با کنش در هدفمندی آن است. پراتیک، عملی هدفمند که در آن ابزار رسیدن به هدف نیز متناسب با خود هدف انتخاب میشود. مسلم است که یک فعال سیاسی به معنای واقعی دارای پراتیک به جای کنش است تا جایی که حتی جان خود را نیز در راه دستیابی به هدفش به خطر میاندازد. از سوی دیگر عمل هدفمند را نیز میتوان از آن حیث که میداند چرا دست به تولید اثر هنری میزند، عملی هدفمند ارزیابی کرد. او نیز گرچه ممکن است به وضوح یک فعال سیاسی نتواند هدف عملیاش را توصیف کند اما به حتم هنرمند همواره در روند آفرینش، تصویری در فرجام کار در ذهن خود دارد.
در سوی دیگر این مقایسه اما نظامهای فکری- سیاسی همواره در طول تاریخ بر یگانه و اصیل بودن نظریات خود و در برابر دیگر جریانها اصرار ورزیدهاند و هر بار شرایط تاریخی به یک کدام از این جریانها اجازه عرض اندام داده است. چنانکه در دهه 60 تفکر چپ، در دهه 90 لیبرال دموکراتها مثل فوکویاما و اکنون سوسیال دموکراتها مجال به رخ کشیدن برتری اخلاقی خود را به دیگر مکاتب فکری- سیاسی یافتند اما آنچه در این منازعات و کشمکشهای سیاسی همواره جایش خالی بوده است، بستر گفتگو است. بستری که در هنر بیش از عرصه سیاست یافتنی است.
احمدی داستانی از عطار را نشانگر تبلور این روح مسامحهگر در هنر و ادبیات میداند که در آن به جای اینکه عدهای از جوانان را که به لهو و لعب مشغول بودند، نفرین کند، شادیشان را در دنیای دیگر از خدا خواستار میشود. آن هم در زمانهای که در عرصه سیاست و اجتماع خشونت و استبداد ناشی از حمله مغولها بیداد میکرد. اینگونه است که هنر در این نقطه در برابر روحیه جرماندیشی در عرصه سیاست، امکان گفتگو و احترام به دیگری را پیش رو قرار میدهد و این یکی از تفاوتهای هنر با سیاست است.
تفاوت دیگر، در استواری سیاست بر خرد نهفته است. گرچه ما عمل نابخردانه از سیاستمداران بسیار دیدهایم، اما گفتمان سیاسی در کل بنا به ماهیتش، گفتمانی خردگراست. در مقابل اما آفرینش بیش از آنکه متکی بر خرد و عقل باشد، مبتنی بر ناخودآگاه است و این شاید همان مفهوم شهودی است که پیشتر از آن سخن گفته شد.
اما برای اینکه بتوانیم در مورد هنر قضاوت کنیم و وجوه افتراق و اشتراکش با سیاست را مشخص سازیم ابتدا باید تعیین کنیم که به چه چیز اثر هنری میگوییم؟
بیشک همگان بر یک چیز برچسب اثر هنری نمیزنند و بسته بر پیشداشتهای ذهنی، اعتقادات و ... اثری را هنری ارزیابی میکنند یا نمیکنند. در تشریح این گزاره، احمدی مجسمههای ایستاده بودا در افغانستان را مثال میزند. مجسمههایی که بیشک در نزد عدهای از بزرگترین آثار هنری تاریخ محسوب میشدند اما از منظر کسانی چون طالبان بتهایی بودند که باید از بین میرفتند. یا اینکه مجسمه داود میکلانژ محتمل در نزد مسلمانان نمیتواند به عنوان اثری هنری ظاهر شود که میتوان از آن بیشرمساری حظ بصری و روحی برد، و یا نمونه دیگر مجسمه مارسل دوشان است که در نگاه اول بیش از آنکه اثری هنری محسوب شود تنها یک آبریزگاه در نظر میآید. پس به واقع چه معیاری برای نام «هنری» نهادن بر آثار وجود دارد؟
معیاری که متفکران جدید به ویژه در حوزه فلسفه تحلیلی ارائه کردند قائل شدن به مفهومی به نام «Art world» است که به اشتباه «جهان هنر» ترجمه شده است. در حالی که برگردان صحیح آن «جماعت هنری» است. جماعت هنری متشکل از تمام کسانی است که به نوعی در عرصه هنر فعالیت دارند و دائماً در معرض هنر قرار میگیرند، چون نقاشان، موسیقیدانان، نقادان هنری و حتی موزهداران و... در مفهوم آرتورد این افراد و چگونگی سنجش آنها در باب یک اثر، معیار هنرنامیدن آن اثر قرار میگیرد به طریقی که اگر اجماع این افراد بر هنری بودن یک محصول قرار گرفت آن اثر بیشک هنر است.
اما پرسش دیگری که در تعریف هنر و ماهیت اثر هنری پیش میآید، این است: آیا اثر هنری لزوماً باید حامل معنایی باشد؟ تاکنون پاسخهای گوناگون و متفاوتی به این سئوال داده شده است اما آن هنگام که ما با یک قطعه موسیقی ناب مواجه میشویم، در حالی که هیچکس قادر نیست هیچ معنایی از آن استخراج کند، آیا میتوان ادعا کرد که چنین قطعهای هنر نیست؟! بدون شک نه. چنانکه بسیاری از آثار هنری و به ویژه موسیقی معنای خاصی را باز نمینمایند اما در دایره هنر قرار میگیرند. درست است که مخاطب همواره در پی معنا در اثر است تا شاید بتواند به وسیله آن زندگی خود را دگربار بازخوانی معنایی کند اما این دلیل محکمی نیست تا آثاری که معنای خاصی از آنها استخراج نمیشود را غیرهنر بنامیم. چنانکه اساساً هرمونتیک مدرن، جستجوی معنای واحد در متن را رد میکند و معتقد به گشایش یک افق معنایی در پس هر اثر است که البته همین تکثر معنای ناشی از تأویل از همان ویژگی خردگرایی هنر نسبت به سیاست میکاهد.
گذشته از آثاری چون نقاشیهای آستره و موسیقی ابسولوت (Absolute) که راه را بر برداشت معنایی واحد از بدنهشان میبندند، میتوان ادعا کرد که آثار هنری به طور کلی در گذر زمان از معنای اجتماعی ابتداییشان تهی میگردند. مثال احمدی در این باب نمایشنامه سوفوکل، آنتیگونه است که مسلماً اکنون معنای زاده از شرایط اجتماعی خود را از کف داده است و بنا بر شرایط کنونی ما و آیندگان بارها و بارها تأویل و فهم میگردد. چنان که آنتیگونه در نزد هگل، اصل تراژدی است که از تضاد مابین قانون الهی و قانون زمینی آغاز میشود. در سوی دیگر اما در نظر برشت، سرنوشت یک کمونیست در مبارزه با تعارضهایی است که ایدئولوژی بر زندگانیاش تحمیل کرده است.
به این ترتیب میتوان گفت که اثر هنری در دورههای متفاوت و زمینههای مختلف معنای جدیدی به خود میگیرد. چنانکه دیگر قائل شدن به معنایی واحد برای اثر هنری ناممکن مینماید.
در عرصه سیاست اما از چنین نسبیگراییهایی خبر نیست. در اینجا هر جریان درپی ساختن معنای خاص خود و وانمودن آن به جای حقیقت است و دقیقاً از همینروست که تاوان فعالیت در این حوزه بیش از عرصه هنری است.
احمدی پس از تشریح مسائل فوق، سه دسته از آثار هنری را در رابطهشان با سیاست، از هم منفک میکند. دسته اول از آثار دقیقاً با انگیزه خود هنرمند جهت در افتادن با قدرت حاکم به وجود میآیند. گاه هم البته قصد هنرمند جدال با حکومت نیست اما به سبب سبک رئالیستی کار خواه ناخواه وارد این جدال میشود. مثل آناکارنینای تولستوی که گرچه به نظر میرسید نیت در افتادن با حکومت تزاری را ندارد اما از جهت ماهیت اخلاقیاش در تقابل با آن نظام قرار گرفت. بعدها این مشکل رئالیستی مبارزه سیاسی در هنر، جای خود را به سبکهای غیررئالیستی داد که البته همچنان اهداف سیاسی را صراحتاً دنبال میکردند. مانند تئاتر برشت به عنوان تئاتری مداخلهجو در زندگی سیاسی- اجتماعی و یا بحث تعهد هنرمند سارتر که پیکار با شرایط اجتماعی- سیاسی را برای هنرمند ناگزیر میدانست
دسته دوم آثار هنری، آثاری هستند که فارغ از قصد و نیت مؤلف، بر اثر خوانش سیاسی مخاطب، بدل به اثری سیاسی میشوند. مثل خوانش سیاسی آدورنو از فیلمهای موزیکال که اساساً با انگیزهای غیرسیاسی تولید شده بودند.
در همین راستا آخرین تأویل از آثار که آنان را در دسته آثار سیاسی جای میدهد، خوانش افراد در رأس قدرت است که یک پدیده هنری را سیاسی و بالطبع خطرناک و پدیدهای دیگر را غیرسیاسی و مجاز دستهبندی میکند و البته مثال این لایه تأویلگر و تعیینکننده در ایران همان وزارت ارشاد است. این خوانش به نوعی حتی هنرمندی را که با انگیزه سیاسی وارد میدان نشده است، با برچسب سیاسی بودن به حاشیه میراند و این همان پارامتر مخوف سیاسی در این خوانش است که آدورنو آن را «تحمیل» میخواند. از اینرو تحمیل که لایه و ساختاری به خود اجازه میدهد جای دیگری بیندیشد، تصمیم بگیرد و قضاوت کند و نتیجتاً آنچه در این بین قربانی میشود، آزادی هنرمند است. این در حالی است که یکی از نقاط اساسی اشتراک میان هنر و سیاست همین جستجوی آزادی است. صدای آزادی انسانی در هر دوی این عرصهها شنیدنی است. هنرمند در تلاش برای تجربه آزادی دست به آفرینش میزند و در این راه، آینده را طرح میاندازد و در سیاست نیز انسان در سودای آزادی جان خود را بر سر راه مینهد.
هنر و سیاست، این هردو قسمی از عمل انسانیاند که حول دستیابی به آزادی میگردند و تفکیکشان از هم ناممکن است و البته از آن ناممکنتر گریز از موضعگیری سیاسی است چنانکه احمدی در آخر میگوید: امروز حتی اگر از گزند سیاست به چهار دیواری اتاق هم پناه ببریم همین عمل ما نیز به عنوان موضعگیریای سیاسی تلقی میگردد. سیاست و خطر کردن برای هدفی سیاسی همانقدر ارزشمند و محترم است که آفرینش هنری اما سیاست آن هنگام حقیر است که محدود شود به همان لایه میانی تحمیلگر و غیرانسانی و هم آن زمان که سیاست از عملی با رویکردی آزادیخواهانه بدل شود به ملعبهای برای هرچه بیشتر انباشتن جیبها.
نظر شما