۰ نفر
۲۵ اسفند ۱۳۸۸ - ۱۹:۱۴

روزهای نوزدهم تا یست و یکم اسفند ماه جاری کنفرانسی در باره تاریخ ترکمنستان شرقی در شهر چهارجو، مرکز استان لب آب، با شرکت دهها نفر از مورخان و باستانشنان ترکمنستان و سایر کشورها برگزار شد. گزارشی از این سفر علمی را خدمت دوستداران تقدیم می کنم.‌

روز سه شنبه هیجدهم اسفندماه 1388که نهم مارس 2010 می شود به عشق آباد آمدم. چند ماه پیش آقای داود اوراز صحت‌اف که تحصیل کرده ایران است و فعلا در انستیتوی ملی نسخه های خطی کار می‌کند، به کتابخانه مجلس آمد. این اولین آشنایی بود. وی چندی بعد از بازگشت برای شرکت در کنفرانس تاریخ ترکمنستان شرقی دعوت کرد. بنده که یکبار دیگر هم به عشق آباد رفته بودم و در همایش مربوط به زمخشری در منطقه اورگنج قدیم یعنی خوارزم شرکت کرده بودم، این بار نیز به عشق دیدن منطقه کناره جیحون پذیرفتم.

شنیدن نام آمل قدیم و آمو دریا و چهارجو که مرکز استان لباب = لب آب است، تحریک کننده بود. اینها نام هایی است که با فرهنگ فارسی ـ ایرانی در دوره غزنوی و سلجوقی و بعد از آن پیوند خورده است. به ویژه نام جیحون که همین آمو دریاست، جذاب است. فکر کردم چه مطلبی برای این کنفرانس آماده کنم. مطلبی نزدیکتر از صفحاتی از سفرنامه حج ملارحمت الله بخاری ندیدم که در سال 1303 مسیر از بخارا تا مرو و از آنجا تا سرخس را پیموده، سپس به مشهد آمده و از آنجا به عشق آباد رفته و از راه دریای خزر و استانبول عازم حج شده است.

خلاصه‌ای در این موضوع نوشتم و فرستادم. چند روز بعد آقای داود ایمیل زد که مطلب پذیرفته شده اما عنوانش را ترکمنستان شرقی و راه ابریشم گذاشته‌اند! عنوان ترکمنستان شرقی نامی است که در این روزگار برای شهر حال ساحل چپ آمودریا انتخاب شده است. این کنفرانس در استان لب آب است که به معنای لب آب جیحون است و الحال به آن labab گفته می‌شود. مرکز این استان شهر چار جوی است که بعد از استقلال ترکمنستان به ترکمن آباد تغییر یافته است. فکر می‌کنم ترکمنها اصلا معنای چهارجو را نمی‌دانسته‌اند و از این رو ترکمن آباد را انتخاب کرده‌اند که با فرهنگ ترکمنی جدید سازگار باشد. علی القاعده معنای لباب را هم که لب آب است توده مردم نمی‌دانند.

به هر حال روزهای پیش از سفر، مقاله را آماده کرده با ایمیل فرستادم. روز دوشنبه 17 اسفند عازم مشهد مقدس شدم و صبح روز هیجدهم به قوچان آمده، از آنجا به باجگیران رسیدم. قرار بود ساعت دو به وقت ترکمنستان آنجا باشم. کارهای صدور ویزا به آسانی تمام شد و وارد این کشور شدم.

گمرک بسیار خلوت است و به ندرت فردی عبور می‌کند. البته تریلرهای باری زیاد است که بیشتر بارهایی را از خلیج فارس به اینجا منتقل می کنند. سابقا اجناس زیادی از ایران می آمده است، امااخیرا بازارهای دبی و چین جای ایران را گرفته و از مسیر ایران بیشتر به عنوان ترانزیت استفاده می‌شود تا صادر کننده کالا.

به هر حال یک ساعتی معطل شدم تا ماشین از نقطه صفر مرزی بنده را به نقطه‌ای برساند که ماشین‌های عمومی تاا آنجا می‌توانستند بیایند. فکر می کنم بیست تا سی کیلومتر تا آنجا فاصله داشت و منطقه نیز کاملا کوهستانی بود. آثار اندکی از زمستان دیده می شد، آن هم برف های مختصری بود که روی ارتفاعات وجود داشت. وقتی به محل ماشین‌های عمومی رسیدم، راننده منتظر من بود. سوار شده عازم عشق آباد شدم. کمتر از ده کیلومتر راه تا شهر بود. به هتل آق آلتین رسیدم. داود منتظر بود. اتاق من را نشان داد و گفت ساعتی دیگر برنامه همایش را به شما خواهند داد. داود گفت: رئیس جمهور گفته است که میهمان ما از خانه که حرکت می‌کند، باید هزینه هایش را بپردازیم. من فقط بلیط تهران ـ‌ مشهد را دادم. ناهار نخورده بودم. قدری نان از قوچان گرفتم که سبزی میان آن بود. آن را خوردم. در هتل هم قدری سوپ آوردند. بعد از آن پایین رفت. برنامه کنفرانس را به ضمیمه خلاصه مقالات و یک کیف کوچک به بنده دادند. از هتل بیرون آمدم و گشتی در اطراف زدم. این نواحی معماری دوره روسی است. ساختمانهای آپارتمانی چند طبقه بسیار کهنه که ساکنان آن زندگی ساده‌ای دارند. یکباره خود را وسط یک مجموعه مسکونی و خیابان مقابل آن دیدم که محل بازی اطفال و حضور زنان بود. خاک بازی بچه ها و و جز آن. زنان مسن روی صندلی ها نشسته بودند. زندگی ساده‌ای داشتند. بیرون ساختمان ها با اتصال سیم‌هایی بین ساختمان و درختان، لباسها آویزان بود. سیم را جوری رفت و برگشت درست کرده اند که از لب پنجره کشیده، لباس ها را روی آن پهن کرده و برای جمع آوری نیز همین کار را می کنند.

در سالهای اخیر، در بخشهایی از عشق آباد ساختمان های کهنه خراب شده و همه چیز نو شده است. این بخش، در همان مدخل ورودی از طرف ایران، محوطه بزرگی را به خود اختصاص داده و در حال توسعه است. اما بخش های زیادی هنوز دست نخورده باقی مانده است. در واقع از نقطه‌ای شروع کرده شهر را بازسازی می‌کنند و علی القاعده سالها طول خواهد کشید.

ساعت هفت شب، رستوران آغاز به کار کرد. غالب میهمانان زود آمدند، زیرا ساعت سه و نیم صبح باید از هتل به فرودگاه بروند. سرمیزی نشستم. شام آورد. اندکی بعد یک آلمانی آمد. اسمش هوف و کارش معماری بود. فارسی را به آرامی صحبت می کرد اما بیشتر انگلیسی که ساده حرف می‌زد و برای من هم کم و بیش قابل فهم بود. گفت که مقالاتش را آقای یوسف کیانی به فارسی ترجمه کرده است. با عزت الله نگهبان آشنا بود که سال گذشته درگذشت. با مجید زاده هم. گفت که پوپ را هم که در اصفهان دفن است می شناخته و او را دیده است. در باره تخت سلیمان و آپادانا صحبت کرد. امروز صبح هم از خرابه های نسا که کاخ اشکانیان بوده و نزدیک همین عشق آباد است دیدن کرده و گفت که خیلی شبیه آپادانا است. او گفت که اینجا کاخ های هخامنشی بوده که اسکندر ویران کرد و بعد اشکانی ها آمدند و از روی آپادانا آن را ساختند. اما اینجا معبد نیست قصر است. در باره اباقاخان و بنایی که روی تخت سلیمان ساخته سخن گفت. او تأکید کرد که مغولها اول خیلی خراب کاری کردند اما بعد تلاش زیادی برای آبادانی ایران کردند. این حرف او درست است و من هم اخیرا درس فرهنگ و تمدنم را برای دانشجویان ارشد در باره همین دوره ایلخانی گذاشتم. هوف گفت که اینها اول زندگی اردویی داشتند و نزدیک مراغه در حدود میاندوآب ولی اندکی بعد مستقر شدند.

شب را زود خوابیدم. دلیلش آن که باید ساعت 2 شب که به وقت اینجا سه و نیم می‌شود برخیزیم. یک و نیم ساعت تفاوت ساعت ایران با اینجاست. قرار بود چهار به فرودگاه برویم که رفتیم. ساعت شش سوار هواپیما شده نزدیک یک ساعت طول کشید تا به چهارجو = ترکمن آباد رسیدیم. دسته های موزیک سنتی به علاوه زنان نان به دست، و نیز پیرمردان ریش سفید منتظر ورود میهمانان بودند. بیست دقیقه ای مشغول بودند. سپس سوار اتوبوس شدیم. اتوبوس ما به نام جیحون نامگذاری شده است که عمدتا خارجی ها هستند. از روسیه، اکراین، ترکیه، عراق، اردن، الجزایر و مصر، لهستان و هند، پاکستان و ازبکستان و غیره و غیره هم هستند. ظاهرا از هر کشوری یک یا دو نفر. به هتل آمدیم. صبحانه خوردیم و عازم مقصد یعنی محل برگزاری مراسم شدیم.

مراسم در ساختمان ویژه‌ای برگزار می‌شد. ورودیه آن باز موسیقی سنتی بود و نمایشگاهی از کارهای دستی و برخی از اشیای موزه‌ای. چند نسخه چاپ سنگی و حروفی قدیم از عشق آباد هم بود. از جمله دیوان مختوم قلی که اینجا محبوبیت ویژه دارد و بزرگترین دانشگاه هم به نام اوست. یک فرش دستباف با پشم که نقشه جغرافیایی منطقه بود و مناطقی بود که مختومقلی به آنجاها رفته یا از آنها یاد کرده است. عنوان خلیج فارس هم روی آن بافته شده بود.

جلسه عمومی آغاز شد. مدیر جلسه رئیس انستیتوی ملی نسخه های خطی آکادمی علوم ترکمنستان است. معاون رئیس جمهور پیام رئیس را خواند.

اولین سخنران یک ازبک بود. از زبان ترکی و قدمت چند هزار ساله آن گفت و این که دولت شومر از برخی از کلمات ترکی و اعداد با تلفظ ترکی استفاده می کرده است. از این که زبان ترکی متعدد و متکثر شده ناراحت بود و از زبان متوسط یا اورتا ترک و ضرورت آن سخن گفت که همه ترکها آن را یکسان بفهمند. نوعی روضه خوانی برای این زبان بود که گرفتار لهجه ها شده است. او گفت زبان ترکی در دنیا هفتمین زبان است و باید یک زبان معیار داشته باشد که همه بفهمند.

سپس یک خانم اکراینی سخنرانی کرد و از مکتب علمی موجود در ترکمنستان سخن گفت و این که خوارزمی با خلق الگاریتم گویی کامپیوتر را به دنیای وقت تقدیم کرده است.

سپس یک استاد چینی سخنرانی کرد که خودش از ترکمانان سالور بود که در منطقه مسلمان نشین چین هستند. از این که آنان در قرن یازدهم میلادی مدتی هم استقلال داشته و حکومت مستقلی را صاحب بوده ‌اند سخن گفت.

سپس یک محقق زن کره ای با حرارت سخن گفت که موضوعش در باره جاده ابریشم بود، اما من چیزی نفهمیدم.

پروفسور هوف سخنران بعدی بود. سخنان وی در باره بقایای قصرهای اشکانی در نسا و مقایسه آنها با بناهای مشابه در ایران بود.

آلبرت برهانف که تاتار و از غازان است و پانزده سالی اینجا تحقیقات باستانشناسی داشته سخنران بعدی بود. مقالات زیادی در باره آثار تاریخی این منطقه نوشته که همین جا آنها را به موزه هدیه کرد. وی از زمان کمونیستها در این منطقه رفت و آمد داشته و در دانشگاهی در غازان هم استاد است. با مؤسسات ایرانی در آنجا همکاری دارد و می گفت که فارسی را هم می فهمد.

آخرین سخنران نماینده یونسکو در آسیای میانه بود که در تهران مستقر است و از طریق پرواز از استانبول به عشق آباد که معلوم نیست اصل آن اشک آباد ـ منسوب به اشکانیان است ـ یا عشق که از همان دوستی است، آمده است.

برای ناهار به رستورانی رفتیم. اعلام کردند امروز عصر و فردا فقط سیاحت است و پس فردا، نیم روزی، باقی مقالات که خیلی هم زیاد است در چهار پنل خوانده می شود. موسیقی سنتی یکسره ادامه داشت و آخر هم آیاتی از سوره ملک و دعا خوانده شد. خواندن این آیات یعنی که غذای امروز صدقه و برای دعا به رئیس جمهور و دولت است.

قرار بود عصری جلسات پنل‌ها آغاز شود که یک مرتبه اعلام شد امروز عصر و فردا را به سیاحت گذران خواهیم کرد. این البته برای ما یک تحفه بود، اما این که کنفرانس تشریفاتی باشد و کار علمی‌اش کمتر باشد مربوط به خود آنهاست. به نظرم آنان مشتاق هستند عده‌ای علاقه مند به پژوهش در این حوزه شوند و این با سیاحت بیشتر به دست می‌آید. حالا همه دولتهای ملی گرا به فکر تاریخ گذشته افتاده‌اند و قصد احیای آن را دارند. اگر این برای سرگرمی باشد خوب است، اما برای ساختن کشور فقط فکر گذشته بودن، مشکل را حل نخواهد کرد. تلاش می‌خواهد.

هدف از سیاحت عصر، دیدن کاروانسرای دایه خاتین (خاتون) بود که در یک صد و هفتاد کیلومتری شمال چهارجو یعنی همین ترکمن آباد است. سه اتوبوس که در ایران ساخته‌ شده‌اند ما را حرکت دادند. راه طولانی بود. ما از جنوب به شمال می‌رفتیم. محل اقامت ما در منطقه آمل بود که از حوالی مرز افغانستان (حدودا شصت کیلومتری) از شهر کِرکی آغاز شده و تا دایه خاتون ادامه می‌یابد که مرز ولایت خوارزم است. یعنی ترکمنستان شرقی شامل ولایت خوارزم در شمال و ولایت آمل در جنوب است که البته حالا اسمها عوض شده است.

آمو دریا سمت راست ماست که در ضمن نزدیک مرز ازبکستان نیز هست. فاصله ما با آمودریا در دو جا نزدیک شد که توانستیم آن را ببینیم و عکس بگیریم، اما نه آن قدر که سر آب برویم. رنگ آب آمو دریا رنگی گل آلود است که در شعبات آن نیز دیده می‌شود.

مسیری که می‌آمدیم تا نیمه راه، روستا و آب و آبادی داشت و به خصوص شالیزار بود. اما یک مرتبه خشک شد. فکر کنم بیابانها قره قوم آغاز شده بود. سکساول که اسمش را در همین سفرنامه بخاری دیده بودم، یعنی گیاهی که در بیابان این نواحی فراوان است، سطح بیابانها را پر کرده بود. تازه اینجا بود که معنای سکساول را فهمیدم که چه گیاهی است. گفتند که این کلمه بین روسها مشهور است و ترکی آن چیز دیگری است.

یک داستان هم از این سکساول گفتند و آن این که وقتی خروشچف به ترکمنستان یا ازبکستان آمده بود به او گفته بودند که اینجا ریش سفیدها خیلی احترام دارند. وقتی آنان را ملاقات کردید، بگوید: سلام آق ساقل لر. یعنی سلام ریش سفیدان. خروشچف در وقت دیدن آنها قاطی کرده گفته بود: سلام سکساول لر.

آلبرت برهانف در ماشین یکسره در باره مسیر و آثار آن توضیح می‌داد.. اطلاعاتش خوب و سودمند بود جز این که بخشی از راه را خواب بودم. بخشی هم شنیده نمی‌شد. وقتی بیدار شدم با ترجمه آقای داود از اطلاعاتش استفاده کردم. داود مترجم بسیار خوبی است.

در راه قلعه ها یا کاروانسراهایی از عصر کوشان به این سوی بوده که همه تبدیل به تپه و خاک شده و برهانف اسامی آنها را بیان می کرد. کوشک قلعه یکی از آنها بود. قلعه دیگری به نام قیز قلعه بود که به گفته برهانف اسلحه خانه خوارزمشاهیان بوده است.

بالاخره به کاروانسرای طاهریه یا همین دایه خاتون رسیدیم. این جا همان جایی است که ابن حوقل نوشته است: أوّل حدّ خوارزم یسمّى الطاهریّة ممّا یلى آمل موضع تمتدّ فیه العمارة من جنوبىّ جیحون و لیس فى شمالیّه عمارة حتّى ینتهى الى قریة غارامخشه ثمّ یکون من غارامخشه الى مدینة خوارزم عامرا من جانبى جیحون جمیعا و قبل غارامخشه بستّة فراسخ نهر یأخذ من جیحون فیه عمارة (صورة الارض: ج 2، ص 478) پس این که این کاروان را طاهریه می‌گویند برای همین است. در مراصد الاطلاع نیز ذیل مدخل طاهریه آمده است: ناحیة فى أعلى جیحون بعد آمل أول أعمال خوارزم‏. در مسالک الابصار (ج 3، ص 193) هم لابد از روی همان منابع قبلی نوشته است: و أول مدن خوارزم بلد یسمى الطاهریة مما یلی آمل‏. این که طاهریه را شهر نوشته جالب است.

متون جغرافی قدیم همه تأکید دارند که این اطراف به جز آن که بخشی به خاطر جیحون آباد است، باقی مسیر تا مرو و خوارزم همه مفازه و بیابان رملی است که محلی ها به آن ریگ هم می‌گویند. این رمل‌ها نابودکننده آبادی‌ها هستند. مراصد (ج 3، ص 1168) از روستای «کشمهین» یاد کرده که از قرای مرو به سمت آمل جیحون بوده و رمل آن را از میان برده است.

اینجا یک کاروانسرای معمولی که مخروبه شده و اطرافش هم بناهای دیگری بوده که آنها نیز از میان رفته و ته مانده دیوارها باقی مانده است. بنا آجری است و حتما در طول قرون دستکاری و اصلاح شده است. در کنار در ورودی، هر دو طرف، با آجر نما «علی» نوشته شده بود. شاید اسامی دیگری هم بود که خوانده نمی شد. تصاویری از آن گرفتم.

ساعتی گردش کردیم. دو مصاحبه تلویزیونی هم با کانال سه و چهار ترکمنستان داشتم. بعد بیرون آمده فرش پهن کرده و میز گذاشته بودند و پذیرایی کردند. در مصاحبه گفتم که به عشق دیدن آمو دریا آمدم و چند شب است که خوابش را میبینم، اما تا این لحظه دستم به آب این رودخانه نرسیده است. در گذشته، و در این مناطق به رودخانه دریا گفته می‌شود. شاید از شدت کم آبی چنین کاربردی رواج یافته است. باید توجه داشت که آمودریا واقعا بزرگ است.

وقت رفتن شد، اما ماشین ما که یک اتوبوس ایرانی است، در خاک نرم روبروی کاروانسرا به زمین فرو رفت. هرچه تلاش کردند خارج نشد. یک ماشین سنگین که آب آورده بود، جلو آمده و تلاش کرد تا اتوبوس را از خاک بیرون بکشد. نیم ساعتی طول کشید تا بالاخره اتوبوس از خاک درآمد و راه افتادیم.

همه خسته بودند و غالبا خواب. تقریبا از نیمه راه تا ترکمن آباد را خواب بودم و فقط ناهمواریهای راه را که اتوبوس را به لرزه می‌انداخت، حس می‌کردم. سقف اتوبوس و اجزاء آن در دست اندازها بدجوری سروصدا می‌کرد.

از آنچه در این مسیر دیدم، تأسف خوردم. از دنیای قدیم اسلامی که باید آن را تمدن آمودریا دانست، چیزی برجای نمانده است. حملات ترکها و ترکمانها و غزها و سلجوقی ها و غیره و غیره چیزی باقی نگذاشته است. مغولها باقی مانده را از بین بردند و چنان که یاقوت نوشته چیزی از آمل زم باقی نگذاشته‌اند. بعید می دانم از قرن دهم به بعد چیز مهمی در این نواحی وجود داشته است. بقایای آن آثار قدیم یا اگر چیزی را ازبکها یا امیران بخارا تعمیر و بازسازی کرده‌اند، روسها از میان بردند. تعمد آنان به خصوص در باره مساجد و دیگر مراکز دینی و صوفیانه و حتی ملی این اقوام، بر کسی پوشیده نیست.

اما آمو دریا حس غریبی را در من ایجاد کرد. از نیمه راه، آمو دریا از وسط بیابان خشک می‌گذرد. این هم پدیده‌ شگفتی است. با این حال روبروی کاروانسرای طاهریه یا همین دایه خاتون، زمین ها شالیزار پر از آب دیده شد. دوستی به طعنه گفت: این برنج چیست؟ کاشتنش آب می‌خواهد. پختنش هم. وقتی هم بخوریم، باز باید رویش آب زیاد بخوریم، و خوش گفت.

در راه که می‌آمدیم، زندگی آرام روستایی ادامه داشت، با همان معماری خشک و بیروح روسها، اما زاد و ولد فراوان است. داود، دوست ما گفت: اخیرا دولت تصویب کرده است که هر زنی که هشت فرزند داشته باشد باید مدال بگیرد. در عشق آباد در این یکی دو ماه، بیش از دویست و پنجاه زن ثبت نام کرده‌اند. حالا جمعیت این کشور حدود هفت میلیون است که رشد سریعی را نشان می‌دهد. فعالیت دولت هم زیاد است که رئیس جمهور هر روز در استانی و شهری است و طرحهای زیادی را دنبال می‌کند.

نام خیابان برابر هتل ما در چهارجوی، ترکمنستان بیطرف است و نام هتل هم جیحون. در اینجا که چهار جو بوده و ده سال قبل آن را ترکمن آباد کرده‌اند، ترافیک اندک است. همین خیابان، خیابان اصلی است و باقی فرعی. ماشین های کهنه و جدید در رفت و آمد هستند. قدیمی‌ها همه روسی اما جدیدی‌ها از مدل‌های مختلفند. خانه‌ها هم قوطی ـ مکعب‌هایی است که پنجره‌های ردیف یک شکل دارند. برخی کهنه و برخی نوتر هستند.

نام چهار جو در دوره تیموری شهرت یافته و پیش از آن آمل نامیده می‌شده است. برای این که با آمل طبرستان خلط نشود، آن را آمل شط، آمل زم، یاآمل جیحون نامیده می‌شده است.

آمل به جز آن که نام این شهر بوده، نام یک ولایت در جنوب ولایت خوارزم بوده است. این منطقه پیش از آمدن روسها زیر سلطه امیر بخارا بوده و روسها برای تصرف آن جنگهایی داشته‌اند تا بر آن مسلط شده‌اند.

بهتر است توضیحات یاقوت را که در آستانه حملات مغول به این منطقه نوشته شده بیاوریم. وی پس از آن که از آمل طبرستان یاد کرده در بارة آمل زم می‌نویسد:

شهرى معروف در باختر جیحون نیز آمل نامیده مى‏شود، که در کنار راه مرو به بخارا است. برابر آن در خاور جیحون «فِربر» است، که فربرى روایت کننده کتاب بخارى بدان نسبت دارد، و از کرانه جیحون نزدیک یک میل فاصله دارد و از اقلیم چهارم به شمار مى‏رود. درازاى جغرافیایى آن هشتاد و پنج درجه و سه چهارم و پهناى جغرافیائى آن سى و هفت درجه و دو سوم است.

این شهر را آمل زم، آمل جیحون، آمل شطّ، آمل بیابان (مفازه =کویر) نیز گویند، زیرا که میان آنجا و مرو شن‏زارى سخت و بیابانى بى‏راه است و آن را «آمو» و «آمویه» نیز نامند. و برخى گمان مى‏کنند که اینها نامهاى چند جا است ولى چنین نیست. میان «زم» که برخى «آمل» را بدان اضافت نمایند تا خود آمل چهار مرحله راه است. میان این آمل و خوارزم پیرامن دوازده‏ مرحله و میان آن و مرو شاهجان سى و شش فرسنگ است. و میان آن و بخارا هفده فرسنگ باشد. بخارا در خاور جیحون است.

از این آمل نیز گروهى بسیار دانشمند بیرون آمده است حدیث شناسان حدیث آوران این گروه را از حدیث آوران آمل طبرستان باز شناخته‏اند:

از این آمل است:

1) عبد الله پسر حمّاد پسر ایوب آملىکه از عبد الغفار پسر داوود حرّانى و از ابو جماهر محمد بن عثمان دمشقى و از یحیی پسر معین و جز ایشان روایت دارد؛ محمد بن اسماعیل بخارى از یحیی پسر معین از او حدیثى آورده، و از سلیمان پسر عبد الرحمن حدیثى دیگر آورده است؛ هیثم پسر کلیب چاچى و محمد بن منذر هراتى و جز ایشان نیز از وى روایت دارند. عبد الله در ربیع دوم 269 درگذشت.

2) و از آنجا است عبد اللّه پسر على بو محمد آملى. بو القاسم پسر ثلاج گوید: او براى ما در سوق یحیی به سال 338 از محمد پسر منصور چاچى از سلیمان شاذگانى، حدیث مى‏گفت.

3) خلف پسر محمد پسر خیام آملى».

4) احمد پسر عبده آملى که از عبد اللّه پسر عثمان پسر جبله معروف به عبدان مروزى و دیگران حدیث شنید و فضل پسر محمد و بوداود سلیمان پسر اشعث و گروهى از وى روایت مى‏کنند.

5) موسى پسر حسن آملى که از بورجاء قتیبه پسر سعید بغلانى و از عبد اللّه پسر محمود سعدى و دیگران روایت دارد. بو محمد اسدى عمر پسر اسحاق بخارائى نیز از وى روایت دارد.

6) فضل پسر سهل پسر احمد آملى که از سعید پسر نصر پسر شبرمه و از بوسعید محمد پسر احمد پسر علویه آملى، و از احمد پسر محمد پسر اسحاق پسر هارون آملى، و از اسحاق پسر یعقوب پسر اسحاق، بو یعقوب آملى روایت کند. ابن ثلاج درباره او گوید: در راه حج به بغداد آمد و از محمد بن ابراهیم پوشنگى براى ما روایت کرد.

7) ابوسعید محمد پسر احمد پسر على آموى، از بو العباس فضل پسر احمد آملى روایت مى‏کند، و غنجار و دیگران‏ از او حدیث آورده‏اند.

شنیده‏ام تاتارها این آمل را ویران کرده‏اند و امروز هیچکس در آن نمى‏زید و پادشاهى ندارد.

آمو: همان آمل الشّطّ است که پیش از این یاد کردم. و ایرانیان آن را نرم و کوتاه تلفظ کنند. (تمام شد کلام یاقوت حموی ذیل نام آمل در معجم البلدان، ترجمه منزوی).

اکنون نام استان را «لباب» یا «لب آب» گویند که آن هم باز فارسی است و اشاره به این که این تمدن هم فارسی است و هم تمدن آمودریا، درست مثل نیل. این آب آمو دریاست که اینجا را آباد کرده است. آقای برهانف می‌گفت لباب به این خاطر است که آن جا آب در دو رود جاری شده و دوباره به هم وصل شده است. تصور وی آن بود که لب مثل لب انسان است در حالی که در اینجا، لب آب، به معنای ساحل آب است و به حق نام استان را که ساحل آب آمودریاست درست گذاشته‌اند.

چهارجو هم که نام بعدی آمل است و از دوره تیموری معروف شده، بسا به این خاطر است که در آنجا چهارجوی بوده است. اما این احتمال هم هست که مثل یک چهار راه بوده است. جنوب آن به سوی زم، شمال به سوی خوارزم، غرب آن به سمت خوارزم و شرق یعنی آن سوی جیحون به سمت بخارا می‌رفته است. در مسالک و ممالک (چاپ لیدن، ص 281) در باره آمل آمده است: آمل مجمع طرق خراسان الى ما وراء النهر و خوارزم على الساحل‏. این یعنی این که چهار سو بوده است.

دیروز به طرف شمال یعنی به سمت خوارزم رفتیم. امروز صبح پنج شنبه نوزدهم اسفند، بعد از صبحانه، در سه اتوبوس، در سمت چپ آمودریا و در حاشیه آن راهی جنوب شدیم. کاروان ما شامل چندین ماشین پلیس و راهنما هم می‌شد. آخرین نقطه‌ای که خواهیم رفت کِرکی است که دقیقا این طرف آمودریاست. قلعه‌ای که اکنون یک تپه بزرگ خاک است. آن سوی آمودریا، کرکیچی است که آنجا هم قلعه‌ای بوده است. عرض آمو دریا به ویژه در برخی از مناطق که آب جمع می‌شود بسیار بزرگ است و این مسیر با کشتی رفت و آمد می‌شده است. پایین تر از آن ناحیه را زم می‌نامند که به همین خاطر، آمل را آمل زم هم می‌گویند. ترمذ در حاشیه جیحون در ازبکستان قرار دارد. بعد از آن «زم»‌است و سپس آمل. در صورة الارض زم و آمل را دو شهر بزرگ نزدیک بهم در کنار جیحون یاد کرده است. بسا زم زودتر از میان رفته و آمل زم به آن نامیده شده است. این که ابن حوقل در ادامه می‌گوید بین زم و آمل چهار مرحله بوده (در حالی که بین مرو و آمل را شش مرحله)‌ می‌داند معلوم می‌‌شود که زم و آمل چندان نزدیک هم نبوده اند.

برهانف گفت: برخی گویند که اسکندر تا اینجا یعنی کرکی هم آمده است.

در طول راه، آقای برهانف که تاتار و ازغازان است و سالها در این منطقه بوده توضیحاتی را برای ما ارائه می‌داد. از وی پرسیدم: آیا روسها آثار تاریخی این نواحی را از بین برده‌اند؟ گفت: من فقط تا قرن نوزدهم را می‌گویم، بعدش شما می‌دانید. معلوم بود به خاطر چند محقق روس که در ماشین بودند نمی‌خواست توضیحی در این باره بدهد. یک خانم ازبک که فارسی هم می‌دانست پشت سر من بود گفت: من یک مقاله انگلیسی در باره مساجدی که روسها از بین بردند نوشته‌ام که برای شما می‌فرستم. چهار هزار مسجد ازبکستان به حدود هشتاد مسجد تقلیل پیدا کرد. این در حالی است که کمونیستها ازبکستان را نمونه‌ای معرفی می‌کردند که دست به مساجدش نزده‌اند.

دوستی دیگر هم گفت که بین سالهای 1927 ـ 1934 روسها اعلام کردند هر کسی نسخه خطی دارد بیاورد و امتیاز بودن در حزب و غیر آن را بگیرد. بدین ترتیب نسخه‌های زیادی را جمع کردند که دو فایده داشت. همه نسخه‌ها را می‌بردند هم کتابهای دینی را از دسترس مردم خارج می‌کردند. الفبا را هم همان سال عوض کردند.

از شهر چهارجو که درآمدیم، به قلعه آمل رسیدیم. روشن بود که قلعه بسیار برزگی بوده است. این محل، حدود پنج کیلومتری چهارجو و در شرق آن است. می‌گویند قلعه مزبور از قرن سوم قبل از میلاد و در مسیر جاده ابریشم و مربوط به زمان کوشان است. در واقع آمل قدیم همین جا بوده و در جریان جنگ با روسها که ویران شده مردم به پنج کیلومتر آن طرف تر یعنی همین چهارجوی فعلی رفته‌اند. پیش از روسها اینجا در اختیار امیر بخارا بوده است. به هر حال آثار اطراف قلعه از بین رفته و مخصوصا ایجاد یک کارخانه آجرپزی در ویرانی این قلعه نقش مهمی داشته است. بعد از استقلال ترکمنستان اینجا را منطقه حفاظت شده اعلام کردند. برخی ظروف و نیز مجسمه‌هایی از دوره کوشان یافت شده که به هر حال نشان از قدمت اینجا دارد. کل منطقه آمل 170 هکتار بوده که الان حدود 50 هکتار تعریف شده وجود دارد. جای پیشرفته‌ای بوده و زماان چنگیز ویران شده، هرچند در اواخر قرن سیزدهم میلادی بار دیگر حیات یافته است. خندقی هم در اطراف آن بوده است. ساختمان قلعه عمدتا از گل بوده و یک بار دیگر در دوره تسلط ازبکها شکوفا شده است. در اوائل قرن نوزدهم میلادی طایفه ارساری از طوایف معروف ترکمان از نواحی قزاقستان به این مناطق کوچک کرده و در آن ساکن شده‌اند.

در این مسیر از آمل تا کِرکی حدود پنجاه قلعه بوده است که ما در مسیر رفتن به سمت کرکی، شماری از آنها را دیدیم که عمدتا تخریب شده و جز دیواره ها چیزی برجای نمانده است. برخی هم از اساس از میان رفته است.

منطقه با همان وسعتی که دارد و ما حدود دویست کیلومتر به سمت جنوب رفتیم ـ درست مثل یک صد و هفتاد کیلومتری که شمال رفتیم ـ دشت کامل است که هیچ کوهی در آن دیده نمی شود. تنها از دور در سمت مرز ازبکستان ارتفاعات مختصری دیده می‌شود. حدود پنجاه کیلومتر که از آمل قدیم دور شدیم، در حاشیه آمودریا، کشاورزی نیرومندی وجود دارد که از آب آمودریا مشروب می‌شود. آب آمودریا کاملا مشخص است، آبی است به رنگ گِل که در اثر سرعت و گستردگی و بستر خاکی، مخلوط با خاک و به رنگ کاملا قهوه ای است. بنابرین اگر آب صافی دیده شد، باید آب قنات و کاریز باشد. حتی انشعابهای کوچکی هم که از آمودریاست به همان رنگ است. اما شگفت آن که بعد از پنجاه کیلومتر، زمین ها خشک و بیابانی و مملو از سکساول یا درختک‌های خشک و گاه تیغ‌دار شد. نفهمیدم چرا و به چه دلیل به رغم آن که آمو دریا نزدیک است، این سرزمین بیابانی است. این وضعیت رملی و ریگی تا کیلومترها ادامه داشت تا آن که پنجاه کیلومتر مانده به کرکی مجددا زمین های کشاورزی و روستاها نمایان شدند. گذشت که به آمل جیحون، آمل بیابان یا مفازه هم ‌می‌گویند و به این به سبب همین رمل‌هاست.

یارق قلعه یکی از قلعه‌های ویران دیگری بود که در نیمه راه دیدیم. برهانف گفت که صد سال قبل از میلاد ساخته شده و تا قرن هفتم فعال بوده است. اما حالا یک تپه خاک است. از شهر سایات رد شدیم. بعد از آن به قلعه‌ای رسیدیم که مرکز اداری طایفه ارساری بوده است. این طایفه که یکی از پنج طایفه مهم ترکمن است ـ و آدمهای هر کدام کلاه های مخصوص به خود دارند ـ از جایی به نام مَن قشلاق از نواحی قزاقستان به ترکمنستان آمده اند. نام منقشلاغ به همین شکل در مسالک الابصار (ج 3، ص 193) آمده است. این قلعه، جایی است که توسط نادر فتح شده و خبر آن در منابع هم آمده است. آرامگاه سید نظر سیدی هم کنار این قلعه است و مجسمه‌ای از او در کنار یک اسب ساخته اند. وی یک شاعر وطنی ترکمن است که سردار نظامی هم بوده است. این منطقه را قره بکول می‌گویند که خیلی وسیع و منطقه ای کشاوری شامل شصت کیلومتر مربع است. محل تولد این شاعر قریه لامّا یا لامبا است که از آن هم رد شدیم. قره بکول یک قطب کشاورزی است و توجه داریم که گندم لباب از همه استانهای ترکمنستان سر است. ابریشم خوبی هم در اینجا به دست می‌آید. ‌از همه معروف‌تر پنبه ترکمنستان است.

بالای دیوار قلعه که رفتم، در زمین بزرگ پشت آن، محلی توجه‌ام را جلب کرد. چوبی که پارچه های رنگارنگ زیادی به آن آویزان بود و روی زمین هم دهها قوری چینی گذاشته بودند. علت را پرسیدم. گفتند: جایی است که زنان بی فرزند به آن تبرک می‌جویند. نزدیک تر رفتم. شگفت انگیز بود. دهها پارچه به یک چوب آویزان بود و روی زمین قوری های چینی فراوان. شاید این محل قبری است، زیرا رسم ترکمانان آن بود که روی قبر چوب کلفتی می‌گذاشتند. از قضا اندکی جلوتر یک قبر بزرگ هم دیده می‌شد. به هر حال تصاویری از این محل گرفته و برگشتم.

وقتی از ماشین پیاده شدیم، چند ریش سفید با کلاه‌های مخصوص حاضر بودند. یک امام جماعت هم که خیلی جوان بود در کنار آنها بود. این جوان تا کرکی و محلی که ما ناهار خوردیم با ما بود. روی میزها، برای استقبال از میهمانان، میوه و شیرینی و چایی گذاشته‌ بودند. گفتند که این نقطه هفت کیلومتر با آمودریا فاصله دارد. در واقع ما مسیری را که در حاشیه آمودریاست به سمت جنوب می‌رفتیم.

آق تپه، قلعه دیگری است که آثاری از قرن ششم میلادی در آن یافت شده است. قلعه ای هم به نام هزار لک تپه اینجا بودکه که متعلق به ساسانی ها بوده است. گفته‌اند که ساسانی‌ها تا حاشیه چپ آمودریا آمدند و این قلعه هم متعلق به آنان بوده اما نتوانستند آن طرف آمودریا بروند. بعد مسلمانان آمدند و به آن سوی رفتند.

قلعه دیگری سمت چپ جاده ما بود که آن را کودنام گفتند. برهانف گفت که اشیای باستانی زیادی از آن از دوره های سامانی و غزنوی و سلجوقی به دست آورده است. این قلعه بسیار برزگ و یک مدرسه دینی هم در کنارش بوده است.

به هر حال قلعه های ویران فراوانی در این سوی و آن سوی راهی که به سمت جنوب می رفتیم وجود داشت که تقریبا هیچ کدام سالم نمانده و اکثرا یک تپه خاک شده است. اینجا فقط دشت است و اگر تپه خاکی دیده شد باید حدس قوی زد که قلعه بوده است.

در مسیر، از روستاهایی که می‌گذشتم به دنبال مسجد می‌گشتم که به ندرت، واقعا به ندرت مسجد دیده می‌شد. تنها یک مسجد یافتم که آن هم جدید التاسیس بود. شاید مساجد کوچکی در روستاها بوده که به چشم ما نیامد.

به تدریج بیابان تمام شد و مجددا زمین‌های کشاورزی آغاز شد. از خلج رد شدیم. مقصد ما کرکی است که به آن آتا مراد می‌گویند.

در راه به گنبدی رسیدیم و توقف کردیم که بآن «علم بردار» می‌گفتند. اظهار کردند که اینجا مقبره منتصر سامانی است که برای جنگ با قراخانیان به این ناحیه آمده بود اما به دست صحرانشینان ترکمن کشته شد. اینجا مزار اوست. یک مقبره تک بود و قبری هم در آن وجود داشت.

«آستانه بابا» مزار دیگری شامل چهار گنبد کنار هم وچسبیده بهم که مجموعه یک مساحت مربع شکل را با یک راهرو و دهلیز تا یک درب ورودی تشکیل می‌داد. در هر کدام آنها از یک تا چندین قبر دیده می‌شد و از درون با یکدیگر در ارتباط بود. باید شماری از باباها یا مشایخ صوفیه باشند که در اینجا دفن شده اند. به طور معمول باید از قرن ششم ـ هفتم هجری باشد.

به هر حال به کرکی رسیدیم. جایی که آمودریا وارد ترکمنستان می‌شود. همان جا ناهار را در محلی که تدارک دیده شده بود، صرف کردیم. نماز ظهر را هم در خانه یک بنده خدایی خواندیم. آخرین نقطه در سفر جنوبی ما، همانجایی بود که قلعه قدیم کرکی که اکنون تپه‌ای بلند اما خاکی است رؤیت کردیم. این کنار آمو دریاست. آن سوی هم کرکیچی است. در این جا احساس کردیم که آمودریا واقعا دریاست نه رودخانه. در این نقطه آب بسیار عظیمی جمع شده و پلی هم برای راه آهن به تازگی روی آن زده‌اند. جیحون رودخانه بزرگی است که الحق و الانصاف سرزمین‌های بسیاری را مشروب می‌کند.

اندکی توقف کرده و بدون این که بتوانیم از نزدیک نزدیک دست در آب جیحون بزنیم، بازگشتیم. هر لحظه عطش ما به این آب بیشتر می‌شد.

مسیر را برگشتیم و نزدیک غروب بود که به هتل جیحون رسیدیم. از دوستم داود خواستم تا ماشین گرفته سری به آمو دریا در این ناحیه بزنیم. قدری دیر شد، اما به هر حال رفتیم. محلی که انتخاب شد نزدیک فاراب یا همان فاریاب بود که نیمی از آن در ترکمنستان و نیمی در ازبکستان است. البته دقیق ندیدم که توصیف کنم. در حالی که باد گرفته و باران تندی می‌آمد با تاکسی به آن سمت رفتیم. پل بسیار بزرگی روی آمودریاست که پایه‌ای ندارد و صرفا قطعات به هم متصل شده است. اگر ماشین های سنگین روی بیاید پل مثل موج این طرف و آن طرف می‌رود. هوا تاریک بود. راننده ما را در کنار رودخانه پیاده کرد و نور ماشین را روی آب انداخت. دقایقی در باران تند کنار جیحون بسر بردیم و لذت بردیم . بعد سوار شده از روی پل گذشتیم. قدری ترسناک بود. آن طرف درکنار فاراب آمده، دور زده و همان مسیر را برگشتیم. خوشحال بودیم که به هر روی باز هم از نزدیک این رودخانه خروشان عظیم را دیدیم. واقعا هر توصیفی برای عظمت جیحون بکنند حق است، گرچه آب آن بسیار گل آلود و قهوه‌ای است.

 

 

 

اصل رود جیحون از منطقه وخش در تاجیکستان نشأت گرفته از آنجا به ازبکستان می‌آید. در نزهتُ المشتاق (ج 1، ص 482) مطالبی در باره منبع آن آمده است که خواندنی است. سپس وارد ترکمنستان شده تا منطقه فاراب که در نزدیکی آمل قدیم است باز بخشی از آن وارد ازبکستان شده و دوباره به ترکمنستان بر می‌گردد. در نهایت از ترکمنستان خارج شده به سمت خوارزم و در نهایت دریاچه آرال می‌رود. این مسیر جمعا 1400 کیلومتر است که ششصد کیلومتر آن در ترکمنستان است. جایی که نزدیک فاراب رفتیم، منطقه‌ای است که آب جمع شده و پس از آن دوباره جاری می‌شود. از فاراب که بخشی از آن در ازبکستان است تا بخارا 92 کیلومتر است.

وقتی هتل برگشتیم باران تمام شده بود. مستقیم به رستوران هتل رفته، شام را صرف کرده به اتاق آمدم تا این یادداشتها را بنویسم.

سومین روز و در واقع آخرین روز کنفرانس روز جمعه بود. ساعت هفت برای صرف صبحانه رفتیم و ساعت هشت و نیم به ساختمان محل برگزاری کنفرانس عزیمت کردیم. سه بخش در آنجا برگزار شده و بخش سوم که ما هم بودیم و موضوع آن جاده ابریشم بود به ساختمان تربیت مدرس رفتیم. در آنجا هم زنان و دختران با نوازندگی از استادان استقبال کردند. سالن پر از دانشجویان و استادان بود و میهمانان دو صف اول قرار گرفتند. سخنرانی‌ها آغاز شد. اما برهانف که کنار من نشسته بود یکسره اطلاعات تازه‌ای می‌داد و داود هم برای من ترجمه می‌کرد. در این میان کتابچه‌ای را از دست کسی گرفت که در باره اماکن تاریخی چهارجو بود. عکس روی جلد آن که سردر بزرگی بود را مسجد شیعیان معرفی کرد. در این باره پرسیدم. گفت: این مسجد پیش از دوره تسلط روسها توسط ایرانیها ساخته شده است. الان هم موزه مردم شناسی چهارجو در آن قرار دارد. از این که شیعه در اینجا هست یا نه پرسیدم. اظهار بی اطلاعی کرد اما گفت چون آذری در اینجا هست باید شیعه هم باشد. بعد هم از غازان و فعالیت رایزنی در آنجا گفت. هر سال دوازده دانشجو در دانشگاه غازان در رشته زبان و ادبیات فارسی تحصیل می‌کنند. در دانشکده تاریخ دانشگاه غازان، شعبه ای برای ایرانشناسی افتتاح شده است. یک خانمی هم که اسناد موجود آنجا را که به روسی بوده و مربوط به ایران می شده ترجمه کرد، اخیرا جایزه سال ایران را گرفته است. کنفرانس ایرانشناسی هم هر ساله برگزار می‌شود. همین طور کنفرانس گفتگوی تمدنها که با کمک رایزنی و دانشگاه غازان برگزار می‌شود.

بالاخره نوبت من شد و در باره موضوع خودم صحبت کردم. اشاره هم کردم که یزدگرد سوم در یک هزار و چهارصد سال پیش در مرو کشته شد و سلسله ساسانی از بین رفت. با آمدن اسلام، فرهنگ مشترکی در این منطقه بین ایران و ماوراءالنهر پدید آمد. سپس به حج و نقش آن اشاره کردم. مقاله‌ام را در انتهای این گزارش خواهم آورد. متاسفانه هیچ گونه پرسش و پاسخی در پی سخنرانیها نبود. تنها مورد همین بود که وقتی صحبت من تمام شد، پیرمردی از ترکمنستان گفت که یزدگرد را یکی از مشاورانش کشت نه مردم مرو. حس کردم تصور کرده است که من این نکته را به عنوان یک انتقاد گفتم. در پاسخ گفتم که مقصود من اهمیت اصل حادثه و تحولی است که در منطقه صورت گرفته است؛ کاری به قاتل ندارم. آنچه در تواریخ آمده این است که یک آسیابانی کشته است. شاید این توجیه را کرده‌اند که معلوم نشود مشاوران خائن هم داشته است. به هر حال پیرمرد تأکید کرد که مردم با محبت مرو، جنازه او را محترمانه دفن کردند.

یادم رفت به این نکته هم اشاره کنم که امسال، نه تنها یک هزار و چهارصدمین سال هجری مرگ یزدگرد است بلکه هزارمین سال جنگ دندانقان میان مسعود غزنوی و سلجوقیان است که به تسلط کامل سلجوقیان بر جهان اسلام منجر شد. این ماجرا هم در سال 431 رخ داد که امسال هزارمین سال آن است.

گفتنی است که خانم مسنی که آقای داود می‌گفت رئیس بخش او در انستیتوی ملی نسخه های خطی ترکمنستان و نامش شیرین جمال است، تأکید که اولا مغز کلام را بگویید ثانیا اولا میهمانان خارجی سخنرانی خواهند کرد بعد ترکمن‌ها. همین طور شد. بنابرین بعد از ما، تعدادی ترکمنستانی هم سخنرانی کردند که منهای یک نفر بقیه کوتاه بود. ما به محل اصلی کنفرانس برگشتیم. جلسه اختتامیه برگزار شد و بنده را هم در کنار عده ‌ای دیگر در هیئت رئیسه گذاشتند. گزارش پنل‌ها توسط رؤسای آنها ارائه شد و جلسه ختم گردید.

از آنجا به سراغ ساختمانی دیگر آمدیم تا ناهار صرف نکیم. از اواسط ناهار موسیقی شدت یافت و عده‌ای برخاسته شروع به رقصیدن کردند که دیگر جای بنده نبود و غذا خورده نخورده بیرون آمدم. گفتنی است که بنده از روز اول با لباس روحانی نیامدم. بدین ترتیب این کنفرانس هم به پایان رسید.

روز جمعه بعد از ناهاری که وصفش گذشت، به هتل جیحون رفتیم. ساعت پنج فراخوان شده پایین آمدیم و به آرامی به سمت فرودگاه حرکت کردیم. معطلی زیاد بود، زیرا پرواز در ساعت هفت و چهل دقیقه بود. بالاخره وقت پرواز فرا رسید و پنجاه دقیقه بعد در فرودگاه عشق آباد بودیم. در هواپیما در کنار محمد بشار عواد پسر بشار عواد معروف بودم. پدر و خودش را در سفر اردن دیده و به خانه‌شان رفته بودم. احوال پدر را پرسیدم. گفت که گاهی از شما یاد می‌کند. حتی به یاد داشت به او گفته بودم پسرم در رشته کامپیوتر درس می‌خواند. گفت که پدرش نسخه‌ای از طبقات الصغری ابن سعد را در ترکیه یافته و مشغول تصحیح آن است. مطالبی هم در باره وضعیت عراق گفته شد. گفته آپارتمانی که در اردن داشتیم فروخته یک خانه ویلایی گرفته‌ایم. کتابهای پدرش را همچنان دارالغرب چاپ می‌کند که هم گران است و هم خوش چاپ.

این هم مقاله من:

 

از بخارا تا مشهد

در سفرنامه حج ملارحمت الله بخاری

سال 1303 ـ 1304/ 1886 - 1887

 

مسلمانان نواحی ماوراءالنهر و از جمله منطقه ترکمنستان شرقی، به انگیزه‌های مختلفی با ایران، عراق و حجاز ارتباط داشتند. سه انگیزه مهم را می‌توان مطرح کرد:

- دلیل دینی که مهم ترین آن امر حج بود

- دلیل علمی که کسب علم دین و به ویژه حدیث از محضر دانشمندان و محدثان ایران و عراق بود.

- دلیل تجاری که بیشتر تا خراسان از یک سو و نواحی اطراف آن صورت می گرفت و به صورت کلی تر قرار گرفتن آن در جاده ابریشیم.

آبادی مناطق آمل کهن تا بخارا و سمرقند سمت شرق و مرو و سرخس در سمت غرب تا قرن هفتم هجری بسیار گسترده بود، اما پس از حمله مغولان به تدریج این ناحیه روی به ویرانی نهاد. با این حال همچنان قدرت سیاسی بقایای مغولان، و سپس تیموریان منطقه را تا حدودی سرپا نگاه داشت.

همزمان با پیدایش دولت صفوی در ایران (اوائل قرن دهم هجری) و تصرف خراسان تا هرات تحول سیاسی ـ مذهبی مهمی در این نواحی رخ داد. این تحول سبب شد تا رابطه ایران با ماوراءالنهر قطع شود. یک طرف دولت صفوی و در سوی دیگر دولت ازبک قدرت را به دست گرفتند و با یکدیگر به جدال سختی مشغول گشتند. اختلافات مذهبی در کنار اختلافات سیاسی سبب شد تا کینه و دشمنی سنگینی میان دو طرف ایجاد شده و رابطه این ملت بزرگ را که هزار سال در سایه اسلام پایدار بود، قطع گردد.

این قطع ارتباط در دورانی صورت گرفت که به لحاظ علمی، ماوراءالنهر نیازی به علم حدیث و تفسیر عراق نداشت، زیرا این زمان، علم و دانش مهمی در عراق نبود.

رابطه تجاری با شهرهای غربی خراسان نیز می‌توانست آسیب‌هایی به هر دو طرف بزند.

اما مسأله حج چیزی نبود که مردم ماوراءالنهر بتوانند آن را رها کنند. وجود گرایش دیندارانه نیرومند در این نواحی و سنت هزار ساله سفر دینی حج، حتی به رغم آن که این مردم فاصله زیادی با مکه داشتند، ارتباط آنان را با حرمین شریفین استوار نگاه می داشت.

این علاوه بر آن بود که این زمان، مکه و مدینه مرکزی برای علوم دینی بود و ماوراء النهر نیاز به دانش دینی این ناحیه داشت. زیرا در خراسان بسان قرون نخستین اسلامی، علوم دینی مطلوب اهل سنت نبود تا از عالمان آن ناحیه استفاده شود، چنان که در عراق عرب چیزی از علم باقی نمانده بود تا انگیزه رفتن طالبان علم ماوراءالنهری به این ناحیه شود.

رفتن به قاهره نیز به دلیل دوری شدنی نبود.

در نتیجه، در قرن دهم هجری و پس از آن حجاز و در واقع حرمین شریفین مرکزی هم برای انجام فریضه حج بود و هم کسب علم. استانبول شهری بود که به تدریج مورد توجه خاص مسلمانان حج گزار عثمانی قرار گرفت.

نزاعهای دولت صفوی با ازبکان حاکم بر هرات تا بخارا از یک سو، و درگیری آنان با دولت عثمانی از سوی دیگر، سبب شد تا شرایط عبور مسلمانان طالب حج ماوراءالنهری از ایران به سمت عراق و از آنجا به حجاز دشوار شود.

در دوران صفوی به استثنای چند مورد که دربار صفوی اجازه خاص برای عبور داد، مسافران حج ماوراءالنهری نمی توانستند از ایران عبور کنند و به نظر می رسد به دلیل این مشکلات از شمار مسافران حج کاسته شده باشد.

این وضعیت در دوره قاجاری نیز ادامه یافت، اما شدت آن به اندازه دوره صفوی نبود. به ویژه در اواخر دوره قاجاری به آرامی رفت و آمد حجاج ماوراءالنهری از ایران در سفر رفت یا برگشت آغاز گردید. گزارش آن را در سفرنامه ملارحمت الله بخاری که سال 1303 از مسیر ایران به بخارا بازگشته، آمده است.

اطلاعات زیادی در باره مسیر سفر حجاج ماوراءالنهری در دوره قطع شدن مسیر ایران نداریم، اما تقریبا اطمینان داریم که حجاج ماوراءالنهری در یک مقطع، از مسیر افغانستان و هند به حج عزیمت می‌کردند. این راهی طولانی بود و آنان مجبور به پیمودن آن بودند. ما گزارش شماری از آنان را که با کشتی از بمبئی و پیمودن راه دریایی راهی حج می شدند، در منابع می بینیم. همراه آنان حجاج افغانی هم بودند.

با این حال به دلیل رواج استفاده از کشتی در سفر حج از استانبول تا جده، و در این سوی، استفاده از کشتی در طول دریای خزر و سپس دریای سیاه، اساسا انتخاب مسیر ایران از اوائل قرن نوزدهم انتخاب دشواری بود. شاهد آن که بسیاری از ایرانیان مقیم شمال ایران از شرق تا غرب، مسیر استانبول را انتخاب می‌کردند.

در این شرایط بود که حجاج ماوراءالنهر نیز از هر نقطه راهی عشق آباد و از آنجا تازه شهر شده با کشتی عرض دریای خزر را طی کرده به باکو آمده از آنجا عازم تفلیس شده سپس با کشتی به استانبول می رفتند.

دولت عثمانی به چند دلیل توجه ویژه به این منطقه داشت و به ویژه در قرن نوزدهم این توجه بیشتر شد.

نخستین نکته آن بود که دولت عثمانی خود را خادم الحرمین می دانست و تلاش داشت از این منطقه که هزینه انجام حج از آنجا به مکه بسیار زیاد بود، حمایت کند و نفوذ معنوی خویش را در این ناحیه حفظ کند. درواقع، از زمانی که دولت صفوی در ایران بر پا شد، مشکلات این حجاج بیشتر شده و آنان مجبور بودند راه های طولانی را برای حج طی کنند.

نکته دیگر آن که در قرن نوزدهم اهمیت دفاع از مسلمانان این ناحیه و امیرنشین های حاکم بر آن نواحی از سوی روسها که در قفقاز دشمنان سرسخت عثمانی بودند، برای تنظیم سیاست خارجی عثمانی در قبال آنان اهمیت یافت. متقابلا مسلمانان سنی این نواحی نیز علاقه ویژه‌ای به دولت عثمانی داشتند تا بتوانند از حمایت آنان برخوردار شوند. هرچه بود حج مسأله بسیار مهمی در ایجاد رابطه میان دولت عثمانی و مردم این نواحی بود.

دولت عثمانی در حمایت از حجاج این نواحی دو نکته را در نظر داشت:

نخست آن که این حجاج به سلامت راه طولانی رسیدن به مکه را از راه ابریشم به سمت عثمانی طی کنند. به همین دلیل فرامین زیادی به امیران طول مسیر داده می شد تا راه حجاج را هموار کنند.

دوم آن که به افراد متشخص و برجسته کمکهای مالی صورت گرفته و هزینه های سفر آنان را پرداخت می کردند. به علاوه برای اقامت آنان در استانبول مراکز چندی در نظر گرفته شده بود.

دولت عثمانی، همچنین، از اقامت حجاج ماوراءالنهری در مکه و مدینه مخالفتی نداشت و شاید استقبال نیز می‌کرد. این افراد برای تحصیل یا سکونت در مکه اقامت می‌کردند. اندکی بعد و همزمان با گسترش تسلط روسیه تزاری و پس از آن بلشویکها، بر ماوراءالنهر اقامت متدینین ماوراءالنهری در حرمین شریفین رو به ازدیاد گذاشت به طوری که شمار فراوانی از آنان به تدریج در زمرة علمای حرمین درآمدند. بسیاری از آنان مشاغل دیگری اختیار کرده و برای همیشه در حرمین ماندگار شدند.

در این میان یک ملاحظه دیگر نیز وجود داشت که سبب می شد شماری از این مسافران به مشهد آمده و از آنجا به حج بروند.

به عبارت دیگر، انتخاب راه عبور از مسیر بخارا به سرخس و از آنجا به مشهد، ناشی از باور مذهبی بسیاری از مسلمانان ماوراءالنهری به زیارت امام رضا علیه السلام بود. امری که در دوره صفوی کاهش یافت اما به محض آن که حساسیت های سیاسی از بین رفت، به ویژه در دوره قاجاریه که قدرت ازبکان از میان رفته بود، باز برقرار شد.

مسیر مشهد به سمت عشق آباد تا تازه شهر (کراسنوودسک به معنای قزل سو) طی می‌شد. این شهر که در ساحل دریای خزر قرار داشت از اوائل قرن بیستم اهمیت زیادی یافت. حجاج به این شهر آمده از آنجا عرض دریای خزر را طی کرده به باکو می‌رفتند و مسیر را ادامه می‌دادند. تازه شهر نامی بود که ایرانیان به این شهر داده بودند و هیچ وقت رسمیتی نیافت.

این مسیر یعنی رفتن به عشق آباد و از آنجا به تازه شهر و عبور از دریای خزر برای رسیدن به باکو را زائران خراسانی نیز طی‌ می‌کردند. رئیس الزاکرین یک روحانی ایرانی است که در سال 1319 قمری به عشق آباد و تازه شهر رفته و در آنجا در منازل ایرانیانی که می شناخته اقامت کرده است. وی گزارش سفر خود را نوشته است.

میرزا داود وزیر وظایف نیز که در سال 1322 قمری (1904م) به حج رفته است، از مشهد به قوچان آمده و از آنجا به عشق آباد رفته و از تازه شهر سوار بر کشتی شده به بادکوبه سفر کرده است.

در اینجا توضیح ما در باره یک مسافر بخارایی است که از بخارا به سرخس آمده و از آنجا به مشهد عزیمت کرده، پس از زیارت مشهد، به عشق آباد رفته و از آنجا به سمت دریا رفته عازم باکو شده است. این سفر در سال 1303 آنجام شده است.

نام این مسافر ملارحمت الله بن ملاعاشور بخارایی و نام سفرنامه وی عجایب الخبر فی غرائب السفر است. وی در اثر نفیس و با ارزش گزارش سفر خود را از بخارا تا سرخس و از آنجا به مشهد تا عشق آباد و سپس مسیر استانبول تا مکه و مدینه و بازگشت از راه جبل به عراق و زیارت عتبات مقدسه این کشور و سپس مراجعت از طریق ایران، زیارت قم، دیدار از تهران و مجددا زیارت مشهد و در نهایت بازگشت به سرخس و از آنجا به مرو و چهارجو و بخارا را با دقت نوشته است.

سفر وی در سال 1303 ق / 1886 م انجام شده است. در این مقاله ضمن اشاره به دشواری‌های سفر حاجیان نواحی ماوراءالنهر به حج، گزارشی از این سفرنامه و اطلاعاتی که وی در باره منطقه خویش داده، ارائه شده است.

تا آنجا که به سفر وی از بخارا تا مشهد باز می‌گردد، وی توضیحات مختصری در باره منازل طی شده میان این راه دارد که در باره شناخت شهرهای میان راه، فواصل آنها و برخی از ویژگی‌های طبیعی و جغرافیایی سودمند است. این بخش از متن را که مختصر است عینا در اینجا تقدیم این کنفرانس می نمایم:

 

راه بخارا تا مشهد

چنین می‌گوید این اقلّ خلیفة الله، مِن عباد الله فی بلاد الله، ابن ملاّ عاشور، رحمت الله این که، چون به تأیید فضل و توفیق یزدانی، عزم زیارت حرمَین شریفَین ـ زادهما الله عزاً و تکریما ـ که مکنون چهل ساله ضمیرگیر بود و بنابر عوائق زمان صورت تیسّر نداشت، در آن جزو زمان جزم و مصمم گردید، به خاطر فاتر سنوح و رسوخ نمود که ان شاءالله به جهت تشویق طالبین و ترغیب اخوان مؤمنین، فراسخ منازل معهوده مسلوکه و سوانح واقعه آن را منشأ حظّی و عبرتی تواند و نوشته شود.

بناءً علی هذا، یوم سه شنبه ششم ماه شعبان المبارک در سنه یک هزار و سیصد و سه هجری از بلدة مبارکه بخارای شریف که مسکن مأنوس و معهد مألوف حقیر است، به ساعت مبارک بر آمده، شب به قراکول نزول نموده شد. مسافت هفت فرسخ.

از آن جا روز چهارشنبه برآمده، از ریگ صندوقی و دریای آمویه که جیحون است، به کشتی عبور نموده، در شب داخل ولایت چارجوی شدیم. مسافت هفت فرسخ.

به جهت اجتماع بعضی از رفقا که بعضی از آنها به دنبال بودند، چارشب در آن جا بوده، روز دوشنبه به راه مرو از طریق رفدک، که راه قدیمی مرو است، افتاده، سه شب در بیابان‌ها بسر برده شد. درختان پتّه و سکساول به منزل چهارباغ دیده شد و راه مذکور هرجا هرجا، ریگ دارد. اما نه به مثابه ریگ صندوقی که آن، در کثرت مسافت و مقدار، شهرت عظیم دارد.

روز چهارم، از آن جا برآمده چاشتگاهی، به قلعه مرو کهنه که به برامقلی خانی شهرت دارد، فروز آمدیم. قلعه مذکور، مخروبه، اما آثار عمارات قدیمة آن و ارگ آن هنوز باقی است و نهر آبی از کنار شهر مرو دارد، و سه ساعتی به جهت سباحت و عبرت از آن مشغول بوده، از آن جا، بعد از طیّ پنج فرسخ، روز پنجم داخل تازه [شهر] که از مستحدثات روسیه است بنا شده، به کاروانسرای نزول نموده شد.

بنای شهر مذکور بر لب دریای مرو واقع شده، عمارات بسیار از سرای و دوکان کرده‌اند از مردم هر ولایت در آن‌جا جمع شده، سرگرم عمارت و تجارت‌اند. اجاره هر ماهه دوکانی از این ولایت از پانزده کاغذ اوروسی تا شصت کاغذ است که منات گویند و هر کاغذی چار و نیم تنگه بخارا [واحد پول که هنوز هم رایج است] می شود و سود او، سودی که موافق این اجاره و مخارج باشد، ندارند. اما به تعصّب همدیگر و سرگرمی کار همانا خبر ندارند و اکثر مردم ازین ممر، شکسته و متفرّق نیز شده‌اند.

این ولایت، آب و هوای خوبی ندارد. یهود و ارمنی و اروس و سایر مسلمانان اجتماع کرده‌اند. به قانون شریعت زندگی نمودن مشکل است. به جهت این که زنان نصارا رسم و قاعده رو پوشیدن ندارند، و اسباب لهو و لعب از شراب و قمار و فسق و فجور همه مرتب و مهیّاست بدون مانعی. اما آب و هوای مرو کهنه، به غایت فرح افزا و نشاط انگیز و زمینش صالح حاصل و زراعت است.

این جا خط‌های بیلت را حاکم قلعه علی‌خان لزگی شیروانی از نظر گذرانیده، امضا نمود و خط نوشت که تا ورود به دارالملک ایران یا اسلامبول کسی از حکّام و عمّال ولایات روسیه به طایفة حجّاج بخارایی دخل و تعرّض ننماید، و عرّابه آتشی که به اصطلاح روسیه جلیز و ریل و ماشِن، و فارسیان راه آهن خوانند، از این جا تا به آق‌ساباط که از محال استرآباد و جرجان است، جاری شده.

و یک راه دیگر از طریق کلات تا دوشاخ نام موضعی برده‌اند که از آن جا تا مشهد مقدّس بیست و دو فرسخ راه است.

مسافت از چارجوی تا مرو چهل و پنج فرسخ است.

القصه، به قدر هشت روز به جهت سیر و تفرّج در این جا بوده، روز نهم که بیست و پنجم ماه شعبان است، از آن جا برآمده، دو شب در راه خوابیده، روز سیم بر لب دریای سرخس به منزل ملا زاهد ترکمان که از اعاظم تراکمه تکه است نزول نمودیم. از مرو تا آن جا آب کمتر است. همه راه پتّه و سکساول است که در بعضی جای ها از آن، آدمی به جهت تزاحم و تشابک اشجار راه را گم می‌کند و ریگ هم دارد، اما از ریگ راه مرو کمتر است.

صباحی از آن جا بار کرده، به قلعه مَزدوران که در بلندی از مشاهیر جبال است، رسیدیم. قلعة مذکور را از خشت بر بالای قلّه کوه بنا نموده‌اند و در مقابل آن نیز کوهی بسیار بلند است که در بالای هر جا قراول خانه‌ها به جهت حراست و حفاظت از طایفه ترکمانیه بنا نهاده‌اند و راه مرور قوافل از میان دو کوه مذکور واقع است، و چشمه آبی در نهایت عذوبت و لطافت و درختان بید و جبلی چندی در آن جا می‌باشد که به غایت مفرّح و دلگشا است.

از آنجا صباحی کوچ کرده بر لب دریای قره سو فروز آمدیم. مسافت شش فرسخ است. تقریبا و از آن جا یوم پنج شنبه برآمده، بر لب دریای قره بوغه به قلعة طایفة جمشیدی نزول نموده شد.

روز جمعه از آن جا بار کرده، بعد از طیّ دو فرسخ راه به موضعی رسیدیم که مسمّی است به تپّة سلام، و آن تلّی است مختصر که بالای آن گنبذ طلای حضرت امام ضامن غریبان ـ علیه السلام ـ نمودار می‌گردد، و همه رفقا و زوّار از اسب‌ها پیاده شده، بر بالای تلّ مذکور برآمده، مشاهده گنبد فیض آثار آن بزرگوار نمودیم که مثل آفتاب می‌درخشید. سلام بر آن حضرت فرستاده، از دور زیارت نمودیم.

ازاین موضع تا مشهد مقدّس سه فرسخ راه بوده، بعد از فراغ از زیارت، سوار شده، به تعجیل و شوق تمام تا بعد ظهر همان روز جمعه که اوّل ماه مبارک رمضان المبارک بود و مردم شهر همه صائم بودند، داخل بلده طیّبه رضویه شدیم. از راه به منزل فرود نیامده، به زیارت روضه حضرت امام ـ رضی الله عنه ـ مشرّف شده، دیده‌ها پر نور و سینه‌ها مسرور گردید و در حق یاران و دوستان و ملتمسین، دعا و زیارت نموده شد.

از سرخس تا به این جا سی فرسخ جمع الجمع، از بخارای شریف، یکصد و بیست فرسخ می‌باشد.

باقی احوالات راه میان بخارا و مشهد را در مراجعت، ان شاء الله، به تفصیل خواهیم نوشت.

[در بازگشت می‌نویسد:]

 

القصه؛ مدت هژده روز دیگر در این شهر ارم [مشهد مقدس،] بهر نایب الزیارگی احبّا نموده، روز چارشنبه بیست هفتم جمادی الثانیه، سیوم نوروز است، بعد از چهار ساعت از طلوع نیّر اعظم، وداع حرم محترم امام اکرم را کرده، از شهر برآمده، بر لب دریای قرّه بوغه که طایفة جمشیدی در اینجا متوطنند، به زیر قلعة آنها فرود آمدیم، مسافت پنج فرسخ. از آنجا برآمده، بر لب آب قره سو نزول کردیم، شش فرسخ. اهالی این منازل همگی اهل سنت و جماعت‌اند، از آنجا برآمده، بعد از طی دو و نیم ساعت آمده به زیر قلعة مَزدوران فرود آمدیم که بیان بعضی اوصاف آن را در وقت آمدن نوشته بودیم.

از آنجا شبانه به موضع شروق نزول کردیم که در زیر کوه و لب آب و نیستان و میانه کوه‌ها افتاده، منزلی به غایت مخوف است. در زمان گذشته، این موضع، کمینگاه دزدان ترکمان و مصلحت خانة ایشان بوده و امشب هوا سرد بود و باران و برف و ژاله می‌آمد که نهایت بی سرشتگی [بی نظمی] و سراسیمگی روی داده بود تا آن که ربعی از شب منقضی گردیده بود که با بعضی از رفقا در کمر کوه به مثابة ایوانی طولانی بود رفته، اقامت نمودیم. مسافت نه فرسخ.

از آنجا چاشتگاهی بر آمده، وقت عشا بر لب آب سرخس فرود آمدیم، مسافت نه فرسخ. از اینجا تا شهر سرخس نیم فرسخ راه است. راه امروز همه زمین هموار بود، الا دو فرسخ بیشتر از شروق که کوه و پست و بلند بود و باقی هموار و قاع صَفْصف بود و ابتدای دشت خاوران [خابران] که مشهور است از اینجا تا سرخس می‌آمد و برهان المشایخ شیخ ابوسعید ابوالخیر که از مهنه است و مهنه از دشت خاوران محسوب است. این رباعی را نیکو گفته: رباعی:

اندر همه دشت خاوران سنگی نیست

کز خون دل منش در آن رنگی نیست

در هیچ زمین هیچ فرسنگی نیست

کز دست غمت نشسته دل تنگی نیست

روز یکشنبه به قلعة سرخس که نوکه منتهای خاک ایران است آمده، به درون قلعه نزول نموده شد.

محمد جعفر خان نام قاجار سرتیپ مع چارصد نفر عسکر ترشیزی در اینجا ایلغرند. در وقت رفتن به مکة معظمه هم از اینجا عبور نموده بودیم، ایلغر بود. در هر یک سال فوج ایلغر تازه می‌شده است.

قلعه مذکور تازه بنا شده است. یک‌صد طناب بیشتر مسافت دارد. مقدار دو صدخانه‌وار فقرا بیشتر به درون آن مسکن نموده، نشسته‌اند و لشکرخانه از خشت پخته به درون قلعه بنا نموده‌اند که عسکر سکونت دارند و تیلگراف خانه و چاپار خانه و گومروک خانه هم دارد.

نزدیک بعضی از دریای سرخس عبور نموده، بر لب بلندی دریا که محکوم روسیه و مسمّی است به سرخس‌کهنه، به منزل ملا زاهد ترکمان که ذکر آن گذشت فرو آمدیم. عمارتی به طرز بناهای نصارا ترتیب داده و طایفة روسیه هم در مقابل عمارت ملا زاهد است.

عمارات خوب دلگشا بر لب دریا ساخته‌اند و مقابر ایشان هم در مقابل آن اتفاق افتاده و منطوق قول بهلول که «هذه قصورهم و هذه قبورهم» در اینجا معاینه شده و یک شب‌ و روز دیگر جمع سه شب و‌ روز باشد، در سرخس بوده، به زیر قلعه سرخس کهنه نزول کردیم، مسافت سه ربع فرسخ.

در اینجا زکات‌چیان روسیه قافله را به جهت اخذ گومروک نگاه داشتند.

قلعة سرخس بسیار بزرگ و قدیم است، دیوار قلعه و ارگ آن از خشت پخته است. الحال خراب و ویران است و به قدر سه هزار خانه‌ وار ترکمان سالور در اطراف آن نشسته‌اند و خانقاهی بزرگ به جانب غربی ارگ است که به دورن آن مقبرة یکی از پادشاهان جُغَتای و مرقد مطهّر شمس الائمه [محمد بن احمد بن سهل] سرخسی صاحب محیط سرخسی می‌باشد و در جانب شمالی ارگ، مرقد قدوة السالکین شیخ لقمان سرخسی که از اکابر صوفیه است واقع شده، همه را زیارت و دعا و فاتحه نموده،.

روز سه شنبه از سرخس برآمده، شبانه به موضع شور قلعه آمده، خواب کردیم. از آنجا به درون جنگل ریگ درآمده، شب به موضع تاش‌ رباط آمده، نزول کردیم. این دو منزل آبادانی و آب ندارد. هرجا هرجا چاه آب هست که از راه، بیرون واقع شده و خوب هم نمی‌باشد.

روز پنجشنبه از آنجا بار کرده وارد بلدة مرو شدیم. مسافت از سرخس تا اینجا بیست فرسخ است.

از هنگام عبور داعی تا الحال که یازده ماه است مرو بسیار آباد شده و تفاوتی کلی در عمارات و اسواق به هم رسانیده است و به جهت دریا پلی ساخته‌اند، مشتمل بر سیزده خانه از چوب و عرّابه‌های آتشی که آن را جلیز و ماشن و وگان و واگون و آهن خوانند بر لب دریا [ی مرو] محتوی بر چند راه آهن وضع کرده‌اند که به طرف دو شاخ کلات [شهر دوشک فعلی که تا میهنه 48 کیلومتر، تا تجن 47 کیلومتر و تا کاخکا 40 کیلومتر است] و آق ساباط و چارجوی می‌رود و هر عرابة آتشی اشتمال دارد بر شانزده خانه تا بیست هشت خانه و هر خانه‌ای از آن ششصد پوت می‌باشد در وزن و در هر خانه‌ای هر عرابه بیست و چار هزار پوت است که مجموع این بارهای گران به قوت بخار آب که از حرارت آتش به هم می‌رسد در حرکت درآمد، مثل برق خاطف به سرعت می‌رود.

از روی اعتبار سیر وسط در هر ساعتی، شش فرسخ راه طی می‌کند و [اگر] آتش‌خانه را بسیارتر گرم کند، در هر ساعتی دوازده تا چارده فرسخ راه را طی می‌کند. فسبحان الله المدبّر للاشیاء و المقدّر لما یشاء.

القصه؛ مدّت چار روز در مرو بوده، شب سه شنبه به ساعت نهم از شب سوار جلیز شده، بعد از توقف در یازده ایستانه که بعضی از رفقا آن را شمرده بودند در بعضی از آنها نیم ساعت و در بعضی ربع ساعت توقف داشت، سه ساعت قبل از ظهر سه شنبه مذکور، مجموع ساعات دوازده ساعت است بر لب دریای آمویه محکوم چارجوی آمدیم.

مسافت چهل پنج فرسخ راه است. یک شب در اینجا بوده، روز چارشنبه قرین فضل الهی از دریا گذشته آمده،‌ به قراکول فرود آمدیم.

روز پنجشنبه از آنجا برآمده، الحمدلله ربّ العالمین به خیر و خوبی داخل دارالفاخره بخارای شریف - حمیت و صنت مع سلطانها و سکّانها عن الآفات و البلایا - گردیده، به دیدار میمنت آثار اعزَه و احبّا مشرّف شدیم و خداوند بی‌همتا را بر سلامتی پادشاه دین پناه مع عسکر انتباه حمد و شکر بسیار نمودم.

 

 

کد خبر 50004

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 3
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • عباد IR ۰۶:۵۶ - ۱۳۸۸/۱۲/۲۶
    1 0
    نمیدانم این چه اصراری است بین بعضی از آقایان که مدام بگویندنام فلان جایافلان شهرفارسی بوده یا ریشه فارسی داشته.
  • اسلامی A1 ۲۳:۳۱ - ۱۳۹۲/۱۰/۱۸
    1 0
    با سلام به جناب استاد رسول جعفریان بسیار لذت می برم از نوشته هایتان ان شاء الله که همیشه پاینده باشید در ضمن من یه چیز خوب از شما یاد گرفتم و آن این که با بزرگان علمی هر قومی در حد بسیار بالا ارتباط برقرار می کنید و این خیلی زیبا و خوب است. و خاطره ای که از بشار عواد اینجا گفتید یکی از نشانه های همین مهم است. از استاد و سایت خبر آنلاین کمال تشکر را دارم
    • حمید رضا IR ۰۹:۳۹ - ۱۳۹۳/۰۳/۰۳
      0 0
      استاد گرامی سلام. مطالب بسیار زیبا و جذاب و قابل استفاده بود. بسیار سپاسگزارم. کاش می شد کتابی در این باب بنویسید هر چند این مسائل برای افرادی چون من که علاقه ای وافر به تاریخ و فرهنگ ترکمنستان دارم، جذاب است. یک نکته: در پاراگراف پنجم راه بخارا تا مشهد، نام شهر و قلعه ی بایرامقلی مورد اشاره قرار گرفته که صحیح آن باید بایرامعلی باشد که این شهر توسط شاهرخ در کنار مرو بنا شد و با نام بایرامعلی خان قاجار مسمی است. شهری است آباد ما بین خرابه های مرو قدیم و ماری جدید