یعنی احساسات ایران پرستی و فخر جویی و سودای تجدید عظمت روزگاران گذشته ندارم. جهان وطن هم نیستم که بگویم به عنوان یک فرد آزاد تفاوت نمی کند که کجا باشم و هرجا باشم مهم این است که آزاد و از حقوق بشر برخوردار باشم. آیا آزاد بودن و برخورداری از حقوق بشر و بی غم و درد زیستن چیز بدی است؟ نه! بد نیست.
ولی سودایی که در قرون پانزدهم تا نوزدهم در اروپا و در میان اروپاییان جایی داشت اکنون دیگر در تفکر اهل نظر جایی ندارد و در اوهام و رویاهای کسانی خانه کرده است و ظاهر می شود که به حرف و گفت و صوت خالی دلخوشند. ما آدمیان وطن و عالم داریم و البته ممکن است در عالم و وطن خود هم غریب باشیم. آنکه این غربت را در نمی یابد شاید وطن را هم نشناسد و بپندارد که می توان بی وطن به سر برد. ولی آدمی بی وطن نمی شود و اگر بشود در بهترین صورت رباتی است که باید طبق برنامه و محاسبه عمل کند. او غم و شادی و درد دوستی و تنهایی و پریشانی و ... را نمی شناسد.
وقتی آقای سیدجواد طباطبایی از ایران می گوید، در زمانی که تاریخ به دوار مبتلا شده است، من از گفتارش درد جستجوی وطن می بینم. او در طی چهل سال اخیر به تحقیق درباره ایران و اندیشه سیاسی ایرانی و به قول خودش ایران شهری اهتمام کرده است و با اطلاع و دانشی که از وضع جهان و اندیشه غربی دارد، به گذشته و تاریخ می نگرد. گویی می خواهد ایران را از حجاب هایی که آن را پنهان کرده است بیرون آورد.
امروز تلقی ما از ایران با اوهام و پیرایه ها آمیخته شده است. این آمیختگی ها را باید تشخیص داد. ایران چیست و کجاست؟ زبان فارسی را از ایران جدا نمی توان کرد. زیرا با فرض و تصور اینکه فردوسی و سعدی و مولوی و حافظ و دیگر بزرگان زبان فارسی نباشند، ایران دیگر ایران نیست. درست است که انسان زبان است مع هذا ایران را به زبان تحویل نباید کرد. مرحوم محیط طباطبایی زبان فارسی را زبان مسلمانی ایران می دانست. من این نظر دانشمند فقید را بسیار می پسندم.
از اینها بگذرم و به پرسش، پاسخ بدهم. من ایران را با این تجربه که بی آن نمی دانم چیستم و کیستم و کجا هستم، می شناسم. ما در تعلقمان انسان می شویم. اگر یکسره به دوست تعلق داریم انسان کاملیم اما همگان که نمی توانند از همه تعلقات آزاد شوند و یکسره به دوست بپیوندند. به این جهت همواره این خطر وجود دارد که ترک تعلقاتی مثل تعلق به وطن، تعلق به من و منیت را شدت بخشد. آنکه گفت:
این وطن مصر، عراق و شام نیست این وطن جایی است کاو را نام نیست. دعوت به آزادی از من و منیت می کرد. مبادا ما به نام اخلاق و رعایت عقل و حقوق انسانی، در بند من گرفتار شویم. سودای من آزاد که بر وفق خرد و اخلاق عمل می کند، در جهان پر آشوب و پر خطر کنونی که همه چیز و از جمله مقدسات وسیله غلبه و قهر و کین توزی شده است هرچه باشد واقع بینانه و عملی نیست.
در پایان سخن لازم است بگویم که دکتر طباطبایی یک ناسیونالیست به معنی متعارف آن نیست. تا آنجا که من می فهمم او می خواهد ایران را از پیرایه ها پاک کند تا جایی باشد که بتوان در آن سکنی گزید. او صاحبنظر و فیلسوف سیاست به معنی خاص لفظ است و در زمانی که برهوت بی وطنی گسترش می یابد به وطن می اندیشد.
متن منقح شده سخنرانی در نشست «ایران همین جاست که ایستاده ایم» و تقدیر از سیدجواد طباطبایی
نظر شما