۰ نفر
۱۱ فروردین ۱۳۹۶ - ۰۵:۰۴

در این مقاله ضمن بررسی واژه اطلاع درسه زبان فارسی، عربی و انگلیسی و اشاره به دشواری تعریف اطلاع به اهمیت نفس و نقش آن در ادراک می پردازد و بیان می کند که اگر ادراک به حضورپدیده در برابر نفس تعبیر شود که هم زمان تصویر پدیده در ذهن به عنوان موجود ذهنی ایجاد می شود آنگاه می توان پذیرفت که اطلاع که گاه آن را مترادف با علم و آگاهی هم می گیرند می تواند به تبیین و کشف و آگاهی از کلیه روابطی تعبیر شود که هر پدیده با توجه به ویژگی های درونی اش ویا نسبت به دیگر پدیده ها واجد آن است. نسبت و ربط یکی از مهم ترین اعراض است که عمومیت بیشتری نسبت به سایر اعراض دارد. در این رابطه اطلاع یعنی اشراف فاعل بر نسبت موجود در درون اجزاء پدیده ویا با پدیده های دیگر. اطلاع به لحاظ میزان توانائی شخص مطلع و یا غرض وی بر استفاده از اطلاع جنبه تشکیکی دارد.

مقدمه
اهميت اطلاع بر كسي پوشده نيست. دغدغه انسان در طول تاريخ و در طول زندگي اش دستيابي به اطلاع و اگاهي بوده است. اهميت انسان ها نسبت به يكديگر بر اساس ميزان اگاهي آنها و به كار گيري اطلاعات در زندگي بوده است. اطلاع و علم گاه مترادف هم بكار برده شده اند. علم و آگاهي اساس و مايه حيات انسان است به گونه اي كه فلاسفه گذشته گاه علم و اطلاع را در بسياري از موارد مترادف وجود دانسته اند به اين معنا كه بدون آن حيات و هستي معنا و مفهومي ندارد. اطلاعات مقوله اي است كه هم به لحاظ چيستي و هم به لحاظ مدعيان آن تعريف آن سهل و ممتنع است.
در گذشته‌هاي بسيار دور انسان براي بقاي خود نيازمند بود تا محيط اطراف خود را به دقت مشاهده و بررسي نمايد، بشناسد، و از خطرات و سودمندي‌هاي آن آگاه شود و يا اين كه از تجربه گذشتگان براي گذران زندگي خود بهره برد. امروز از اين منظر تفاوتي با ديروز ندارد و شايد بتوان گفت كه امروز ميزان استفاده بشر از تجارب ديگران از جهاتي بسيار بيشتر از گذشته است. برايان ويكري نياز انسان به دانش را ناشي از تلاش ذهني و فيزيكي انسان براي حل مسائل در زندگي مي داند، مسائلي كه خود منجر به توليد مسائل جديدتر مي‌شوند. اين دانش فردي به دو طريق مشاهده فردي و استفاده از تجارب ديگران قابل كسب است. همچنين وي از مورد دوم با عنوان دانش جمعي ياد كرده است. دانشي كه از طريق برقراري ارتباط قابل دستيابي است و اين گونه از دستيابي به دانش فردي را اطلاعات ناميده است (ويكري،[--19]).
كتابداري و اطلاع رساني هم از آن رشته هايي است كه به لحاظ موضوع در اين زمينه مدعي است و اگر چه تحت تاثير پارادايم هاي پوزيتيويستي تا كنون كمتر توانسته است به مسائل بنيادي و فلسفي بپردازد اما اين غفلت اهميت كار را از بين نمي برد و مسئوليت داعيه داران آن را نفي نمي كند. به قول فلوريدي ( خندان، 1387، 174) سه لايه در علم كتابداري و اطلاع رساني وجود دارد كه حائز اهميت است. لايه اول به خدمات معمولي كتابخانه ها مي پردازد و لايه دوم به آموزش هاي دانشگاهي و لايه سوم كه سخت غريب مانده است لايه فلسفي و مباني كتابداري و اطلاع رساني است. كاپورو و فلوريدي از جمله متفكراني هستند كه در اين زمينه نظراتي ابراز كرده اند. فلوريدي درتبيين اطلاع از سه رهيافت مركزيت گرا و مركزيت گريز و راه ميانه بين آن دو سخن مي گويد د رحاليكه كاپورو از سه كاربرد تواطي، قياس و تشكيك ياد مي كند (خندان، 1387، 163-165).
اخيرا با ظهور قدرت الكترونيك بحث چيستي اطلاع به گونه ديگر مطرح شده است. و از آنجا كه اطلاع و دانش محور توسعه مادي بوده است همه و به ويژه فلاسفه علم و اطلاعات تلاش كرده اند تا در باره چيستي اطلاع به تحقيق بپردازند. اگر چه در اين باره هنوز اختلاف نظر فراوان است و براي آن صد ها تعريف وجود دارد اما همچنان باب شناسائي آن مفتوح است و انتظار مي رود تا صاحب نظران باز هم نقطه نظرات خود را در اين باب مطرح كنند تا شايد در تعريف آن به اجماع و لونسبي آن نائل شوند.

اهميت نام و تعريف اطلاع
در اينكه ماده خام آگاهي و اطلاع كه موجب ارتقاي سطح فكر فردي و اجتماعي مي شود و اساس حيات بشري به حساب مي آيد چيست و چه نام دارد خود بحث جالبي مي تواند باشد. هركس و هر جامعه اي به فراخور استعداد و به ميزان عمق توجه به آن براي آن نام و تعريفي قائل شده است. در گذشته بحث اطلاع و اطلاع شناسي به اندازه امروز مطرح نبوده و به عنوان سوژه اي داغ علمي طرح نمي شد. زيرا اگر چه دانش و علم موجب برتري و ارتقاي سطح جامعه در گذشته هم مطرح بوده است بحث انتقال و اشاعه وخريد و فروش اطلاعات به عناون كالا مانند زمان حال پر طرفدار نبوده
است.
مسلمانان به بحث علم اهميت فراوان مي دادند. وآن را ملاك برتري فردي و اجتماعي مي دانستند. قرآن آگاهي و علم را بسيار ارج نهاده است به گونه اي كه اولين معلم را خدا معرفي كرده است و ارزش گذاري آن براي عالمان در نوع خود بي نظير است (حكيمي، الحیاة).

اآيا اطلاع موضوع علم اطلاع رساني است؟
« اطلاعات» از جمله واژگان بسيار پركاربرد است. نه تنها متخصصان بسياري از حوزه‌هاي علم مانند كتابداري و اطلاع‌رساني، علوم ارتباطات، علوم كامپيوتر، علوم اجتماعي، و ... از اين واژه بهره مي‌گيرند، بلكه عامه مردم نيز در مكالمات روزمره خود بسيار از اين واژه استفاده مي‌كنند.
لغتنامه رندم هاوس ذيل واژه "اينفورميشن" هشت معني ذكر كرده است. از اين هشت معني، سه معني خاص علوم قضايي و يك معني خاص علوم كامپيوتر است كه البته در اين جا از ذكر معاني خاص علوم قضايي خودداري شده است. اين معاني عبارتند از:
1. دانش انتقال يافته يا دريافت شده درباره يك واقعيت مشخص يا يك رويداد؛ خبر يا تازه‌ها، دانش به دست آمده از طريق مطالعه، ارتباط، تحقيق، آموزش، و ...
2. عمل يا واقعيت آگاه كردن
3. دفتر كار، ايستگاه، خدمت، يا كارمندي كه كاركرد او تأمين اطلاعات براي عموم است
4. علوم كامپيوتر الف. واقعيت‌هاي مهم يا مفيد كه به عنوان خروجي از يك كامپيوتر به وسيله پردازش داده ورودي به وسيله يك برنامه [نرم افزار] انجام مي شود ب. داده در هر مرحله از پردازش: مرحله ورودي، مرحله خروجي، مرحله ذخيره سازي، مرحله ارسال، و ... .
دايره‌المعارف بريتانيكا با نگاهي خاص‌تر به مفهوم اطلاعات، توضيح مي‌دهد:
اصطلاح اطلاعات در کاربرد عام، به واقعيت‌ها و عقايدي كه در زندگي روزمره فراهم و دريافت مي‌شوند، اطلاق مي‌گردد؛ فردي که از اين واقعيت‌ها و عقايد استفاده مي‌نمايد، خود اطلاعات بيشتري توليد مي‌کند.
بر طبق لغت‌نامه آکسفورد اولين معناي واژه "اطلاعات" در زبان انگليسي عمل اطلاع دادن، يا فرم و شكل دادن به ذهن بوده است. به نظر برخي از صاحب‌نظران اينفورميشن به معناي "به فرم درآوردن چيزي است که پيش از آن داراي فرم نبوده است" مي باشد.
در سلسله مراتب دانش، پس از داده، اطلاعات قرار دارد. پائو معتقد است: "واژه اطلاعات معناي چندگانه‌اي دارد و کاربرد گوناگون افراد در حوزه‌هاي مختلف، هم‌خواني و هماهنگي آن را در تعريف و کاربرد دچار خدشه مي‌کند" (فدايي عراقي، 1384). يكي از اين حوزه‌ها، كتابداري و اطلاع‌رساني است كه اطلاعات از موضوعات اصلي آن است و در اين حوزه از محوريت برخوردار است. به همين جهت اطلاعات موضوع بحث بسياري از صاحبنظران كتابداري و اطلاع‌رساني است و اختلاف نظر هم در آن‌‌ فراوان است .
گاهي اوقات دربرخي متون اطلاعات و ارتباطات را معادل هم بكار مي برند؛ بايد يادآورشد كه ارتباطات امري دوسويه و ازسوي فرستنده به گيرنده است كه البته مي توان جاي اين دو را (فرستنده و گيرنده) نيزباهم عوض نمود، اما اطلاعات درحقيقت دروازه ورود به دنياي ارتباطات است و در اطلاع رساني يك طرف مي تواند همواره منبع و طرف ديگر همواره مخاطب باشد.(فدايي عراقي، 1384، ص89)
برخي نيز" اطلاعات" را چنين تعريف كرده اند:" آدمي دربرخورد با وضعيت هاي گوناگون همواره با پرسش هايي روبه رو مي شود. ولي بيشتراين پرسش ها برخاسته ازهمان وضعيت ها و شرايط اند و با از ميان رفتن آنها، ازميان مي روند. اين گونه پرسش ها كه براي بسياري ديگر از جانوران هوشمند نيز پديد مي آيند، بيش ازهرچيز، بازتاب شرايط ويژه، وابسته به تاثيرها وتاثرها، ودرزمينه نيازهاي زيستي اند. دانستني هايي كه ازيافتن پاسخ اين پرسش ها پديد مي آيند ، هرچند براي زندگاني عملي بس با اهميت و سودمندند؛ جزئي، سطحي و پراكنده اند. اينگونه دانستني ها را مي توان اطلاعات ناميد" (نقيب زاده، 1385).
از آن جا كه گرفتاري فهم اطلاع و علم ذاتي است سابقه تعريف حوزه اطلاع رساني هم در جهان و ایران طولانی است. بسیاری از متفکران داخلی و خارجی در این باره اظهار نظر کرده اند. در خارج متفکران این حوزه از طریق جست و جو در مفهوم اطلاع و اهمیت آن تلاش دارند تا تعریفی جدید برای این حوزه بیابند .

ريشه شناسي واژه اطلاع در پاره اي از زبانها
اكنون كه بحث اطلاع بگونه اي ديگر مطرح شده است و مباحثي مانند اقتصاد اطلاعات، مديريت اطلاعات، آلودگي اطلاعات، افزونگي اطلاعات، گسترش و اشاعه اطلاعات ومانند آن باب شده است توجه به مقوله اطلاعات و نام هايي كه در برهه هائي از زمان از طرف ملت هاي مختلف براي آن گذاشته شده است خود خالي از لطف نيست.
ريشه شناسي در علم لغت بحث پر دامنه و شيريني است كه به فهم مطالب و نزديك نمودن افراد به يكديگر به منظور رفع سوء بر داشت بسيار كمك مي كند.
در زبان انگليسي اطلاع به اينفورميشن ناميده شده است. و در زبان فارسي اطلاع و در زبان عربي به معلوم و معلومات (زبيدي،بي تا). در زبان عربي معادل اطلاع و اطلاعات (اينفورميشن) را معلوم و معلومات گرفته اند كه از ريشه علم است. همانطور كه گفته شد علم و اطلاع مترادف هم به كار برده شده اند.
اكنون مي خواهيم با مقايسه اين مفهوم را در سه زبان انگليسي، عربي و فارسي با يكديگر ويژگي هاي هر يك را بر شمرده و با يكديگر مقايسه كنيم.
در زبان انگليسي واژه اينفورميشن از اين و فورم تشكيل شده است. اگر كمي به اين نام گذاري كه از ريشه يوناني گرفته شده است توجه كنيم مي بينيم كه داراي ويژگي زير است:
1- "اين فرم" به اين معنا است كه مفهومي را در قالب و شكل قرار مي دهيم و به تعبير ديگر براي آنكه مطلبي را بفهميم بايد حد و حدود آن را معين كنيم و يا شايد انتخاب كنيم به اين معني كه اينفورميشن يعني انتخاب شكل ها و و قالب ها ي موجود
2- شايد از چنين نامگذاري مفهومي ايستا القا شود به اين معنا كه هر چيزي و يا هر مفهومي در شكل و قالب مشخص است كه تغييري در آن نيست.
3- با توجه به دو نكته بالا به نظر مي رسد كه جنبه علل صوري و احيانا مادي از مقولات چهارگانه ارسطوئي در اين نامگذاري بيشتر مد نظربوده است.
در زبان عربي هم معلوم و معلومات حالت مفعولي دارد و از آن ايستائي و مفهوم قالب بندي شده به نوعي به ذهن متبادر مي شود.
در حالي كه اگر واژه اطلاع را كه در زبان فارسي به عنوان معادل اينفورميشن انتخاب شده است را به دقت ملاحظه كنيم، البته بدون توجه به اينكه واضعان اين واژه به اين مطلب توجه داشته و يا نداشته اند كه بررسي آن هم خود مي تواند جالب توجه باشد، مي توان نكات زير را - كه بعضا ذوقي است- در باره آن مطرح كرد. اگر به ريشه واژه اطلاع توجه كنيم مي بينيم كه از ماده طَلَعَ (زبيدي، بي تا) است كه يكي از معاني آن سر زدن و طلوع خورشيد است. لغت نامه دهخدا (1377، 2873) به بعضي از معاني اطلاع چنين اشاره مي كند:
اطلاع ستاره و خورشيد= طلوع كردن؛ اطلاع رامي= از بالاي هدف گذرانيدن تير را؛ اطلاع كسي بر رازش= وقوف دادن كسي را بر سرّ خود؛ اطلاع نخل= بيرون آمدن شكوفه نخستين آن؛ اطلاع= ديده ور گردانيدن؛ بر بالاي چيزي بر آمدن؛ بر چيزي مشرف شدن؛ بر بالاي كوه بر آمدن؛ اطلاع خرما بن= دراز شدن نخيل؛ اطلاع كسي را بر چيزي= دانا كردن وي را؛ اطلاع بر چيزي= دانستن آن وديده ور شدن بدان؛ واقف گرديدن وديده ور شدن بر آن؛ اطلاع به زميني= رسيدن به آن؛ آگاه شدن و خواستن و آموختن؛ علم و وقوف و آگاهي و هش و دانائي. و به قول اسير لاهيجي:
واعظ نادان چه گويد از جمال روي دوست چون به سر اين سخن هرگز نبودش اطلاع

با توجه به ويژگي هاي خورشيد و طلوع آن از افق ويا پشت كوه مي توان مزاياي زير را براي اين نامگذاري ماده اطلاع بر شمرد:
1-از بالا بر آمدن. همچنانكه خورشيد اغلب از بالا بر مي آيد چون در آمدن از پشت كوه اطلاع نيز مفهوم بر آمدن از جاي بلند را القا مي كند.
2- توام بودن با نور. همچنانكه خورشيد با طلوع خود نور مي آورد و يا بهتر است گفته شود عين نور است اطلاع هم نور مي آورد و يا بايد بياورد و يا خود عين نور است.
3- اشراف داشتن. همچنانكه خورشيد بر همه جهان و جهانيان ا شراف دارد اطلاع هم در صورتي اطلاع است كه صاحب آن بر همه جوانب مسئله اشراف داشته باشد. اين نكته شايد با آنچه هايدگر از اطلاعات به عنوان گشودگي در عالم (خندان،1387، 171) ياد مي كند قابل مقايسه باشد. به اين معني كه اين واژه در مقايسه با ديدگاه هايدگر هم برتري خود را مي تواند حفظ كند. هايدگر اطلاع را گشودگي و انفتاح به عالم مي داند با اين فرق كه در اينجا فرد مطلع به صورت منفعل و يا متحير در برابر جهان و جامعه رفتار نمي كند بلكه با اشرافي كه به مسئله و يا مسائل دارد خود را بازيگر نقش مي داند. البته اين با حيرتي كه دربرابر عظمت جهان آفرينش و خضوع و كرنش در برابر آن است فرق مي كند. آنكس كه مي داند بايد علم خود را اظهار كند و آنكس كه نمي داند بايد آنرا فراگيرد و بنظر مي رسد بر خلاف نظر فلوريدي كه اطلاعات را در آستانه عين و ذهن مي داند و نه كاملا عيني و يا ذهني، در اينجا اطلاعات هم كاملا عيني و هم كاملا ذهني است با اين تفاوت كه ذهن متكي بر عين است (فدائي، 1387، )
4- فراگير بودن. همچنانكه نور خورشيد فراگير است و به همه مناطق تحت پوشش بدون اغماض مي تابد اطلاع و صاحب آن هم بايد بر فراگيري و تحت پوشش قرار دادن جامعه توجه داشته باشد. اطلاع در انحصار كسي نيست و نگاه كالائي به اطلاعات شايد محصول تفكر اومانيستي و سوداگرانه غرب است و الا اطلاعات و علم و دانش وسيله ارتقا و رشد فرد و جامعه در همه ادوار تاريخ بوده است.
5- فرايندي عمل كردن. طلوع خورشيد فرايندي عمل مي كند و جهت دار است. لحظه اي نيست بلكه داراي مراحل بهم پيوسته و مستمر است و به سوي مقصد مشخصي در حركت است. اطلاعات همواره و در هر زماني جهت دار است (خندان،1387، 178) و اين استفاده كنندگانند كه بايد اين نكته را در يابند
6-گسترش تدريجي تا به اوج رسيدن. نور حورشيد از اول كم رنگ و كم حرارت است ولي به تدريج افزايش مي يابد تا به اوج مي رسد.
7- بي نظر بودن. به اين معنا كه آنكه اطلاع مي يابد قصدش اشراف بر موضوعي است كه تا كنون نمي دانسته است و همانند آنكه از پشت كوه مي آيد هم ساده و بي پيرايه است و هم بي نظر نسبت به همه ولذا اطلاعش به قصد فهم و روشنگري خود و ديگران است.
8- توجه و تقويت جنبه فاعلي از علل اربعه ارسطو. فاعل در اطلاع بسيار اهميت دارد و در واقع اطلاع به وجود مطلع وابسته است و بدون آن معني ندارد. فلوريدي تحت عنوان سطح انتزاع و كاپورو تحت عنوان پيش ساختار فهم به اين عامل انساني به ويژه در كتابداري اطلاع رساني تاكيد كرده اند (خندان، 1387، 178).
از مقايسه اجمالي اين مفهوم در سه زبان بنظر مي رسد كه واژه اطلاع نسبت به هم رديفان خود برتري دارد. اگر چه واژه معلوم هم خالي از نكته نيست ولي اطلاع با توجه به موارد ياد شده بيشتر مي تواند وافي به مقصود باشد.
از آنجا كه اطلاع وعلم و ادراك در بسياري از موارد به صورت مترادف بكار برده مي شوند از اين رو لازم است براي فهم چيستي اطلاع، در باره ساز و كار علم و ادراك قدري و چگونگي تشكيل آن بحث شود. اما قبل از بيان چگونگي علم و ادراك لازم است تا در باره نفس وقدرت آن مطالبي گفته شود زيرا بدون شناخت نفس و قابليت و توانائي هاي آن ممكن نيست به چگونگي ادراك و مترادف و يا احيانا نتيجه آن كه اطلاع باشد دست يافت.

نفس
نفس يگانه گوهر گرانبهائي است که وجود آدمي به آن وابسته است. اين نفس داراي قدرت و قواي فراواني است که سرچشمه ارتباط ما با دنياي درون و برون است. نفس(صليبا،1366) را به اشتراک معاني متعدد چون شئي، عزّت نفس واراده اطلاق کرده اند درعين حال بيان اينکه نفس چيست واقعا مشکل است (ارسطو، 1349،مقدمه). افلاطون می گويد که نفس جسم نيست و جوهر بسيط و محرک بدن است و ارسطو آن را کمال اول براي جسم طبيعي آلي مي داند. به اعتقاد او نفس يکي از اجناس وجود جوهر است . او کمال را به دو معني مي داند گاهي به معناي علم و گاهي به معناي کار بدون علم. او مي گويد که نفس در حالت خواب هم وجود دارد. او همه حواس را کمالي براي نفس ميداند. داند. نفس در نظر او اصل قوائي است که با قواي محرکه حساسه، ناطقه و يا حرکت تعريف مي شود. ابن سينا بيش از هر كس به نفس توجه داشته است (مدكور، 1387، 170) و آن را جوهر روحاني و کمال اول براي جسم طبيعي مي پندارد که در واقع، جمع بين نظر افلاطون و ارسطو کرده است. درهر حال نفس مبداُ حيات و يا مبدا فکر و حيات است و اگر چه متصل به بدن است ولي حقيقتي متمايز از آن دارد. خواجه نصیر طوسی(حسني، 1373، 127-140؛ علامه حلی، بی تا) هم می گوید نفس آلاتی در اختیار دارد که بواسطه و یا بی واسطه آن آلات اموری که نشانه حیات اند، مثل ادراک، تغذیه، نمّو، تولیدمثل،حرکت ارادی و نطق را انجام می دهد. دکارت آن را مادي نمي داند و معتقد است که جوهر آن فکر است و داراي امتداد نيست. گاهي آن را با روح مترادف مي گيرند و گاه آن را غني تر از مفهوم روح و وسيع تر از قلمرو شعور مي دانند. ملا صدرا (فیضی، 1376) نفس را در ذات خود دارای حس شنوائی، بینائی، چشیدنی، بویایی و بساوایی می داند که از حواس ظاهری جدا است و دلیل آن را خواب ذکر می کند. همچنين بعضي آن را (لالاند،1377) و عده اي آن را معادل اسپريت، معادل روان، ذهن، روح، عقل، دم، واقعيت تفکر و فاعليت تصور، در مقابل ماده، در مقابل طبيعت، در مقابل بدن وگوشت و نيز مقابل احساس گرفته اند.
نفس انسان داراي قواي دروني و بيروني است. قواي بيروني همان حواس پنجگانه است ولي حواس باطني شامل حس مشترك، خيال، وهم، حافظه و مانند آن است (سبزواري، بي تا؛ بني جمالي، احدي، 1385،91). درعين حال به نظر فلاسفه نفس دروحدت خود شامل همه قوه ها است .

توانائي نفس
اگر به طبيعت همه موجودات توجه كنيم در مي يابيم كه هر موجودي علاوه بر وجود خويش داراي شعاع نفوذي است كه بر اطراف خود تاثير مي گذارد همچنانكه ممكن است تاثير هم بپذيرد. براي اينكه مطلب روشن تر شود از عالم جمادات از آهن ربا مثال مي زنم. همه مي دانند كه آهن ربا داراي يك حوزه مغناطيسي است و هر چه در دائره مغناطيس آن قرار گيرد نسبت به آن عكس العمل ويا عمل نشان مي دهد. در عالم نباتات، به عنوان مثال يك درخت داراي شعاع و يا دائره نفوذ است كه محيط اطراف را تحت تاثير قرار مي دهد. به عالم حيوانات هم اگر نظر بيفكنيم هر موجودي براي خود دائره نفوذ داشته و دارد. مثل قديمي در باره شير به عنوان سلطان جنگل همه مي دانند و به اين معني است كه حوزه مشخصي در قلمرو اوست. وقتي همه موجودات داراي چنين توانائي هاي هستند چطور انسان با همه توانائي هايش از اين توانائي بي بهره باشد. بنابراين همچنانكه فدائي (1387) در مقاله علم و ادراك و نحوه تشكيل آن گفته است ادراك و علم همان حضور شئي دربرابر نفس است كه نفس هرچه را دردائره شعاع نفوذ و يا بهتربگويم حضور خود ببيند ادراك مي كند. البته همانطور كه در باره همه موجودات جهان مطرح است اين دائره نفوذ و تاثير با زمان و مكان عجين و همراه است. مثلا هر چه فاصله تا مركز ثقل آهن ربا بيشتر باشد درجه تاثير كمتر خواهد بود. انسان هم هر چه كه به او نزديكتر باشد بهتر آن را درك مي كند و شفاف تر ادراك مي نمايد. البته اين دائره نفوذ را مي توان هم در جهت بيروني و هم در جهت دروني افزايش داد. در واقع ذهن هم كه اخيرا توسط دانشمندان اروپائي(سرل، 1386) به آن توجه فراوان شده است قوه اي در خدمت نفس است.
اگر مطلب را بيشتر بشكافيم مي توانيم چنين بگوئيم كه حتي در عالم جمادات هم هر پديده اي داراي حوزه نفوذ و تاثير است منتها از آنجا كه جماد ساكن است اين دائره نفوذ با چشم سر ديده نمي شود. چه بسا تاثير و تاثر هائي وجود داشته باشد كه ما از آنها بي خبريم. در عالم نباتات اين مطلب بيشتر محسوس است و گاه انسان تاثيرات و تاثرات را تا شعاع لازم حس مي كند. چه بسا در بعضي نباتات قدرت ثبت اين تاثيرات هم باشد. در عالم حيوانات اين وضوح بيشتر است. حيوانات در دائره نفوذ خود فعال هستند و حتي مي توانند آن را افزايش و يا تغيير دهند. عكس العمل جانوران نسبت به يكديگر خود مبين اين مسئله است. چه بسا آنها آموخته هاي خود را ثبت مي كنند و به هنگام نياز از آن ها استفاده مي نمايند. وقتي همه موجودات داراي خود(نفس) و شعاع نفوذ وتاثيراند بديهي است اين امر در رابطه با انسان بسيار قوي تر و مهم تر است. انسان هم حضور هر آنچه در برابرش قرارگيرد را ثبت مي كند و علاوه بر باز آوري به هنگام نياز قدرت تصميم گيري و انتخاب دارد كه در ديگر موجودات چنين توانائي وجود ندارد. بنابراين انسان هر آنچه را در حضور خود بيابد نسبت به آن فعال است و عكس العمل انجام مي دهد كه اين خود ادراك هستي شناسانه خارجي است و به محض انجام عمل ثبت ذهني از آن هم انجام مي شود و از آن پس بقيه امور معرفت شناسانه كه ذكر آن رفت صورت مي گيرد.

نفس داراي قدرت فراواني است
متاسفانه نسبت به نفس در قرون اخير و به ويژه در مكاتب فلسفي غرب بي مهري فراوان شده است. در دنياي غرب فلاسفه پس از دكارت آهسته آهسته ذهن را بجاي نفس نشانده اند و آن را امري دروني تلقي كرده اند كه عمدتا حالت روانشناختي دارد تا معرفت شناختي. شايد گفتار فرگه هم كه بر عليه روانشناسي گري در مبحث قضايا سخن مي گويد به نوعي ناظر بر اين امر باشد. او حتي قضايا، معنا و مفهوم را اموري فارغ از ذهن مي داند (كردفيروزجايي، 1382،112). در حالي كه اگر نفس را دست كم همچون آهن ربا بدانيم آهن ربا در افق خارجي خود داراي شعاع نفوذي است كه هر چيز در دائره نفوذ آن قرار گيرد از خود حساسيت نشان مي دهد. بنابر اين اگر بپذيريم كه نفسِ انساني فعال است و اگر قبول داشته باشيم كه حضور پديده ها در برابر نفس با ادراك آن برابر است كه ذهن نيز هم زمان از آن تصوير مي گيرد و بپذيريم كه ما براي اشياي مشابه نام گذاري و يا تعريف مي كنيم آنگاه مي توانيم بپذيريم كه اطلاع عبارت است از بيان روابط هر پديده با خودش و نيز با ما و يا با ديگر پديده ها. توضيح مطلب به اين قرار است:

رابطه به عنوان يكي از مقولات دهگانه ارسطوئي
اين نكته كه جهان در نزد ارسطو در اولين برخورد از ده مقوله كه به آن مقولات عشر مي گويند (مظفري، 1361، 169) تشكيل شده است تقريبا زبانزد خاص و عام است. در باره مقولات عشر ارسطوئي هم بايد در جاي خود صحبت شود و وضعيت اين مقوله ها به لحاظ هستي شناسي و يا معرفت شناسي و اينكه از آن مقوله ها كدام مي توانند در نشان دادن واقعيت ها سهم بيشتري داشته باشند تبيين گردد.
اما نكته اين جاست كه وزن اين مقولات نه گانه در نزد فلاسفه يكسان نيست. مقوله نسبت ويا رابطه آنقدر اهميت دارد كه به جز مقولات كم و كيف بقيه را تحت نسبت مندرج مي دانند و به آن مقولات سبعيه مي گويند(سجادي، بي تا، 220).

علم و اطلاع يعني دريافتن روابط
اگر بپذيريم كه علم همان حضور است و ما مالك اين حضور هستيم آن وقت مي توانيم در باره چيستي علم دقيق تر سخن بگوئيم؛ به اين معنا كه وقتي مثلا شئي و يا شخصي در حضور ماست ما بلا فاصله به تعيين نسبت هائي كه آن شئي و يا شخص به لحاظ بافت و ساختار، رفتار، آثار و مانند آن، چه در درون خود و يا در مقايسه با ديگر امور و اشياء از جمله خود ما دارد مي پردازيم. علم ما در واقع علم به روابط و يا نسبت هاي آن شئي و يا شخص به لحاظ دروني وبيروني است. در واقع با اين حضور ما دارنده و يا مالك اين روابط مي شويم. يعني ما نسبت به كسي كه اين روابط را نمي داند واجد خاصيتي هستيم كه از آن به آگاهي ياد مي كنيم و يا مالكيت ما به لحاظ آگاهي از ديگري كه اين روابط را نمي داند بيشتر است. درك روابط آن قدر مهم است كه بعضي از دانشمندان وقتي سخن از واقعيت وجودي به ميان مي آورند از روابط آنچنان سخن مي گويند كه گوئي در نزد آنان واقعيت و يا علم به واقعيت چيزي جز ادراك همين روابط چيز ديگري نيست (بينز و گرينز، 2001). فرق مالكيت (به عنوان مقوله) علمي با ساير مالكيت ها هم همين است. علم، خلق و يا درك روابط فمابين موجودات است و هر كه آگاهتر به اين روابط باشد عالم تر است.

مراحل علم و ادراک
با توجه به نکات فوق الاشاره، مراحل علم و ادراک را می توان چنین ترسیم کرد:
1-به محض بر خورد با واقعيت خارجی، حضور آن را در برابر نفس وجدان مي کنيم و اين حضور عين ادراک و علم است همچنانکه حضور خود ما در نزد خود ما عين علم و ادراک ما نسبت به خود است. بنابراين، اولين ادراک هستی شناسانه ما اين است که بپذیریم آن واقعيت، وجود دارد یعنی موجود ( پديده) است و اين اولیِن حمل است خواه برای آن قضیه اي بسازیم و یا نسازیم و یا آن را بر زبان بياوريم و يا نياوريم(تصدیق اولی) (فدائي، 1384). اگر به سئوالات اصلی و اولیه مطرح شده درفلسفه اسلامی(سبزواری،بی تا.ص32) "ما و هل و لم" هم توجه کنیم مرحله اول، در واقع پاسخ به سوال "هل" است به عبارت روشن تر، در این مرحله نفسِ حضور مدرَک در نزد مدرِک مطرح است و لا غیر. به نظر مي رسد درحضور، نیازی نیست بر اینکه وحدتی بین حاضر شونده وحاضر کننده وجود داشته باشد.
2- پس از ادراک که در اثر حضور شئي در برابر نفس حاصل شده است و مويد آن حواس ما هستند و هر يک به فراخور توانائي خود به انجام کاري مبادرت کرده اند دومين حالت، تصوير برداري و يا انعکاس ادراک در ذهن وتشکيل موجود ذهني است و ادراک حضوريِ اين تصوير در ذهن. دراينجا ما اذعان می کنيم آنچه را در يافته ايم باز نمون و يا محكي هماني است که در خارج است بی کم و کاست. به شرطي که داري حواسي سالم باشيم و به آن اطمينان داشته باشيم. بنا براين، ادراک امری ذهنی(استیس،1355،85) نيست که حکایت از خارج کند زيرا در آن صورت، با امر غیر واقعی خود را مشغول کرده ایم. و امري صد در صد خارجي هم نيست همچنانكه فرگه بخاطر پرهيز از روانشناسي گري در مورد مفهوم، مدلول و قضايا مي گويد(كرد فيروزجائي، 1382، 112). درحالی که ما وجدانا درک می کنیم که ادراک ما عین واقعیت خارجی است با همان خواصی که موجود خارجی دارد. به تعبیر روشن تر ما تصویر خارج را ادراک نمی کنیم بلکه خود شئی خارجی را درک میکنیم و بنابراین همه ادراکات ما خواص خارجی دارند و این امر را وجدانا می فهمیم. و به قول رید (کاپلستون،1362، 381) مثلا، آنچه ما ادراک می کنیم خود خورشید است و نه تصورات و انطباعات.
بنابراین آنچه ما درک می کنیم ریشه عميق درعالم هستی شناسی(انتولوژي) دارد. نمونه آن این است که اگر چیزی را ما ببینیم که مشابه هیچ چیزی که تا کنون بوده است نباشد ما همین دو حالت اول را در باره آن می توانیم داشته باشیم و منتظر می مانیم تا اینکه مراحل بعدی را در باره آن اجرا کنیم. البته به قول حائری (1361، ص55-58) تا اینجا وقتی ما با واقعیت خارجی برخورد کردیم بدون در نظر گرفتن هرگونه صفتی برای آن، با در نظر گرفتن همه تعینات آن، اول موجود بودن آن را وجدان می کنیم و بعد، به طور وجدانی می یابیم که آنچه را که دریافته ایم همانی است که در خارج است بدون اینکه بخواهیم هر گونه قیدی را به عنوان صفت (امری کلی) برای آن به حساب آوریم. یعنی شئی فی نفسه و یا صِرف موجود با همه تعیناتی که دارد بدون قرار دادن هر یک از این تعینات در مقوله ای خاص. تااینجا ما هنوز برای آنچه یافته ایم نه نام و نه تعریف و نه طبقه بندی قائل نشده ایم و صرفا به موجودیت واقعیت خارجی بدون عنایت به اوصاف آن در تحت مقوله ای خاص اعتراف کرده ایم.
3- در این حالت است که با فرض قطع به وجود اعیان خارجی و یقین از "این همانی" آنچه ادراک کرده ایم با آنچه در خارج وجود دارد، وارد مرحله سوم می شویم. از آنجا که جهان، جهان کثرات است و همه این مسئله را در باره خود و همه موجودات دیگر ادراک می کنیم که همه چیز دارای انواع مشابه هست لذا در این مرحله اولین کاری که می کنیم اشیاء و یا انواع مشابه را با ويژگي هاي مختلف وبا رویکرد های مختلف کنار هم قرار می دهیم. مثلا اشیاء هم رنگ، هم وزن، هم اندازه، و مانند آن را، یا آنهائی که جنبنده اند و یا گوشت خوارند و یا هم فکراند طبقه بندی می کنیم. این کار درحد بسیار گسترده ادامه پیدا می کند و سرآغاز کار علمی می شود. این دسته بندی ها که اموری وجودی و واقعی هستند سبب می شود که برای هرطبقه و دسته ای نامی متناسب و(یا حتی گاه بی تناسب) برای آن بگذاریم و یا وصفی را برای آنها قائل شویم. طبعاً اين نامها و صفات همان معرف ها و يا باز نمون ها براي واقعيات خارجي هستند.
توضیح اینکه اگر ما ازیک شئی فقط یک عدد داشته باشیم و کیفیت آن منحصر به فرد باشد تا مدتها در عین حالی که آن را می شناسیم و وجودش را قبول داریم و می دانیم که آنچه را که ادراک کرده ایم همانی است که هست، نه نام برای آن گذاشته ایم و نه در طبقه ای آن را جای داده ایم. از آنجا که افراد با دیدگاههای مختلف و با نیازهای گوناگون به امور خارجی می نگرند لذا اختلاف در نامگذاری و یا حتی توصیف پاره ای از امور از این جا شکل می گیرد. دراینجا هر کس ویا گروه میتواند برای موجودات خارجی نامی انتخاب کند.
طبقه بندی یکی از مسائل اساسی و جدی در ساختار معرفت شناسی ماست. به این عنوان که اگر جهان جهان تکثرات نبود و نيزاگر همسانی بسیاری از موجودات در بسیاری از صفات نمی بود شناخت و معرفت علمی ما هم امکان پذیر نبود. به عبارت روشن تر اگر همه چیز در عالم از جمیع جهات منحصر به فرد بود هر گز ما معرفتي نسبت به آنها جز آنچه را که دیده و شهود کرده ایم نمی داشتیم هر گز تعمیم که کاری علمی است صورت نمی گرفت. بنابراین با توجه به خصوصیات مشترک موجودات، علیرغم تشخص و تعینی که دارند موجب شده است تا ما بتوانیم با اخذ خصوصیات مشترک آنها را در گروههای کوچک و بزرگ گردآوری کنیم و به شناسایی و معرفت کلی آنها برای تعارف یکدیگر دست زنیم.
وقتي طبقه بندي مفاهيم صورت گرفت و به طور مثال دوري، نزديكي، بزرگي، كوچكي، سنگيني، سبكي، و هزاران روابط ديگر كه در اثر وجود اشتراكات در روابط بين پديده ها بدست مي آيد معلوم شد و جزو معارف ما قرار گرفت آن وقت درمورد هر پديده جديد بلا فاصله ما از آن پديده چه به لحاظ دروني آن و چه به لحاظ بيروني و در مقايسه با ديگر پديده ها از جمله خودمان به تبيين روابط مي پردازيم هر يك از اين روابط يك اطلاع است .
4- در این مرحله عمل انتزاع صورت می گیرد یعنی در نظر گرفتن صفتی برای یک شئی. مثلأ سفیدی برای اجسام سفید، چهارگوش بودن برای اجسام چهارگوش و مانند آن. این صفات، کلیات اند و از این جا وارد بحث منطق و معرفت شناسی به معنای اخص آن می شویم. در این مرحله به تعبیر فلاسفه اسلامی(سبزواری، 1298، ق.ص.32) ما پاسخ به سوال "ما" داده ایم. این نامها وصفات همان کلیات انتزاع شده هستند که در واقع قدر مشترک صفت و یا صفاتی است که اشیاء مشابه (كل ها) دارند. این صفات مشترک با آنکه با وجود هر يک از آحاد هر نوع عجین است ولی در تحلیلی ذهنی، ما آنها را از هم جدا می کنیم وبه خود آن اشیاء نسبت می دهیم. درواقع با حمل شایع صناعی (عرضی به قول حائری1361،60) ما چیزی را به چیزی نسبت داده و به این طریق معلومات خود را نسبت به آنها افزایش می دهیم. یعنی آنچه را که خود شئی دارد برای آنکه نوعی تحلیل داشته باشیم از خودش اخذ و به خودش مجددا نسبت می دهیم وبه تعبیری باز شناسی می کنیم. از اینجا وارد حوزه منطق می شویم و قضایای خارجیه مرسوم را می توان در این مرحله قرار داد. شمارش اين ويژگي ها در عين حالي كه لازم است ولي امكان پذير نيست. زيرا آن ها را ما در يك حالت پويا و زنده و در رابطه با بقيه پديده ها و با عنايت به مسائل فرهنگي و اجتماعي و تاريخي در نظر نگرفته ايم. بنا براين ما می توانیم با درنظر گرفتن نوع، صفاتی را که از گروه بندی ها انتزاع کرده ایم به آنها نسبت دهیم. هر كس به مقتضاي نيازش و با بهره برداري از زمينه فكري، فرهنگي و تاريخي اش ممكن است از پديده ها برداشتي كند كه با برداشت ديگري مشابه، متفاوت و يا حتي مغاير باشد. قضایای طبیعیه را می توان در این جا منظور کرد مثل: گل در هوا ی سرد پژمرده می شود. دراین مرحله با انتخاب صفات و ویژگی های مشترک بین انواع خاص و با توجه به نوع نگاه و رویکردی که در ابعاد گوناگون به واقعیت های خارجی داریم آنها را تعریف می کنیم. در اين حالت، ادراك ما با سطح انتزاع فلوريدي هم قابل مقايسه است. او مي گويد ما در سطح آگاهي، داده هاي بي معني ناب نداريم ما هرگز داده ها را به صورت مجرد درك نمي كنيم بلكه در يك زمينه معنايي كه خواه نا خواه آن داده ها را معني دار مي كند قرار داريم. داده ها مستقل از يك سطح انتزاع قابل دستيابي نيستند. سطح انتزاع را ميتوان به واسط تشبيه كرد. مشاهده گر يا فاعل اطلاع يابنده به واسطه ي يك سطح انتزاع است كه به محيط فيزيكي و يا مفهومي دسترسي دارد (خندان، 1387، 170).
5- در مرحله پنجم ما با داشتن کلیات از همه نوع، می توانیم قضایائی بسازیم که هم موضوع و هم محمول هر دو ذهنی باشند مانند انسان نوع است. این نوع قضایا از نظر اصطلاحی قضایای ذهنیه هستند که بایک واسطه ریشه در خارج دارند.
اگر بخواهيم در اين باره توضيح بيشتر بدهم بايد بگويم كه ما در جهان خارج هر چه داريم پديده است كه مي توان آنرا موجود و يا شئي هم ناميد. در عالم انساني هم همينطور هر چه توسط ما خلق شود همين ويژگي را دارد ولي در عالم ذهن است. اگر به شئي از نظر ريشه شناسي بنگريم مي بينيم كه از شاء (زبيدي، بي تا) به معني خواست و ميل كردن مشتق شده است و اين به اين معنا است كه شئي با اراده فاعل قرين و عجين است همچنانكه در باره دو واژه موجود و پديده هم همين را مي توان گفت. واژه "انتيتي " هم به نوعي ديگر مفيد عجين بودن اراده فاعل در پديده است. با اين تفصيل مي توان گفت هم درعالم طبيعت و هم در عالم انساني، شئي عبارت است از اراده متراكم شده فاعل در انتخاب نسبت هايي كه براي خلق پديده اي كه ضروري ديده است و فاعل، خود به اين نسبت ها كاملا واقف است و از آن اطلاع دارد. اكنون اگر ديگري بخواهد اطلاع حاصل كند بايد اين روابط را تبيين و ياكشف كند تا شئي را بشناسد و يا نسبت آن را با ساير پديده ها ارزيابي و تعيين و ادراك كند. در اين زمينه هر كس بر حسب استعداد، علم و دانش و قصد و غرضي كه دارد در مقام تبيين و يا كشف اين روابط بر مي آيد. گاه اطلاع فقط منحصر به برآورد نسبت هاي يك پديده بدون توجه به ساير پديده ها است و گاه اين نسبت (ها) با تعدادي مشخص از پديده و گاه با كل پديده هاي جهان مورد مطالعه قرار مي گيرد. بنابر اين انسان عادي با عالِم فرق مي كند. دانشمندان بر حسب علائق و تخصصشان جنبه و يا جنبه هايي بيشتر از پديده ها رامورد مطالعه قرار مي دهند. بديهي زيست شناس از منظري نگاه مي كند كه با مطالعه زبانشناس و يا فيلسوف فرق اساسي دارد.
بنابراين ما هر پديده اي را كه مي بينيم با طبقه بندي هاي اوليه آن را در مقولات قرار مي دهيم. آنگاه هر چه را يافتيم ويژگي هاي آن را با خودش، با خودمان وبا پديده هاي ديگر مقايسه و ربط آن ها را ادراك مي كنيم. ادراك هر يك از اين ربط ها به طور جداگانه و يا در رابطه با ديگر پديده ها يك اطلاع محسوب مي شود. اين ادراك اگر در عالم هستي شناسي باشد فقط به دانش دروني ما مي افزايد و چنانچه بروني شود و از زبان استمداد گرفته شود كه قطعا چنين خواهد شد باعث افزايش معرفت ما به ديگران مي شود و از طريق آن مي توانيم ارتباطات اجتماعي و علمي خود را گسترش دهيم. به عنوان مثال يك درخت - كه اكنون نام درخت بر خود گرفته است- خود داراي اجزا و مشخصات دروني بيشماري است مثل ريشه، ساقه ، برگ و گل و ميوه و اندازه و وزن و خاصيت و.. . از طرفي اين درخت نسبت به ما از نظر مكاني، اندازه، وزن، رنگ، خواص، بهره وري، و سود مندي و صدها مورد ديگر روابط و نسبت هايي دارد . همچنين اين درخت با ساير درختان و نيز ساير اشياء روابط و نسبت هايي دارد كه هر يك از آنها مي تواند يك اطلاع به حساب آيد. بديهي است كه همه چيز با هم و با درنظر گرفتن محيط و زمان و مكان و شرايط كه براي هر كس ممكن است فرق كند داراي معنا و مفهوم خاص و جداگانه است. هر كدام از اين ها اطلاع اند.

نتيجه گيري
از آنچه گفته شد چنين نتيجه گيري مي شود كه با آنكه در باره اطلاع تحقيقات فراوان صورت گرفته و نظرات گوناگون ابراز شده است اما همچنان مي توان در اين باره اظهار نظر نمود. بر اساس آنچه در اين مقاله آمده است با پذيرش نحوه ادراك كه از طريق نفس صورت مي گيرد و باتوجه به اينكه هر پديده با حضور فيزيكي دربرابر آن به صورت هستي شناختي ادراك مي شود و هم زمان تصوير آن در ذهن، محكي آن را تشكيل مي دهد و پديده ذهني تلقي مي شود بررسي هر يك از روابط بيروني و دروني پديده ها توسط نفس بر اساس ديدگاه و نقطه نظراتي كه ادراك كننده دارد اطلاع محسوب مي شود. (در مورد مفاهيم درجه دوم هم كه با واسطه تصوير موضوع خارجي در ذهن شكل مي گيرد باز تجزيه و تحليل اين روابط اطلاع به حساب مي آيد). در اين حالت اطلاع اعم از شئي، فرايند و يا علامت و نشانه است. اطلاع دراين مفهوم تبيين رابطه دروني و بيروني پديده و يا پديده ها با خودشان و يا با پديده هاي ديگر از جمله انسان توسط فرد جوينده اطلاع است. اطلاع در اين ديدگاه فاعل محور است بر خلاف "اينفورميشن" در زبان انگليسي و يامعلومات در زبان عربي كه ممكن است گزاره محور و يا ماده محور باشد. انسان كه بر اين پديده ها واقف مي شود در واقع مالك آگاهي و علم به اين رابطه ها مي شود. در بسياري از اوقات اين رابطه ها روشن و معلوم است ولي دربسياري از موارد ديگر نياز به دقت و تبيين ويا حتي كشف دارد و طبعا افرادي كه از تخصص و ويژگي هاي علمي بيشتري برخوردارند بهتر اين روابط را درك مي كنند. بنابر اين فرد مطلع كسي است كه با قصد و التفات و به منظور تبيين و كشف رابطه هاي موجود در خلق پديده ها در افق فكري اي كه خود دارد اقدام مي كند. از اين رو اطلاع امري تشكيك پذير است كه حد اقلي دارد كه همه آن را ادراك مي كنند اما در باره هر كس با توجه به زمينه علمي، فكري و فرهنگي و ...ممكن است درجه فهم ومعنا فرق كند. آن كس كه افق فكري او از چارچوب تنگ جهان ماديت و يا تفكر كوته نگرانه مدرن فراتر رود اطلاع او رنگ و بوي ديگري دارد. براي مثال يكي درخت مي بيند ديگري آنرا در رابطه با درخت هاي ديگر مي ملاحظه مي كند سومي آن را در رابطه با درخت ها و ديگر اشياء مي بيند و سرانجام فردي آن را در رابطه با كل عالم هستي در نظر مي گيرد و و بديهي است درك و استنباط هر يك با هم فرق مي كند درعين حالي كه قدر مشترك همه، همان پديده درخت است. به قول شاعر:
برگ درختان سبز در نظر هوشيار هر ورقش دفتري است معرفت كردگار

منابع
ابرامی، هوشنگ(1387). شناختی از دانش شناسی. تهران: نشر کتابدار

ارسطو (1349). در باره نفس، ترجمه و تعليقات و حواشي: عليمراد داودي تهران: دانشگاه تهران.

استیس، و.ت.(1355). فلسفه هگل. ترجمه حمید عنایت. تهران: جیبی؛ فرانکلین

بني جمالي، شكوه السادات، احدي، حسن(1385). علم النفس تهران: دانشگاه علامه طباطبائي

بهمن آبادی، علیرضا. گرد آورنده (1381). مبانی، تاریخچه و فلسفه علم اطلاع رسانی. تهران : کتابخانه ملی ایران.

حائری یزدی مهدی(1361)، کاوشهای عقل نظری، تهران، امیرکبیر.

حسني، حسن(1373). دو فيلسوف اسلامي؛ خواجه نصير و امام فخر رازي. تهران: دانشگاه تهران.

خندان، محمد (1386). بررسی آراء کاپورو و فلوریدی. پایان نامه کارشاسی ارشد. دانشکده روانشناسی و علوم تربیتی. دانشگاه تهران

دهخدا، علي اکبر.(1377). لغت نامه. زير نظر محمد معين و جعفر شهيدي. تهران : موسسه لغت نامه دهخدا.

رهادوست، فاطمه( 1386). فلسفه کتابداری و اطلاع رسانی. تهران: نشر کتابدار.

زبيدي، محب الدين محمد مرتضي حسيني واسطي(بي تا). تاج العروس في شرح القاموس.

ساراسويك، تفكو. "علم اطلاع‌رساني"، ترجمه علي‌رضا بهمن‌آبادي. مباني، تاريخچه و فلسفه علم اطلاع‌رساني (گزيده مقالات). تهران: كتابخانه ملي جمهوري اسلامي ايران، 1381، ص. 49-84.
سبزواری، ملا هادی(بی تا). شرح منظومه سبزواری. قم: انتشارات مصطفوی.

سجادي، سيد جعفر(بي تا) مصطلحات فلسفي صدرالدين شيرازي. نهضت زنان مسلمان. دفتر پنجاهم.

سرل، جان. ار. ( 1382). ذهن، مغز و علم. ترجمه و تحشيه امير ديواني. قم، موسسه بوستان كتاب.

شاپیرو، فرد (1387). « ابداع و تکامل اصطلاح علم اطلاع رسانی»، ترجمه علی مزینانی، پیام کتابخانه، سال 9، شماره 1، بهار ، ص 65-67.

صليبا، جميل(1366). فرهنگ فلسفي. ترجمه منوچهر صانعي دره بيدي. تهران:حکمت
علامه حلي

علي بن ابي طالب (1369). نهج البلاغه. ترجمه و شرح گويا بقلم محمد جعفر امامي و محمد رضا آشتياني زير نظر آيه الله مکارم شيرازي. قم
.
فدايي، غلامرضا(1384) تصور يا تصديق. مقالات و بر رسيها، ويژه کلام و فلسفه اسلامي، دفتر 78

---------- ( 1386). کتابداری و اطلاع رسانی در جست وجوی هویتی نو. فصلنامه کتاب. 18(4).

--------------(1384). "نکاتي پيرامون اطلاعات، اطلاع شناسي و ارتباطات". مجله روانشناسي و علوم تربيتي. 35 (2).: 85-108.

-----------(1388). آيا كتابداري و اطلاع رساني فقط منتظر تغيير نام است؟ فصلنامه پيام كتابخانه، 15(2). ص

فیضی، مصطفی(1376). مثنوی ملاصدرا. قم: کتابخانه آیة الله مرعشی؛ فرانشر.
کاپلستون، فردریک(1362). تاریخ فلسفه، فیلسوفان انگلیسی ،از هابز تا هیوم. ترجه هوشنگ اعلم تهران: سروش.

كرد فيروزجائي، يار علي(1386). فلسفه فرگه. تاليف و ترجمه يار علي كرد فيروز جائي. قم: مركز انتشارات موسسه آموزشي امام خميني.

لالاند، آندره(1377). فرهنگ علمي و انتقادي فلسفه. مترجم غلامرضا وثيق. تهران: فردوسي.

مدكور بيومي، ابراهيم(1387). در باره فلسفه اسلامي، روش و تطبيق آن. ترجمه عبدالمحمد ؟آيتي. تهران:نگاه

مظفری، محمد (1361). اصطلاحات منطقی. قم: خیام.

نقيب زاده، ميرعبدالحسين (1385). درآمدي به فلسفه. تهران: طهوري.

Bean, Carol & Green, Rebeca (2001) Relationships In The Organization Of Knowledge. London, Kluwer Academic Publishers, 230pp.

The new encyclopedia Britannica

Oxford English Dictionary ( ).

Robinson, Lyn (2009). Information Science: Communication Chain and Domain Analysis. Journal of Documentation. 65(4).


Vickery, Brian. "Information science- part 1".
Zins, Chaim. "Conceptions of Information Science ". JOURNAL OF THE AMERICAN SOCIETY FOR INFORMATION SCIENCE AND TECHNOLOGY. 58(3). 2007:335-350.
---------------, Conceptual Approaches for Defining Data, Information, and Knowledge ". JOURNAL OF THE AMERICAN SOCIETY FOR INFORMATION SCIENCE AND TECHNOLOGY. 58(4). 2007:479-493.

 

کد خبر 647732

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

آخرین اخبار

پربیننده‌ترین