هم عقل ابزاری داریم و هم عقل هدفمند. هر دو هم مقدس هستند و احترام دارند. عقلِ ابزاری در زندگی و علوم به درد ما میخورد و عقل هدفمند، در فلسفه و دیانت به درد ما میخورد.
عقل اول میشناسد و بعد عبادت میکند. بدون شناختن نمیشود عبادت کرد. بتپرستها هم عبادت میکنند اما آن عبادت به اندازه شناختش است. بتپرست و هر دینی حتی ادیان جعلی و نوظهور هم ادعای شناخت و عقلانیت دارند. اما باید شناخت آنها را محک بزنیم. باید ببینیم منطقی میگوید یا نه. عبادت بدون شناختن، عبادت نیست. عبادت بدون شناخت چه بسا عبادت بت باشد.
آزادی چیست؟ آزادی یعنی آنچه که عقل انسان یا خواستهاش بگوید. برخی فکر میکنند که آزادی یعنی اینکه خواستهها مطلق باشد، هر چه که دلم میخواهد. خواستنها، شهوات هم دارد. اما اگر این توازن را برقرار کنید که دانستهها را با خواستهها یعنی هم بدانی و به اندازهای که عقلت اجازه میدهد، بخواهی، خیلی مطلوب است. اما اگر بیشتر از آنچه که عقلت اجازه میدهد، بخواهی، آن آزادی نیست. اگر آنچه که عقلت میفهمد، بخواهی، آزادی قشنگی است. اما اگر میخواهی ولی عقلت نمیداند یا خلاف آن را میگوید، این آزادی نیست، بلکه اسارت است.
اگر فقط از خواستههای شهوانی پیروی کنیم ولی دانستههای عقل را نادیده بگیریم، این نه تنها آزادی نیست بلکه اسیر بودن است. اسیر خواستهها هستیم. اگر بخواهی و بدانی و بدانی و بخواهی، آزادی است. اما اگر نادانسته بخواهی، این اسیر بودن است. مرز ظریفی بین آزادی و اسارت وجود دارد.
اگر این توازن برقرار شد که خواستههای انسان هر اندازه که زیاد باشد، بر اساس موازین عقل باشد، این آزادی است اما اگر عقل را کنار بگذاریم و به صورت مداوم بخواهیم، با حیوانات چه فرقی میکنیم؟ حیوانات هم میخواهند، ولی فقط با غریزه میخواهند. اگر فقط بخواهی بدون موازین عقلی، آن خواستن غریزی است و اگر بدانی و خواستههایت اجرا نشود، آن هم اسارت است. اگر بدانی و بخواهی، آزادی است.
هدف زندگی، جاودانگی است. جاودانگی رسیدن به حق تعالی است. بنابراین کسی که بخواهد جاودانه شود، باید به حق تعالی واصل شود یعنی غرق حق شود، یعنی آنچه که حق میخواهد، بخواهد. اگر آنچه خدا میخواهد، بخواهیم؛ جاودانه هستیم.
اگر کسی بخواهد به جاودانگی برسد، از آنچه که شهوات است، میگذرد. اینجاست که این آزادی از شهوات است. عارف گاهی به جایی میرسد که از همه اینها میگذرد. آنها اولیای خدا بودند.
بسیاری اشخاص که عقلانی عمل نمیکنند و به احکام عقل وفادار نمیمانند، آزادی را در خواستههای نفسانی میدانند، این آزادی حیوانی است اما اگر کسی با موازین عقلانی، خواستههای نفسانی را اندازهگیری کند، در زندگی آزاد است.
من نمیگویم پولدار بودن بد است، خیلی هم خوب است، چرا که من هم دوست دارم پول داشته باشم، اما اگر پول داشته باشی و به آن وابسته نباشی، خوب است. اگر شخصی میلیاردر باشد و در یک لحظه آن را به فقرا بدهد، آن قشنگ است و نشان میدهد که وابسته به پول نیست. دارا بودن بد نیست، دل را نبند و به موقع، آن را به مصرف برسان. به فقرا برسان. پولداری است که در یک لحظه از پول میگذرد، در عین حال، فقیری هم است که از پول ناچیز خودش نمیگذرد. فقیر وابسته هم داریم.
آن پولداری که از پول میگذرد، یقیناً چیز بالاتری را در نظر گرفته است که از پولش میگذرد، بشر حسابگر است، بی خود مالش را از دست نمیدهد، برای امر معنوی پربهاتری، ثروتش را مصرف میکند. بعضیها نه تنها ثروت، بلکه جانشان را از دست میدهند؛ منتهی برای چیزهای بالاتر. انسانی که به مسائل بالاتر میاندیشد به مسائل کوچکتر بها نمیدهد.
نظر شما