رضا داوری اردکانی در سرمقالۀ شمارۀ شصتوچهارم نشریۀ فرهنگستان علوم (بهمن 1396) با عنوان «خردِ پیشرفت و توسعه» بهدرستی باز هم به مسألۀ «توسعهنیافتگی» پرداخته است.
با هدف برانگیختن خوانندگان به مطالعۀ متن کامل این گفتار رژف، چکیدهای از این نوشتار بلند (بیشتر نقل قول مستقیم) در ادامه ارائه میشود:
خِرد شناخت و خِرد تصرّف
بیشتر وقتی از عقل و عقلانیت میگویند، مرادشان عقل انتزاعی و فهم رسمی است، که با آن به مواجهۀ وضع موجود نمیتوان رفت. کار عقل انتزاعی، حکمکردن در باب درستی و نادرستی و روایی و ناروایی سخنها و کارها با میزان آراء همگانی است، نه نقد آنچه هست و درک آنچه میتواند باشد.
دشواری بزرگ این است که ما خِرد را در شکل اوّل قیاس صوری منطق ارسطو و در ضرورت علّت و معلولی میشناسیم و نمیدانیم که تجدّد با نفی ضرورت ذاتی آغاز شدهاست.
اروپای جدید راه خود را با یافتن خِردی آغاز کرد که صرفاً «شناسنده» نبود، بلکه چیزها را به اختیار خود درمیآورد و میشناخت یعنی «شناخت»اش با «تصرّف» قرین بود.
چیستی عقل جدید/توسعه
-«خِرد توسعه» با آنچه ما معمولاً از لفظ «خِرد» میفهمیم تفاوتها دارد.
-«خِرد توسعه» نه عقل نظری متقدّمان است، نه عقل عملی فیلسوفان قدیم و جدید.
-«خِرد توسعه» خِرد انتزاعی منطقی که از زمان ارسطو تا این زمان در کتابهای منطق صورتبندی شده است، نیست و اگر کسی تمام کتابهای منطق از ارگانون ارسطو تا آثار منطقیان معاصر را بخواند گرچه دانشمند میشود، ضرورتاً به «خِرد توسعه» راهنمییابد.
-«خِرد توسعه» را با هیچیک از سه صورت «عقل سیاسی»، «عقل اخلاقی» و «عقل صنعتی» نمیتوان مطابق دانست.
-«خِرد توسعه» در قدیم نبوده است که نامی و صفتی داشته باشد، پس به معنای عقلی هم نیست که در برابر «نقل» قرار دارد.
-«عقل جدید»، عقل پراکسیس [مارکس] است (میشناسد و تصرّف میکند و با تصرّفکردن و ساختن، میشناسد).
-«عقل جدید»
در نخسین قرون رنسانس ظاهر شده،
در قرن هجدهم قوام یافته،
طی قرون هجدهم، نوزدهم و بیستم به صورت علم و تکنولوژی و سیاست تحقق پیدا کرده و
سرانجام، در دهههای آخر قرن بیستم آثار کهولت و ناتوانی در آن ظاهر شده است.
-«خِرد جدید»، تقدیر جهان کنونی و وجود آدمی در قرون اخیر را رقم زده است.
-«عقل جدید»، عقل تکنیک است.
-«خِرد تجدد» چیزی جز درک امکانها، ضرورتها و طراحی هماهنگ سازمانها و کارها نیست.
-«خِرد توسعه» درک و برقرارکردن سازواری و هماهنگی است. این درک و دریافت در بادی امر بسیار آسان و ساده مینماید، اما در حقیقت مشکلترین کاری است که در یک جامعه توسعهنیافته میتواند و باید صورت گیرد.
با این اوصاف، برخورداری از «خِرد جدید» مایۀ امتیاز و شرف نیست، بلکه یک ضرورت است؛ زیرا با پیشرفت ملازمه دارد و نداشتناش به معنی بیرونبودن از جهان پیشرفت و توسعه است.
خِرد، ماهیت ثابت و یکنواخت ندارد
اینکه انسان را «حیوانِ ناطق و عاقل» خواندهاند نادرست نیست؛ اما این قوه در هر تاریخی صورتها وتعیّنهای خاص پیدا میکند.
الف) یک عقل مشترک داریم که مصلحتشناس است و خویشاوندی دور با عقل عملی (باید و نباید) متقدّمان دارد و به پراکسیس هم شبیه است؛ چون گاهی به کارسازی نیز میپردازد که معمولاً این عقل را با مطلق فهم و درک مترادف میگیریم.
ب) عقل دیگری داریم که در هر زمان بهصورتی ویژه جلوه میکند. به بیان دیگر، فهم ما در نسبتی که با جهان خود داریم قوام مییابد، ولی مردمان در گذشته و در دورۀ جدید یک جهان نداشتهاند.
اختلاف جهانها؛ تفاوت خِردها
اینکه بعضی صاحبنظران اروپایی گفتهاند که جهان «درحالتوسعه» یا «توسعهنیافته»، تجدّد و اصول آنرا درنمییابند، مقصودشان در اصل توهین و تحقیر نیست، بلکه بیشتر نظر به اختلافِ جهانها دارند و معتقدند کسی که به جهانی تعلّق دارد، فهمش فهم آن جهان است و چه بسا که با فهم جهانهای دیگر بیگانه باشد و امور را به نحوی که آنها درمییابند و میشناسند، درنیابد.
برای نمونه، «بودریار» امریکاییها را به دوری از جهان جدید منسوب میکند و آنان را از درک اروپا عاجز میداند. این یعنی به نظر او امریکا و اروپا دو عالم متفاوتند و جهانهای متفاوت با فهم رسمیشان نمیتوانند یکدیگر را بشناسند.
با وجود این، در هر کشور توسعهنیافته نخبگانی هستند که تاریخ اروپا را درک میکنند و با راهی که پیموده است، آشنایی دارند، اما آنها معمولاً در کشور خود غریب و مهجورند.
جامعه؛ انضمام یا اتّحاد؟
فهم رایج این است که در جوامع بشری علم، تکنولوژی، هنر، فرهنگ، فلسفه، دین و شیوۀ زندگی امور جداگانهای هستند، که در کنار هم قرار گرفتهاند. در این رویکرد تصوّر میشود که هر یک از اجزاء وجود مستقل دارند و میتوان آنها را از جای خود برداشت و به هر جای دیگر برد.
اما ترکیبِ جامعه، اتّحادی است و همۀ اجزاء و شئون در جای ویژه و در نسبت با اجزاء دیگر قرار دارند، یعنی اجزاء آن در نسبت با یکدیگر تعیّن خاص یافتهاند. نتیجه آنکه، اگر جزئی یا اجزایی از یک جامعه وام گرفته شود، «آنچه به جای دیگر میرود، ظاهری بیش نیست» و اثری بر آن مترتب نمیشود.
اقوام جهان در نسبتشان با تجدّد، شئون آنرا از هم جدا انگاشته و در حدود امکان، شئون مطلوب خود را اخذ کردهاند. غافل از اینکه چون این شئون از پشتیبانی باطن برخوردار نیست و عقل سازنده آنرا راه نمیبرد، ناقص و لنگ و ناتوان است.
چیستی توسعهنیافتگی
-«توسعهنیافتگی» زمان قبل از تجدّد نیست بلکه وضع نه جدیدبودن و نه قدیمبودن است.
-«توسعهنیافتگی» وضعی است که در آن مردمان، دلبستۀ تجدّد و در عین حال بیگانه با آن هستند و شاید هم بهشدّت با آن مخالف باشند.
-علم و زمان به هم بستهاند. در وضع «توسعهنیافتگی» علم از زمان و تاریخ جدا میشود. به بیان دیگر، در توسعهنیافتگی هیچ چیز با زمان نسبت ندارد و کارها بر طبق عادت یا به اقتضای ضرورتهای هرروزی صورت میگیرد.
-در «جهان توسعهنیافته» چون چیزها و کارها کمتر در جای خود و وقت مناسب به وجود آمده و صورت گرفته است، هماهنگی طبیعی میان آنها وجود ندارد و هماهنگکردنشان هم کاری بسیار دشوار است و از هیچکس و حتی از سیاستمداران ممتاز نیز نمیتوان توقع داشت که به آسانی از عهده این کار برآیند.
-«جهان توسعهنیافته» توانایی عجیبی در بزرگ جلوهدادن مسائل کوچک و بیاهمیت دارد و همه یا بیشتر وقتش مصروف همین کارهای بیاهمیت میشود و شاید برای انجامدادن هر کار بیاهمیتی بیشتر از آنچه که برای کارهای بزرگ لازم است، وقت و نیرو صرف کند.
-«جهان توسعهنیافته»، جهان بیروح و پُرآسیبی است که آسیبها را با سرگرمشدن در کارهای بیهوده و فرورفتن در اوهام غلطانداز از یاد میبرد.
-«جهان توسعهنیافته» توسعه را میخواهد، اما خود را برای رسیدن به آن به زحمت نمیاندازد یا شاید نمیداند که برای توسعه چه باید بکند.
-«جهان توسعهنیافته» پرسش و مسأله ندارد و محکمکاری تکنیک را برنمیتابد و در پی آن نمیرود. هر چند که شیفته و شیدای وسایل و اشیاء تکنیک و بازیهای تکنولوژیک است.
-«جهان توسعهنیافته» آرزو را با امید اشتباه میگیرد (آرزو، خواستی است که با همت قرین نیست و اراده با آن به کار نمیافتد، اما امید با التفات و اهتمام همراه است).
-«توسعهنیافتگی» به معنی نداشتن صنعت و کشاورزی و دانشگاه و ... نیست. اتفاقاً «جهان توسعهنیافته» تقریباً همه سازمانها و ترتیبات جهان جدید را دارد با این تفاوت که اینها در «جهان توسعهنیافته» در جای خود نیستند و با هم ارتباطی ندارند و کاری که باید، انجام نمیدهند و بیشتر به اعضاء جداشده یک ارگانیسم در سالن تشریح میمانند. (در سالن تشریح مغز، مغز است اما کار مغز نمیکند. قلب و دست و چشم را هر کس ببیند به همین نامها میشناسد، اما آنها دیگر از کار افتادهاند و سازواری ندارند).
-«توسعهنیافتگی» هم نوعی تجدّدزدگی خشک و قشری است که باید از خشکی و قشریّت آن آزاد شد تا بتوان به سرّ دانش و داناییای پی برد که قدرت جبّار زمان نیز به آن بسته است.
پس همه راهها بسته است؟
باید به فکر راه و راهگشایی بود که آنهم با تفکّر و تذکّر به اینکه از کجا آمدهایم و با خود چه داریم و چه میخواهیم و چه میتوانیم بکنیم میسّر میشود. از توسعهنیافتگی میتوان خارج شد به شرط اینکه همت خروج در جان و دل مردمان و بهویژه حکومتها پدید آمده باشد.
دو اشتباه در باب جبر تاریخی (موجبیّت تاریخی)
رسیدن به توسعه و تحقّق توسعهیافتگی در سراسر روی زمین امری ضروری در تاریخ نیست. پیشآوردن بحثهایی مثل جبر تاریخی (یا به تعبیر درست آن موجبیّت تاریخی) معمولاً بر اثر دو اشتباه حاصل میشود:
1- کسانی میپندارند هر ممکنی خودبهخود متحقّق میشود، یعنی نمیدانند که تحقّق یک امکان موکول به تحقّق «شرایط» آن است.
2- مدعیان «همهتوانی»، ناتوانی خود در ادای کارها را با امتناع آنها یکی میدانند و توجه نمیکنند که کارهایی در قلمرو امکان وجود دارد، اما همهکس از عهدۀ ادای آنها برنمیآید، اما کسانی هستند که از عهده برمیآیند. آنها که از عهده برنمیآیند واجد شرایط لازم نیستند و اگر واجد آن شرایط شوند، امر ممکن را متحقّق میکنند.
این درست است که میگویند اعتماد بهنفس شرط انجامدادن درست کارهاست، اما اعتماد بهنفس با درک درست کارها مناسبت دارد. اگر این اعتماد بهنفس چندان شدید باشد که صاحبش خود را به هر کاری توانا بداند، دیگر آنرا اعتماد بهنفس نباید دانست و نام دیگر باید بر آن نهاد و برای صاحبش فکری باید کرد.
خدا نکند توهّم «همهتوانی» غالب شود
وَهم همهتوانی این است که
الف) هر چیزی را به هر صورتی که بخواهند درمیآورند (و دیدهایم که کسانی در عین بیخبری از ماهیت امور و سازمانهای جهان جدید، میپندارند و مدعیاند که میتوانند صفات ذاتی امور را سلب کنند و به آن امور ماهیت دیگر ببخشند)
و
ب) ملاحظه و رعایت «شرایط» هم در نظرشان اهمیت ندارد، غافل از اینکه توسعه، شرایط و ضوابط دارد و برنامه میخواهد.
چهبسا بالابودن آمار مقالات نشانۀ عدم تعادل باشد
دانشگاهی که درسهای کهنه و یا تازۀ نامناسب میآموزد و پژوهشهای رسمی اداری و صوری میکند، دانشگاه توسعهنیافته است. اینکه چه تعداد استاد و دانشجو داشته باشد و رقم و تعداد مقالات استادان و دانشجویانش چند باشد، اهمیت ندارد و چهبسا که بالابودن این ارقام نشانۀ عدم تعادل و فقدان برنامه و محاسبه باشد.
در «جهان توسعهنیافته» هیاهو بسیار و پرسش و طلب کم است. پرسش که نباشد، علم هم که بیاموزند در جای خود قرار نمیگیرد؛ زیرا علم، پاسخ به پرسش است. علمی که پاسخ به پرسش نباشد، در جان دانشمند هم اثر نمیکند و مانند کتابی است که دانشمند با خود بههرجا میبرد.
قانونبازی
در سازمان ناتوان و ناکارآمد، فرصتطلبها زمام امور را به دست میگیرند و از آشفتگی و پریشانی به نفع خود بهرهبرداری میکنند، ولی در جایی که نظم و هماهنگی باشد و قانون بهبازی گرفته نمیشود، فرصتطلبان کمتر مجال سوء استفاده مییابند. اگر قانون با جان جامعه درآمیخته باشد به کار ظاهرسازی و ظاهرسازان نمیآید، ولی اگر حرف باشد به همه کار میآید و همه بهره خود را از آن میبرند.
آیا این درد بزرگی نیست که کسانی با ادعاهای بسیار، نمیتوانند فساد آشکار و ناکارآمدی و بیبرنامگی کشور و پریشانی زندگی را ببینند؟
آیا توسعۀ سیاسی تقدّم دارد یا توسعۀ اقتصادی؟
این بحث در شرایطی پیش آمده است که هنوز معلوم نبوده است که «توسعه چیست» و چگونه ممکن میشود و آیا راه یا راههایش را یافتهایم که بتوانیم یکی را بر دیگری مقدّم بداریم. راستی آیا مشکل ما این است که هنوز میان توسعۀ سیاسی و اقتصادی انتخاب نکردهایم؟ در این قبیل بحثها گاهی نشان توجیه وضع توسعهنیافتگی پیداست.
-کسی که میگوید تا توسعۀ سیاسی نباشد، توسعۀ اقتصادی هم حاصل نمیشود، میخواهد بگوید سیاستِ قهر و استبداد مسئول توسعهنیافتگی است،
و
-آنکه توسعۀ اقتصادی را مقدّم میداند، باید فکر کرده باشد که این توسعه با کدام سیاست و حکومت تناسب دارد در اینکه سیاستها در جهان توسعهنیافته معمولاً سیاست توسعه نیست، تردید نمیتوان کرد، اما باید اندیشید که سیاست توسعه کدام است و چه سیاستی راه به مقصد توسعه میبرد.
حکومتی که نمیتواند عدل را محقّق کند، از آن دم نزند
وقتی حکومت شعارش حق و عدل و برقراری شیوۀ خاص زندگی است، قهراً مصالح کوچک و حتی گاهی مصلحت ملّی در نظرش جلوهای ندارد و به آسانی این را فدای آن میکند. بستگی به حق و عدل را باید ستایش کرد، اما نگران تحقّق آنها هم باید بود. حکومتی که نمیتواند عدل را متحقّق کند بهتر است، کمتر از آن دم بزند و بیشتر خود را مهیای تحقّق آن کند.
کارهای مهمتر از توسعه هست!
جوانانی مرا از بابت طرح مسئلۀ توسعه و توسعهنیافتگی و توجه به لزوم و اهمیت درک این وضع ملامت میکنند و بر این باروند که در جهانی که قدرتهای استکباری سلطه دارند، سیاست نباید صرفاً به مسائل و مصالح ملی و قومی مشغول باشد. درد را ظاهراً دریافتهاند، اما مسئله را چنانکه باید درست طرح نکردهاند.
هر کوششی بر ضدّ قهر و قدرت غالب، اگر با سعی و جهد برای رهایی از بلای «توسعهنیافتگی» توأم نباشد، با دشواریها مواجه میشود؛ زیرا با توقف در «توسعهنیافتگی» نیروها و امکانهایی که هست و بینهایت نیست، پایان مییابد.
حکومتی که شعار عدالتخواهی میدهد، باید جامعه را به سوی نظام امن و سالم و دور از ظلم و نیرنگ و فساد سوق دهد و مخصوصاً توجه داشته باشد که شیوع تفرقه و جدایی و بیاعتمادی و نومیدی و بیکاری و بیماری و فقر، جامعه را به سوی پریشانی و فساد و از هم پاشیدگی میبرد، ولی چه میتوان کرد که چشم و گوش پیروان ایدئولوژیها فقط حرف و شعار و عقیده را میبیند و میشنود و به آنچه هست و میشود و به آینده التفات نمیکند.
سیاست را با اعتقاد یکی میدانند
ملامتگران «سیاست» را با «اعتقاد» یکی میدانند و همه رأیها و نظرها و تدبیرها را امور اعتقادی میانگارند و با اعتقاد اشتباه میکنند. اعتقاد با جانِ معتقد درآمیخته است. اما کار سیاست با تأمل و تدبیر پیش میرود. هر کس از لزوم «توسعه» و «تجدّد» بگوید احکام آنرا اعتقادی نمیداند و ضرورتاً در فکر غربیسازی هم نیست.
در جهان کنونی و بهویژه در بخش توسعهنیافتهاش دامنۀ امکانها محدود است و هرکس هرچه بخواهد به او نمیدهند و هر طرح و تدبیری عملی نمیشود. کسی ممکن است بگوید من گردش چرخ جهان کنونی را دوست نمیدارم و آنرا بر هم میزنم (گر چرخ به کام ما نگردد / کاری بکنیم تا نگردد). این احساس و عزم انقلابی را باید بر چشم نهاد؛ چراکه شاید گفتهای برآمده از عظمت وجود آدمی باشد. ولی همه در هر شرایطی نمیتوانند کاری بکنند که «چرخ نگردد» و آنرا به زیر آورند. کار بزرگ آمادگی میخواهد.
خلاصه کنیم «خردِ توسعه»، خردِ صرفاً نظری نیست، بلکه با ارادۀ اصلاح یگانه است یا با این اراده برانگیخته میشود و کاری را که باید انجام شود درک میکند. ولی در شرایطی که اخلاق رو به ادبار دارد، مردم و کشور ارادۀ اصلاح را از کجا بیاورند؟
از درد توسعهنیافتگی بیخبریم
وقتی کشوری سرمایه و نیروی انسانی و علم دارد و از آنها نمیتواند برای خروج از «توسعهنیافتگی» بهره ببرد و نمیپرسد که وجه ناتوانی و ناکامی چیست، پیداست که از درد توسعهنیافتگی خبر ندارد، اما اگر خبردار شود و بپرسد که چرا در راه مانده است، چه بسا که بعضی موانع پیش پایش برداشته شود.
هوای مسموم و جانکاه «توسعهنیافتگی» بیشتر با روح و اخلاق سروکار دارد و اگر روح آزاد شود، شرایط مادّی را میتوان تغییر داد.
صرفاً با حُسن نیت نمیتوان به بهشت رسید
سخنسرایی دربارۀ «جهانی متفاوت با جهانِ تجدد» در پسِ ظاهر موجّهاش، «هیچ مضمون، باطن و ضامنی برای تحقق» ندارد، بهویژه که «صاحبانِ آن نسبت به پریشانی و فسادِ شایع و فقدانِ چشماندازِ آینده، هیچ حساسیتی نشان نمیدهند».
تنها طلب نیکی کارساز نیست، باید دانست که «خوبی چیست و کجاست و چگونه میتوان به آن رسید»، چراکه «هر راهی از جایی آغاز میشود و از هر جا به هر جایِ وهمی دیگر نمیتوان پرید».
نوشتۀ اخیر رضا داوری را میتوان نقدی واقعبینانه بر آرمانگراییِ دنکیشوتواری دانست که چشم بر انواع پریشانیها بسته و لجوجانه بر اوهام خود پافشاری میکند.
کد خبر 756720
نظر شما