در آستانه پیروزی انقلاب، آقایی در مسجد «جوستان» منبر میرفت و علیه آقای مطهری بد و بیراه میگفت. ما در آستانه تحول بودیم، ولی ایشان بالای منبر پرت و پلا میگفت. مسجد جوستان فعال بود و ایشان هم منبر میرفت و بعداً گرفتار شد. بعد هم بازاریها میخواستند برایش خانه بسازند، پیغام داد حالا که میسازید یک کمی بزرگتر بسازید! به هر حال این شخص در مسجد جوستان کارش گرفته بود و فکر میکرد تا ابد ادامه دارد.
روزی ایشان منبر بود. آقای کروبی پائین نشسته بود. شیخ قاسمی نامی هم پهلوی او نشسته بود، ولی دو سه تا از این جوانها محو سخنرانی او بودند. یکی از آنها اکبر گودرزی بود که بعدها رئیس گروه فرقان شد، یکی محمود کشانی بود که شهید مفتح را او کشت.
موسوی خوئینیها آیه «یصدون عن سبیلالله» را اینطور معنی میکرد که یک عدهای سد راه انقلاب هستند، با دولتها سازش میکنند، بعد هم بهشتی و باهنر را جزو آموزش و پرورش و معاونین فرخرو پارسا معرفی میکردند. آقای مطهری را هم علناً اسم میبرد و میگفت با دولت سازش کرده است و اینها را مزاحم انقلاب میدانست. میگفت که اینها مزاحم و سد راه انقلاب هستند و نمیگذارند انقلاب خمینی پیروز شود. این شیخ قاسمی به آقای کروبی میگوید: «ببین! این جوانها چه جوری او را نگاه میکنند؟ من گمان میکنم انقلاب که پیروز شود اینها آن سه چهار نفر را بکشند.» یک مرتبه آقای کروبی دستش را بلند کرد و محکم روی پای قاسمی زد و گفت: «نه بابا!» آقای آقارضی شیرازی به اتفاق آقای مطهری به دیدن آیتالله انواری که از زندان آزاد شده بود، رفت.
دیدند آقای موسوی خوئینیها آنجا نشسته است. آقای رضی میگوید تا من و آقای مطهری وارد خانه انواری شدیم، ... از جا بلند شد و رفت و مطهری به انواری گفت: «آقای انواری! این را میشناسی؟» گفت: «نه!» گفت: «از کسانی است که مسائل اسلامی را به شیوه مارکسیستی و کمونیستی تفسیر میکند.»
نظر شما