واضع اصطلاح «لمپن» و «لمپنیزم» در ادبیات سیاسی برای نخستین بار کارل مارکس بود. او در تجزیه و تحلیل و در جامعهشناسی سیاسی حاکمیت لویی بناپارت که در جریان یک کودتای نظامی در دسامبر 1851 در فرانسه به قدرت رسید از اصطلاحی استفاده کرد که به نام Lumpenroletariat معروف شد. رژیم سیاسی که لویی بناپارت بعد از کودتا ایجاد کرد و به نام «بناپارتیزم» (Bonapartism) شناخته میشود، حکومتی اقتدارگرا، مستبد، متکی به نیروهای نظامی و مهمتر از همه تحت امر و فرمان یک نفر که در رأس آن رژیم سیاسی بود. در تجزیه و تحلیل چگونگی به قدرت رسیدن آن نوع حکومت بود که مارکس به اصطلاح یک گروه اجتماعی به نام «پرولتاریای لمپن» رسید. از دید مارکس این گروه نقش زیادی در به قدرت رسانیدن لویی بناپارت و ایجاد نظام سیاسیاش داشت. منتهی اشکال اساسی از اینجا شروع میشد یا میشود که این گروه اجتماعی چیست؟ به کدام طبقه قشر و لایههای اجتماعی تعلق دارد؟ آیا این گروه یا قشر را میتوان یا باید با زحمتکشان، پرولتاریا و طبقه کارگر محشور نمود و یا برعکس ریشه طبقاتی آنها در اقشار و لایههای بورژوازی نهفته است؟! آیا شهری هستند یا روستایی؟! متحد طبقه کارگر است و در کنار زحمتکشان قرار میگیرد یا همدست اعیان، اشراف و بورژوازی است؟ مشکل مارکس با این گروه اجتماعی یا با " پرولتاریای لمپن " از اینجا آغاز می شدعکس بود. که اگر چه بسیاری از اعضای آن از طبقات پایین اجتماع بودند، معذالک رفتار اجتماعیشان در جهت عکس بود.
هم درس و هم پیمان با رژیم لویی بناپارت در سرکوب و قلع و قمع مخالفین سیاسی، روشنفکران،فعالین سیاسی، رهبران صنفی و غیره میپرداختند. به همین خاطر بود که مارکس از لمپن و پدیده لمپنیزم خیلی به زشتی یاد میکند و آن را «آشغال طبقاتی»، «گروه اجتماعی کرمخورده»، «فاسد شده» و «جوانه انحراقی بورژوازی» نامید. اما «لمپنها» چه کسانی بودند که اینگونه اسباب پریشانی خاطر مارکس و انگلس را فراهم آوردند؟ لمپنها دربرگیرنده طیف گستردهای میشدند. اقشار و لایههای ولگرد، خانه بهدوش، مجرمان سابقهدار، آدمهایی که ذاتاً در کارهای خلاف و شر بودند، سربازان بیکار شده که بعد از جنگ کار و زندگی و هنری و حرفهای نداشتند. فروشندگان مواد مخدر سرپایی، مالخرها، زورگیرها، جیببرها، زنان و مردان بدکاره، قدارهکشها و چاقوکشها، لاتهای بیبند و بار و زورگو، شرخرها، آفتابه دزدها و در یک کلام همه آنانی که از راه خلاف و شر امرار معاش میکنند.
مارکسیستهای بعد از مارکس به نقش لمپنها و لمپنزم در ظهور فاشیزم اشاره کردهاند. اگر چه در میان مارکسیستهای قرن بیستم در خصوص اسباب و علل ظهور فاشیزم در اروپا اختلاف نظر وجود دارد. برخی از مارکسیستها بیشتر بر روی گروهها و لایههای اجتماعی دیگری همچون کارگران یا پرولتاریای بیکار، بورژوازی خردهپا یا به تعبیر گرامشی «پتی بورژوازی ورشکسته»، اصناف، پیشهوران، تجار خردهپا، به همراه خیل عظیم کارکنان و کارمندان صنایع کوچک و شرکتهای خصوصی که در جریان رکود اقتصادی یا بیکار شدهاند یا درآمدهایشان به شدت پایین آمده را بیشتر پایگاه اجتماعی شکلگیری فاشیزم میدانند تا لمپنها.
صرفنطر از انکه پایگاه طبقاتی یا اجتماعی لمپنیزیم را بیشتر در کجا بدانیم، و صرفنظر از انکه نقش لمپن ها را در برقراری و ایجاد فاشیزم یا بناپارتیزم چه میزان بدانیم، در مورد یک فقره می توان اجماع بیشتری داشت. ان هم شرایط سیاسی و اجتماعی است که پدیده لمپنیزم در ان شروع به رشدو زاد و ولد می کند.
تقریبا می توان گفت که لمپنیزم همواره در شرایط بحران اقتصادی رشد می کند یا در شرایط بحرانی سرو کله اش پیدا می شود. البته مراد ما از بحران هم لزوما بحران اقتصادی نیست.
لمپنیزم به همان میزان که نسبت به شرایط بحران اقتصادی حساسیت دارد و در ان شرایط ظهرور می کند ، به همان میزان هم در ناملایمات، ناهنجاری ها، و بحران های سیاسی سر و کله اش پیدا می شود.
مارکس درست تشخیص داده بود ولمپنیزم همچون ابزاری در خدمت رژیم خود کامه و استبدادی لویی بناپارت قرار گرفت.ایضا بسیاری از عمال و نیروهای سطح پائین که در خدمت نظام های فاشیستی قرار گرفتند جزو اقشار و لایه های لمپن بودند. شاید اگر تحقیقی صورت بگیرد معللوم شود که اتفاقا لمپن ها به عنوان عوامل سرکوب و شکنجه ،به عنوان عوامل مامور ومزدور سیتم های توتالیتر و سرکوبگر ؛ نقش زیادی داشته اند.
در ایران نیز قرینه ها و شباهت هایی میان رفتار اجتماعی لمپن ها و لمپنیزم در اروپا وجود دارد. دست کم در یک مقطع مهم تاریخی لمپن ها نقش مهم سیاسی پیدا کردند.نقش سیاسی مع الاسف بسیار منفی بود. نقش آفرینی لمپن ها در جریان کودتای 28 مرداد در سال 1332 بود.
اگر چه بریتانیا و آمریکا کودتا را طراحی کرده بودند اما فراموش نکنیم که کودتا در 25 مرداد یعنی سه روز قبلش نتوانسته بود موفق شود.و عملا شکست خورده بود.بنابرای ن نقش عومل کودتا در ساعات اولیه ان بسیار مههم بود تا بتوالنند تظاهرات به نفع شاه را به راه بیندازند، ان را ، یکی دو ساعت در خیابان های مرکزی تهران نگه دارند تا هم جمعیت بیشتری به کودتا گران بپیوندد و هم واحد هایی بیشتری از ارتش به کودتا ملحق شود و انان بتوانند دو نقطه حساس یعنی ایستگاه رادیو و کاخ نخست وزیری را بگیرند.جمعیت یا جماعتی که در حدود ساعت 7.30 صبح 28 مرداد نطفه اولیه یا جرقه اولیه کودتا جمع شدند خیلی کلی به دو گروه اصلی می توان تقسیم نمودو. گروه نخست زنو بچه ها و اعضای خانواده افسران رده پایین و درجه داران انتظامی بودند.
گروه نخست زن و بچهها و اعضای خانواده افسران ردهپایین و درجهداران نظامی و انتظامی بودند که در هیبت مردم عادی که به طرفداری شاه جمع شده بودند. گروه دوم لمپن و لمپن ها بودند. اوباش؛ برقی میدانیهای بزن بهادر و لات؛ جاهلها و تیپهای بزنبهادر و چاقوکش، لاتهایی که به کافهها و کابارهها میرفتند و با دعوا و چاقوکشی کافه و کاباره را برهم میزدند! برخی از خانمهایی که در محله بدنام تهران در دروازه قزوین کار میکردند؛ مردانی که کارمند این تیپ زنان بودند و در همان محله دروازهقزوین کار میکردند به تیپ های زورگیر و خفتگیر بدنه اصلی جمعیت اولیه کودتای 28 مرداد را تشکیل میدادند. از همان محلات پایین شهر، یعنی گمرک، دروازهقزوین، شوش، راهآهن، میدان بارفروشان تهران به حرکت درآمدند. اکثرا هم وسایط نقلیهشان تعلق به نیروی انتظامی و ارتش داشت. کامیونهای ارتشی، جیپ و اتوبوس آنها را از مناطق جنوب شهر تهران به مرکز شهر که آن روزها میدان بهارستان، چهارراه مخبرالدوله، چهارراه گلوبندک، میدان حسنآباد و میدان توپخانه بود آورده بودند. شعارشان نیز «جاویدشاه»بود. به تدریج که نیروهای بیشتری به آنها اضافه شد، دیگر شعار نمیدادند و حمله کردند به دفاتر روزنامههای مخالف دربار و همزمان به مراکز و دفاتر احزاب طرفدار مرحوم دکتر مصدق و جبهه ملی. اما بیشترین حملات و و تخریب را نسبت به دفاتر حزب توده و مراکز روزنامهها و غرفههای آن انجام دادند. هر ساختمان محلی که تعلق به حزب توده و موسسات وابسته به ان داشت تخریب شد .اسباب و اثاتیه ان به وسط خیابان و پیاده رو ریخته شد. مشابه آن چیزی که با منزل دکتر مصدق کردند.
مارکس اگر صبح روز 28 مرداد در تهران می بود قطعاً مواد خام بیشتری برای نظریه لمپن و لمپنیسم پیدا می کرد. از منظر جامعه شناسی سیاسی، پایگاه و ریشه اجتماعی و طبقاتی گروههایی که نطفه های اولیه کودتای 28 مرداد را تشکیل می دادند، شباهت خیلی زیادی به تعریف مارکس از پرولتاریای لمپن داشتند، اما نه ان تشابه و نه این واقیت که کودتاگران اولیه را لمپن ها تشکیل می دادند، نباید نگاه ما را بر روی بسیاری از واقعیت های دیگر کودتا ببندد. از جمله اینکه کودتاگران در ساعات اولیه چند صد و حداکثر دو سه هزار نفر بیشتر نمی شدند. و ظرف یکی دو ساعت بعدی جمعیت آنان خیلی از ده هزار نفر بالاتر نمی رفت. اما از ساعت ده صبح به بعد جمعیت آنان خیلی زیادتر شد. واقعیت آن است که کودتا را لمپن ها به راه انداختند اما ظرف دو سه ساعت بعدی، بسیاری که لمپن نبودند به کودتا پیوستند. و این واقعیت تلخی است که ما هرگز نخواسته ایم که با ان روبرو شویم. واقعیت تلخ دیگری که باز ما هرگز نخواسته ایم با آن روبرو شویم آن است که لمپن ها از ساعت حول و حوش 30/7 صبح کودتا را آغاز کردند، اما کودتا در ساعت 12و 30/12 بود که سرانجام پیروز شد. یعنی بعد از گرفتن رادیو و کاخ نخست وزیری. ما هرگز نخواسته ایم ظرف این 57 سال از خودمان بپرسیم که در فاصله 30/7 صبح تا 30/12 که دیگر کار تمام شده بود، طرفداران دکتر مصدق، هوارداران آیت الله کاشانی، توده ای های انقلابی، جبهه ملی، حزب زحمتکشان، حزب ملت ایرانف فداییان اسلام، بازار، دانشگاه، روحانیت و ... کجا بودند؟
آیا کودتا را نمیدیدند؟ آیا لمپن ها را نمیدیدند در خیابانهای تهران که دارند به دفاتر و مراکز حزب توده و مخالفین دربار و شاه حمله کرده و دارند زیادتر و زیادتر میشوند؟ آیا نمیدیدند که دیگر شعار «جاویدشاه» نمیدهند و دارند «مرگ بر مصدق» میگویند؟
فیالواقع ما در تراژدی کودتای 28 مرداد آنقدر اصرار و تکرار و تعجیل در محکومیت خیانت و جنایات آمریکا و انگلیس و افشای نقش زمان در به راه انداختن کودتای 28 مرداد داشتهایم که نخواستهایم برخی از ابتداییترین و سادهترین پرسشها را هم درخصوص نقش خودمان، نقش خود ما ایرانیها در آن کودتا را مطرح کنیم.
حتی یک بار هم ظرف این 57 سال نخواستهایم بدانیم که نه آمریکا و نه انگلستان حتی یک سرباز و یک نیروی نظامی هم برای کودتا وارد ایران نکردند، چون هممیهنان و هموطنان عزیز ایرانیمان بودند و نیازی به آوردن آمریکایی و انگلیسی از لندن و واشنگتن نبود. آنقدر سرمان گرم بود و هیجانزده بودیم که اسناد و مدارک دخالت آمریکا و انگلستان را نشان دهیم و استکبار، استعمار، امپریالیسم و غرب جنایتکار را محکوم کنیم که یادمان رفت حتی یک بار از خودمان بپرسیم که 13 ماه قبل از 28 مرداد سال 32، در 30 تیر سال قبلش (سال 1331)، وقتی به دنبال مخالفت با شاه، دکتر مصدق استعفا داد و شاه مرحوم احمد قوامالسلطنه را به نسختوزیری منصوب نمود، دهها هزار نفر از مردم تهران به خیابانها ریختند و با فریاد «یا مرگ یا مصدق» خواهان انتصاب مجدد دکتر مصدق شدند. صدها نفر کشته و زخمی شدند اما از تسلیم مردم در 30 تیر 1331 خبری نبود. بعد از ظهر روز 30 تیر به شاه اطلاع دادند که امروز روز سومی است که مردم دارند برای مصدق تظاهرات میکنند و علیرغم آن که بسیاری کشته شدهاند، هیچ علامتی از تسلیم یا کوتاه آمدن مردم نیست و ممکن است بخش هایی از ارتش یا برخی از افسران دیگر به سمت مردم شلیک نکنند و به پادگانهایشان بازگردند. در چنین شرایطی بود که شاه استعفای قوام را پذیرفته و مجدداً دکتر مصدق را منصوب میکند.
سؤال خیلی ساده که ما حتی یک بار هم ظرف این 57 سال از خودمان نکردهایم این است که در فاصله 8 صبح که لمپنها به راه میافتادند تا ساعت 30/12 که رادیو تهران و کاخ نخستوزیری سقوط میکنند، آن دهها هزار نفری که 13 ماه قبلش در حمایت از مصدق، خیابانهای مرکزی تهران را به خون خود آغشته کرده بودند، در آن سه چهار ساعت حساس کجا بودند؟
نظر شما