شهید حاج مهدی عراقی در پاییز سال 1357 به منظور دیدار با امام خمینی به پاریس رفت. وی درجریان این سفر در چند نشست با دانشجویان ایرانی که در آن مقطع زمانی در نوفل لوشاتو حضور داشتند خاطرات خود از وقایع مختلف را بیان کرد.

این خاطرات در سال 1370 در کتابی تحت عنوان "ناگفته ها" در انتشارات "رسا" منتشر شد.

شهیدعراقی در بخشی از خاطرات خود که در این کتاب منتشر شده است ، دیدار خانواده مرحوم طیب را با امام خمینی چنین بیان می کند:

روز قبل از اینکه می‌خواستند حکم اعدام را درباره طیب صادر بکنند، آقای خمینی... از زندان  آمده بود بیرون، از عشرت آباد برده بودند او را خانه روغنی [و] آنجا تحت نظر بود. دور و برش ساواکی و این چیزها بودند. مسیح ،داداش طیب تلفن می‌کند به ما و می‌گوید که ... خانه باش من می‌آ‌یم کارت دارم. گفتم باشد.

 بعد از مدتی اینها آمدند. طیب دو تا زن داشت و یک مشت بچه و خانواده حاج‌اسماعیل رضایی [هم آمده بودند]. گفتند که آره ما دیروز آنجا بودیم و خبر به ما دادند که اینها فردا می‌خواهند اعدامشان بکنند، ما آمده‌ایم که تو یک جوری ما را ببری پهلوی‌آ‌قای خمینی که بلکه بتواند یک کاری بکند. ما سوار ماشین شدیم و گفتیم که فقط شرطش این است که شماها خودتان را معرفی نکنید کی هستید، بگویید ما از خمین آمده‌ایم ،از قوم و خویش‌های آقا هستیم... می‌خواهیم برویم آقا را ببینیم... من از دور بردم خانه را نشان دادم و اینها رفتند تو... مأمور [آنجا]یک کسی بود به نام حجازی که سرپرست آن ساواکی‌های آنجا بود. بعد از  چند تا سؤالی که از اینها می‌کند، می‌گویند که  ما از خمین آمده‌ایم و از قوم و خویش‌های آقا هستیم، آمده‌ایم برویم مشهد، گفتیم اینجا اگر می‌شود دیدن‌آقا بیاییم. می‌روند تو و بعد خودشان را معرفی می‌کنند.

 یک بچه کوچک حاج‌اسماعیل داشت و یک بچه کوچک هم طیب، آقا این دو تا بچه را بلند می‌کند روی دو تا پاهایش می‌نشاند و یک دستی روی سر و گوش اینها می‌کشد و دعاشان می‌کند. بعد می‌گوید که من تا حالا از اینها هیچ چیزی نخواسته‌ام، اما برای دفاع از جان این دو نفر می‌فرستم عقبشان بیایند، می‌خواهم از آنها که اینها را نکشند.

 اینها خوشحال می‌شوند و از خانه آمدند بیرون. اینها از این ور می‌آیند بیرون. به فاصله یک ربع و بیست دقیقه‌ای، آقا، حجازی را می‌خواهد، حجازی می‌رود تو، می‌گوید پاکروان را بگویید بیاید من کارش دارم. پاکروان رئیس ساواک ایران بود. بعد از یک مقداری که می‌گذرد اینها متوجه می‌شوند که اینهایی که آمده بودند، قوم و خویش‌های آقا نبودند، خانواده طیب بودند. پاکروان آن روز خودش را نشان نمی‌دهد. هر چی آقا داد و بیداد می‌کند ...می‌گویند  نیستش، نبوده.

فردا صبح هم طیب را اعدام کردند.

کد خبر 97655

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • محمود IR ۰۶:۴۹ - ۱۳۸۹/۰۷/۱۷
    0 0
    خیلی علی بود برای امثال من که تنبلیم و کتاب نخ4ون

آخرین اخبار

پربیننده‌ترین