حدود ۱۰ سال پیش به دلیل شراکتی که با دوستانش برقرار کرده بود سرش کلاه رفت و ورشکست شد خودش که آه در بساط نداشت حتی تنِ پیگیری دادگاه و مراجع قضایی هم نداشت. در نتیجه تمام دردسرهای این ماجرا افتاد روی دوش پدر و مادر بازنشستهاش، از پرداخت بدهیها تا پیگیری شکایتها که البته به دلیل فراری بودن شرکا نتیجهای حاصل نشد.
حدود ۹ سال پیش عاشق دختری شد. خانواده دختر بسیار ثروتمند بودند. هر چه به آنها گفتند شما وصله هم نیستید قبول نکردند و در نهایت ازدواج کردند. ۲ سال پیش با وجود داشتن یک فرزند ۵ ساله از هم جدا شدند، این شد دردسر دوم و ایجاد غم و غصه برای پدر و مادر پیرش.
شنیدم یک بار ماشینش در راهی خراب شده بود. ول کرده بود آمده بود خانه و به پدرش گفته بود من وارد نیستم تو برو و ماشین را به تعمیرگاه ببر.
این جوان دوست داشتنی هنوز هم آدم خوبی دانسته میشود. یک جوان خوش اخلاق نسبتاً خوش برخورد که در «ظاهر» بیآزار است. در بین دوستان و آشنایان به عنوان آدمی «خوب» شناخته میشود اما...
جوانی دیگری را میشناسم که تحصیلکرده یک دانشگاه خوب کشور است. او هم پسر خوبی است. خوش اخلاق و خوش برخورد. او هم جوان خوبی «دانسته میشود». او هم اما البته «اما»هایی دارد.
چند سال پیش شریک شد و به دلیل سادگی سرش کلاه رفت. حدود ۴۰۰ میلیونِ ۸ سال پیش ضرر کرد. خودش که آه در بساطش نداشت. جبران تمام ضررها و پاس کردن چکهایش افتاد روی دوش پدر و مادر بازنشستهاش.
او که پسر خوبی دانسته میشود پس از آن در شرکتی دیگر مشغول کار شد و آنجا نیز چند چک صادر فرمود و اتفاقاتی افتاد که باز هم باید پدرش ته مانده ملکش را میفروخت تا شاهکارهای گل پسرش را جمعوجور کند.
او اما همچنان جوان خوبی «دانسته میشود». جوانی که بیآزار است و به پدر و مادرش «احترام» میگذارد.
جوان دیگری را میشناسم که خیلی خوش برخورد نیست و خیلی هم مانند ۲ جوان قبلی در بین آشنایان محبوبیت ندارد. او بلافاصله پس از خدمت سربازی مشغول کار شد. با یک دختر خوب از خانوادهای همسطح خانواده خودشان ازدواج کرد. تمام خرج مراسم و... را هم خودش داد.
او کمک حال پدر و مادرش هم هست و همیشه خود را مدیون آنها میداند. اما در بین آشنایان خیلی آدم خوبی «دانسته نمیشود»، چون سرش به کار خودش است. فرصت آنچنانی برای بگو بخند و مهمانی رفتن و... ندارد.
او تاکنون هیچ مشکلی برای پدر و مادر و خانوادهاش ایجاد نکرده، شریک شده، کار راه انداخته اما با شناخت و با فکر، وام گرفته اما حتی یک قسطش هم عقب نیفتاده تا پدرش که ضامنش شده بخواهد آن را پرداخت کند.
نمیدانم چرا تعریف خوبی در جامعه ما این قدر متفاوت شده؟ این «خوب» است و آن هم لابد «خوب» است؟!
نظر شما