فرهاد عشوندی - «با مساعدت رئیس سازمان ورزش، زمین شماره یک ورزشگاه شیرودی به فدراسیون دوومیدانی واگذار میشود.» این خبر درحالی روز یکشنبه رسانهای شد که حمید سجادی نفر دوم ورزش کشور و نامیترین چهره دوومیدانی پس از انقلاب ایران، صبح روز پنجشنبه درحالی که همراه با علی سعیدلو مشغول بازدید از مجموعه ورزشی راهآهن بود، توانست او را متقاعد کند زمین نیمه مخروبه ورزشگاه پیر تهران را که حالا سالهاست به نام فرمانده دلیر هوانیروز ایران، شهید شیرودی میخوانندش برای کمک به رشته ورزشی مادر، یعنی دوومیدانی واگذار کنند تا دیگر ورزشکاران میدانی کار ایران مثل برادران صمیمی یا احسان حدادی از نداشتن چمن برای پرتاب ننالند.
رئیس هم که این تصمیم را گامی بلند میدانست در راه توسعه ورزش قهرمانی پایه در کشور به خواست معاونش پاسخ مثبت داد و همان جا اعلام کرد اگر بخش خصوصی پیش قدم شود سازمان ورزش وامهای کم بهره برای توسعه ساخت اماکن ویژه دوومیدانی اعطا میکند.
این گامی بلند بود برای پایهسازی برای ورزش اما نه آقای رئیس و نه معاون ورزشیاش در لحظه تصویب این خواست با خود نیاندیشیده بودند زمین اعطایی شناسنامه فوتبال ایران است که دارد در دردناکترین روزهای فوتبال کشور از این رشته محبوب ستانده میشود تا پس از حذف دردناک در جام جهانی و سرسام از سیاستزدگی، فوتبال در غم از دست دادن همه خاطرات امجدیه به عزا بنشیند.
***
این نقطه پایان است، پایان همه خاطرات تلخ و شیرین، پایان 82 سال باشکوه. شروع خاطره انگیز روزی که تدین، افسر ارشد شاهنشاهی در اداره ورزش کشور مأمور شد تا باغ اهدایی امجدالسلطنه را به مجموعهای آبرومندانه برای ورزش کشور بدل کند.
مراحل ساخت مجموعه از سال 1312 تا 1316 انجام گرفت و در حضور همه مقامات وقت کشور بازیهای فوتبال قهرمانی کشور کلید خود و اینگونه امجدیه به نام ورزش نوپای فوتبال در ایران سند خورد درحالی که تازه 10 سال پس از این اتفاق بود که فوتبال ایران صاحب فدراسیون فوتبال شد.
مالکیتی 82 ساله که با تصمیم علی سعیدلو به پایان رسید. اگرچه در همه 10 ساله گذشته به اندازه انگشتان یک دست هم بازی مهم در ورزشگاه شیرودی انجام نشده بود اما خاطرات طلایی امجدیه تا شیرودی از پیروزی غرور انگیز برابر هندوستان و صعود به المپیک توکیو، گذر از سد اسرئیل غاصب و بوسه بر جام قهرمانی ملتهای آسیا آن هم برای اولین بار درحالی که یک کشور به یمن آن پیروزی تا صبح نخوابید تا صعود شیردلان جوان تیم ملی به جام جهانی جوانان 2000 که نزدیک به 10 سال قبل رقم خورد، ورزشگاه پیر تهران را با تار و پود فوتبال کشور در هم تنیده و حالا غم فراغش آتشی است بر پیکر 6 نسل مختلف فوتبال ایران، از دکتر امیر مسعود برومند تا جواد کاظمیان.
***
«باورت میشود دیگر عادت کردم. پوستم کلفت شده. این قدر از این خبرها شنیدم که برایم عادی شده. وقتی گفتند پاس را میخواهند بدهند به شهرستان داشتم از خشم سکته میکردم. پاس همه خاطرات زندگیام بود اما دادند و هرچه ما داد زدیم هیچ کس نخواست بشنود.» حسن حبیبی حالا بزرگ فوتبال ایران است. مرد استثنایی همه سالهای باشکوه فوتبال ایران در دهه 1340 که میگوید: «فقط میتوانم افسوس بخورم. دوستانی که این تصمیمها را میگیرند آیا اصلاً تا حالا شنیدهاند این زمین میزبان کدام رویدادهای بزرگ تاریخ فوتبال ما بوده؟ اصلاً ولش کن هرچی بگویم فایده ندارد. این ورزشگاه بینظیر را 20 سال است بیاستفاده انداختند تا مخروبه شود چون بلد نبودند چطور باید کنترلش کنند، حالا هم که. . .»
و البته حسن حبیبی است و خاطره روز باشکوه قهرمانی جام سنتو. روزی که ایران دست به کار بزرگی زد. ترکیه که همیشه ایران را با تعداد گلهای زیاد در هم میشکست متوقف کردند و قهرمان شدند؛ «ورزشگاه جای سوزن انداختن نداشت. مساوی ما را قهرمان میکرد ولی ترکیه قویتر از ما بود ما همیشه بازیها را به آنها میباختیم. بازی را یک بر یک مساوی کردیم. وسط بازی برق رفت و ادامه مسابقه به وقفه افتاد. بازی مساوی شد و ما قهرمان شدیم، واقعاً بینظیر بود.» او البته غیر از این کاپیتان تیم قهرمان آسیا در سال 48 برابر اسرائیل بوده و در بازی تاریخی پاس با بنفیکا هم بازی کرده است؛ «بنفیکا با اوزه بیو آمده بود اینجا و ما با پاس بازی پایاپایی را با آنها داشتیم. اینقدر خوب بودیم که جمعیت آخر بازی با اینکه باختیم تا ساعتها برایمان کف میزدند.»
***
حمید جاسمیان، خاطرهای ماندگار است در تاریخ باشگاه پرسپولیس و تیم ملی ایران، او که یکی از خاطرهانگیزان تیم صعودکننده به المپیک 1964 توکیو بوده است. او وقتی اسم شیرودی میآید از خاطره بازی با هند میگوید: «هندی که ما برای رسیدن به المپیک از سدش گذشتیم، قهرمان آسیا بود اما آن تیم که از بازیکنانش 10 نفر به رحمت خدا رفتند با آقا حسین فکری توانست تاریخساز شود. من میگویم اگر بچههای تیم ما محروم نمیشدند، میتوانستیم به افتخاری بزرگ در المپیک برسیم.» او هنوز باور ندارد که امجدیه دیگر جایی برای فوتبال ندارد؛ «کاش ما هم به جایی میرسیدیم که برای توسعه ورزشمان آباد میکردیم و میساختیم نه اینکه از یک ورزش بزنیم تا ورزشی دیگر را آباد کنیم.»
***
«امجدیه برایم یعنی بازی با هاپوئل.» منصور پورحیدری از غرورانگیزترین قهرمانی عمرش میگوید از یک بازی همیشه جاوید در شیرودی که تا ابد یادش از خاطرهها نخواهد رفت. او از صبح بازی میگوید: «هاپوئل تیم قدرتمندی بود. خیلی قدرتمند. ما در هتل میامی بودیم، صبح که میخواستیم برویم صبحانه ساعت 05/8 بود اما مردم داشتند میرفتند امجدیه، باورم نمیشد ولی فقط یک ساعت بعد مردم را میدیدیم که دارند در خیابان تخت جمشید بر میگشتند چون دیگر امجدیه جایی برای نشستن نداشت.» آن روز و آن بازی یک کشور را تا صبح بیدار نگه داشت؛ «من مأمور گوش چپ آنها بودم و او 90 دقیقه مرا به همه جای زمین کشاند و کلافهام کرد. یادم هست که کارمان گره خورده بود. در وقت اضافه وقتی توپ را سانتر کردم و مسعود آن را به تور دروازه چسباند از خوشحالی در پوستم نمیگنجیدم.»
پورحیدری البته تا سال آخرین بازی رسمی بزرگ لیگ در ورزشگاه شیرودی در این زمین حضور داشته است: «بازی با بانک ملی بود و مساوی کردیم. ما قهرمان بازیهای تهران شدیم.» او از سالی میگوید که بازیها در شیرودی لغو شد چون هر بار پس از هر بازی جمعیت زیادی از مردم در تقاطع خیابان انقلاب با مفتح جمع میشدند و شعارهای ورزشگاهی را به خیابان میکشاندن. جمعیتی که نیمی از آنها میرفتند جلوی اتوسورتمه و مزاحم کاسبی علی پروین و همکارانش بودند تا پرونده مسابقات در شیرودی بسته شود و این استادیوم دیگر میزبان بازیهای بزرگ نباشد حتی در روزهایی که آزادی در دست تعمیر بود.
***
«آن موقع نمیفهمیدیم. ما ورزشکار بودیم و ادبیات سیاسی را نمیدانستیم. آن روز اما بیشتر جمعیتی که در استادیوم بودند، کسبه تهران بودند. آنها که کمتر میآمدند ورزشگاه. ما یک گل عقب بودیم و به سختی هم گل مساوی را زدیم تا در نود دقیقه مساوی به رختکن برویم.» این مسعود معینی است که از بزرگترین بازی عمرش میگوید. از بازی فینال لیگ قهرمانان آسیا در 1970 که در ورزشگاه شیرودی میان استقلال و هاپوئل برگزار شد؛ «من کلاً سه گل بیشتر نزدم. آن روز وقتی منصور توپ را کشید و در یک رفتوبرگشت افتاد زیر پای من، خودم هم نمیدانم آنجا چه کار میکردم ولی چنان شوتی زدم که همه خشکشان زد. گل شد نمیدانستم چه میکنم. رفتم بغل داداش فریدون که آن بازی یار قرضی ما بود و از پرسپولیس آمده بود. او به من گفت پسر این گلت تاریخی میشود. همین طور هم شد.» او و گلش اولین قهرمانی باشگاههای آسیا را در دیداری انتقامی، ملی از نماینده رژیم غاصب اسرائیل برای ایران رقم زدند تا مردم به وسط زمین بریزند و شیرودی غرق در شور پیروزی باشد.
او اما وقتی حرف از واگذاری شیرودی میشود میگوید: «کاش ما هم مثل ویمبلی، شیرودی را بازسازی و موزه فوتبالش میکردیم. این ورزشگاه تاریخ شفاهی فوتبال ایران است. نباید فوتبال را از آن محروم کنیم. فکر کنم این طوری برای برگشتن به شیرودی باید به انتظار روز مردنم بمانم که جنازهام را میبرند آنجا و دور میگردانند.»
***
ایران، اسرائیل در فینال 1347 در تهران با هم مصاف میکنند، بازی حیثیتی فینال جام ملتهای آسیا. ایران در روزهایی که اعراب در جنگ با رژیم غاصب شکست خوردهاند، میدان فوتبال را میدان انتقام میدانند. 25 هزار نفر روی سکوها و دو برابر این جمعیت هم پشت در ماندهاند. ستاره ایران مصدوم است و بازی را باید از روی نیمکت ببیند؛ «من مینیسک پاره کرده بودم اما وقتی یک گل عقب افتادیم دیگر بحث حیثیت ملی بود. باید میرفتم و تلاش میکردم.»
و همای سر طلایی اینگونه به میدان میآید. او درست در دقیقه نود توپ را به درون دروازه اسرائیل میرساند؛ «آنها میگفتند توپ از خط رد نشده و بازی را 6 دقیقه تعطیل کردند اما دوباره که بازی به جریان افتاد پرویز قلیچخانی گل دوم را هم از پشت 18 زد و ما شدیم قهرمان آسیا آن هم برای اولین بار.» همایون بهزادی تاریخ زنده فوتبال ایران است. او که 4 کاپیتان تیم ملی از خانواده نزدیکش بودند و از 6 سالگی در آزادی بوده. وقتی او خبر واگذاری شیرودی را میشنود میگوید: «البته از اول هم این زمین بین ما و دوندهها مشترک بود. من گل میزدم و تیمور غیاثی میپرید. کاش به جای اینکار میآمدند برای این رشته بزرگ یک استادیوم میساختند و شیرودی به عنوان یک موزه بازسازی میشد. مگر میشود امجدیه را از فوتبال ایران گرفت؟»
اگرچه این گفتهها دیگر حاصلی ندارد و سازمان ورزش تصمیمش را گرفته. شیرودی که سالها بود فوتبالهای پایه را در تهران میزبانی میکرد حالا سهم فدراسیون دو و میدانی است و فوتبالیستها باید به گفته بهزادی: «به انتظار بنشینیم تا روزش برسد تا سر دست در امجدیه بگردانندمان. البته ما عادت داریم همان سالها هم همیشه بعد از بازیها مردم با لطف زیاد ما را روی دست میبردند تا رختکن. حالا بار آخرش هم قرار است این طوری باشد دیگر.»
نظر شما