اگر کسی از رجال عصر مشروطه را بخواهیم نام ببریم که سرنوشت و تاریخ مشروطیت را نتوان از او جدا کرد، بیشک مرحوم شهید شیخ فضلالله نوری(ره) را باید در رتبة نخست انگاشت. او نه تنها نمایندة مراجع بزرگی چون مرحوم میرزای شیرازی در اصلاح امور ایران بود، بلکه اساساً بیحضور او انقلاب پر تب و تاب و پردامنة مشروطیت، که اولین خیزش بزرگ ملّی برای تغییر ساختار سیاسی در ایران محسوب میشود، بنیان نمیگرفت. از سوی دیگر او مهمترین کسی بود که با کنار کشیدن از انقلابی که خود بانی اصلیاش بود ولی به بیراهه میرفت باعث ناتمام ماندن و به تعبیری ناکام گردیدن مشروطیت شد.
تاریخ تا مدتها در قبال شأن و شخصیت مرحوم شیخ فضلالله(ره) در مسیر بیداد و بیراه میرفت که با توجه به حاکمیت 57 سالة رژیم سکولاریست پهلوی طبیعی بود، امّا با پیروزی انقلاب اسلامی ایران پرده از چهرة درخشندة این رادمرد تاریخ سیاست و دیانت برگرفته شد و محققان تاریخ چشمشان بر روشناییهای افکار و احوال او روشن گردید. در ادامه گفتوگویی روشن و صمیمی با یکی از این محققان تاریخ معاصر، جناب دکتر موسی فقیه حقانی دربارة شیخ فضلالله نوری انجام شده است که تقدیمتان خواهد شد.
● جناب آقای حقانی اگر صلاح بدانید، گفتوگو را با سخن از زندگی، سوابق علمی و فعالیتهای سیاسی اجتماعی مرحوم شیخ فضلالله نوری آغاز کنیم.
همانطور که اشاره کردید، امسال به سال شمسی مصادف است با صدمین سال شهادت آیتالله شیخ فضلالله نوری. علاوه بر این، اصولاً بررسی تاریخ مشروطه بدون بررسی زندگی، آرا و افکار ایشان تقریباً ناممکن و همانند نوشتهای ناتمام است؛ زیرا شیخ فضلالله در رأس گروهی بود که تفکر و موضع خاصی نسبت به مشروطه داشت و از اینرو در مشروطه تأثیرگذار بود. شیخ فضلالله نوری، در اصل، اهل کجور مازندران بود. دورۀ ابتدایی تحصیلاتش را در محضر میرزا حسین نوری، که بعداً پدر همسر ایشان شد، گذراند و طبق رسم آن زمان، برای تکمیل تحصیلات به نجف اشرف رفت. در آن شهر وی از محضر علمای مشهوری، نظیر آیات عظام میرزای شیرازی و میرزا حبیبالله رشتی بهرهمند گردید که در شکلگیری شخصیت ایشان مؤثر بودند. این دو عالم بزرگ، شاگردان بسیاری غیر از شیخ فضلالله نوری(ره) داشتند که پس از بازگشت به ایران، به سلسلهای از علمای مبارز و مجاهد تبدیل شدند. تحولات آن عصر ایران عمدتاً تحت تأثیر تکاپوی سیاسی، فکری و عملی این شاگردان ــ به اصطلاح ــ مکتب نجف و سامرّا قرار داشت.
شیخ فضلالله نوری حدود 1303.ق به ایران بازگشت. در آن زمان، کشورهای استعمارگر، بهویژه روسیه و انگلیس، در ایران بهشدت به دنبال تحقق مقاصد استعماری خود بودند. آنها، علاوه بر تعدیات نظامی به ایران (دو جنگ ایران و روسیه در اوایل دورۀ قاجار و درگیریهای متعدد ایران با انگلستان بر سر هرات، که آن را کلید آسیای میانه میدانستند و معتقد بودند هر کشوری کنترل هرات را در دست بگیرد بر آسیای میانه مسلط میشود که از کانونهای مهم در نظر دولتهای استعمارگر بود)، تهاجم فرهنگی به این کشور را مدّنظر قرار داده بودند. قراردادهای خانمانبرانداز اقتصادی استعمارگران، که روشنفکران غربزدۀ آن دوره (نظیر میرزا ملکمخان) زمینهساز انعقاد بسیاری از آنها بودند، اوضاع ایران را به شدت وخیم کرده بود. این وضع سبب نگرانی علما و مراجع نجف شد؛ زیرا تهاجمات نظامی، اقتصادی و فرهنگی و تعدیات سیاسی کشور ما را ناتوان کرده بود؛ کشوری که زمانی میتوانست جلوی بیگانگان بایستد و از خود دفاع کند، در آن زمان مجبور بود در ازای هر امتیازی که به روسیه میداد امتیازی به انگلیس دهد؛ اگر درصدی برای حقوق گمرکی روسیه در نظر گرفته بود همان را میبایست برای انگلیسیها نیز قائل شود؛ اگر امتیاز تأسیس بانکی را به روسها یا انگلیسیها داده بود، میبایست امتیازی نیز به رقیب دیگر آن قدرت استعماری در ایران میداد. اینگونه بود که کانون تشیع آن زمان، یعنی کشور ایران، به چنان دورة حضیضی افتاده بود که ناصرالدینشاه میگفت: مردهشور مملکتی را ببرد که پادشاهش برای رفتن به جنوب باید از انگلیسیها اجازه بگیرد و برای رفتن به شمال از روسها! این وضعیتی نبود که علما بتوانند آن را تحمل کنند؛ در چنین شرایطی شیخ فضلالله در سال 1303.ق به ایران آمد و بهتدریج برای اینکه بتواند تغییری در این اوضاع بدهد بحث تحریم کالاهای غربی و حمایت از صنایع بومی را در سال 1306.ق طی پرسش و پاسخهایی که با میرزای شیرازی داشت، مطرح کرد. این حرکت سرانجام به ماجرای عظیم نهضت تنباکو، که محققان و مطلعان آن را مقدمۀ نهضت مشروطیت میدانند، منجر شد. در این دوره شیخ فضلالله، در مقام مجتهدی تمامعیار و مسلط بر مبانی دینی، به اشارۀ میرزای شیرازی به ایران آمده بود تا در پایتخت مستقر شود و امور مذهبی مردم و امور سیاسی کشور را، تا آنجا که در حیطة روحانیت شیعه قرار داشت، کنترل و هدایت کند.
● شیخ فضلالله چه دیدگاه و سهمی در نهضت تنباکو داشت؟ روابط ایشان با مرحوم میرزای شیرازی پس از این نهضت چگونه بود؟ آیا اصلاً دیدگاهها و فعالیتهای ایشان، در آن مقطع، در تاریخ ثبت شده است؟
همانگونه که عرض کردم، شیخفضلالله نوری در سال 1306.ق طی پرسش و پاسخی از استادش، میرزای شیرازی، دربارة کالاهای واردشده از بلاد کفر ــ که البته بیشتر روسیه مدّنظرشان بود؛ چون در آن دوره کالاهای روسی بیشتر در ایران رواج داشت ــ بهویژه قند روسیه، سخن گفته بود. پرسش او این بود که تکلیف ما در برابر کالاهای این دولتها چیست و آیا در چنین وضعی که ایران بازاری برای دولتهای غربی یا به قول ایشان بلاد کفر شده است، ما باید این کالاها را استفاده کنیم یا نه. در دل پرسش او پاسخ کاملاً واضح است که نباید از این کالاها استفاده بکنیم؛ چون به مواردی اشاره کرده است حاکی از اینکه مسلمانان نباید زیر سلطۀ کفار قرار گیرند. میرزای شیرازی نیز نظر ایشان را تأیید کرد و از همان زمان حرکتی برای تحریم کالاهای بیگانه آغاز شد. در ماجرای تحریم تنباکو نیز آیتالله میرزا حسن آشتیانی و پشت سر وی شیخ فضلالله نوری ارکان مبارزه در تهران بودند و در گفتوگوهای بین علما و دربار، این دو بزرگوار سهم بسزایی داشتند؛ بهویژه در اجرای فتوای میرزای شیرازی در ایران؛ زیرا صدراعظم عاقد قرارداد تنباکو (امینالسلطان) میکوشید آن فتوا را مخدوش جلوه بدهد و شیخ تصریح میکرد که این فتوا از ناحیة میرزا صادر شده است. شیخ فضلالله نوری نامهای به آیتالله العظمی میرزا حسن شیرازی نوشت و او را از شبهات واردشده به اصالت فتوا آگاه کرد. در پاسخ به نامۀ او آیتالله میرزای شیرازی تأکید کرد که آن فتوا از اوست و تا زمانی که دلایل صدور آن رفع نشده است باید برقرار بماند؛ بنابراین در گفتوگو با دربار و در مقابله با تلاش برای زیر سؤال بردن اصل فتوا و مبارزه و نیز طرح تحریم کالاهای خارجی شیخ فضلالله نوری تأثیر جدی داشت. اینها همه حاکی از این است که ایشان در تهران و حتی بعضی از نقاط ایران فردی تأثیرگذار بودند؛ البته در اصفهان آیتالله آقا نجفی اصفهانی و برادرانش، در تبریز میرزا جواد آقای مجتهد، و... نیز در این زمینه فعالیتهای شایانی کردند و همۀ آنها زنجیرهای از علمای بزرگ، مبارز و ضد استعمار در ایران آن زمان بودند که در عین تلاش برای تعدیل مظالم حکومت، مبارزه با استعمار برایشان اولویت داشت؛ حتی قبل از صدور فتوای میرزای شیرازی این مخالفتها از ایران آغاز شد و بعد از آگاهی علمای نجف و سامرا از قضیه، میرزای شیرازی فتوای تحریم دادند. بعد از این حکم بود که مبارزه به فاز کاملتر و جدیدی وارد شد که در تمامی آنها، سهم شیخ فضلالله نوری و میرزا حسن آشتیانی، با توجه به اینکه در تهران و مرتبط با حکومت بودند، بیشتر از علمای شهرستانها بود.
● بعد از فوت مرحوم میرزای شیرازی، مرجعیت جنبۀ واحد پیدا نکرد و چند تن از مراجع نجف به جای میرزا مطرح شدند. روابط شیخ فضلالله با مراجع جدید، بهویژه مرحوم صاحب عروه، چگونه بود؟ آیا همان اعتماد و اعتنایی که میرزای شیرازی به شیخ فضلالله داشت آنها هم به ایشان داشتند؟
رابطۀ مراجع نجف با شیخ فضلالله نوری در ابتدای کار، یعنی بعد از میرزای شیرازی تا ماجرای مشروطه (حدود 1313 تا 1324.ق) دو جانبه و همراه اعتماد و احترام بود. اعتماد و احترام صاحب عروه به شیخ فضلالله حتی بعد از شهادت ایشان هم ادامه یافت. صاحب عروه، آخوند خراسانی، شیخ عبدالله مازندرانی، میرزا حسین خلیلی تهرانی و... در جنبش مشروطه به شیخ فضلالله اتکای بسیار داشتند. صاحب عروه البته تا حدی در انقلاب مشروطه و مسائلی که بعد از آن پیش آمد محتاط بود؛ آخوند خراسانی با صراحت میگفت تا زمانی که شیخ فضلالله نوری در تهران حضور دارد، خیال ما راحت است که مشروطه منحرف نمیشود. این جایگاه محکم شیخ فضلالله نزد علما و بزرگان تا اواسط 1325.ق، که نزاعهای فکری مشروطه آغاز شد، حفظ گردید. در ماجرای مهاجرت کبرای علما به قم که در آستانة صدور فرمان مشروطیت رخ داد، وقتی سیدین، آیتالله طباطبایی و بهبهانی، از تهران خارج شدند، در منطقۀ کهریزک توقف کردند تا شیخ فضلالله به آنها بپیوندد و بعد از آنجا به سمت قم حرکت کنند. کسروی دراینباره نوشته است که وقتی شیخ فضلالله نوری حرکت کرد و به آنها پیوست، کمر عینالدوله شکست. این گفته بیانگر موقعیت شیخ در جامعۀ ایرانی آن دوره است؛ به علاوه موافقت علمای نجف با نهضت مشروطه به دلیل حضور شیخ فضلالله در آن بود. در ماجرای اصل دوم متمم قانون اساسی، که مربوط بود به نظارت علمای طراز اول بر مصوبات مجلس، نیز علمای نجف حمایت خود را از نظر شیخ نشان دادند. اما پس از آن بعضی از علمای نجف، مخالفت ایشان با مشروطه را چنانکه باید، هضم نکردند؛ زیرا معتقد بودند با وجود اصل نظارت پنج تن از علمای طراز اول بر مصوّبات مجلس، دیگر نباید نگران بود؛ بنابراین در این مرحله هم حتی قضاوت علما بر اساس رفتار شیخ فضلالله بود.
در اینجا بجاست نکتهای ذکر شود که مربوط است به دورۀ ترور ناصرالدینشاه و بر تخت نشستن مظفرالدینشاه؛ در زمان ناصرالدینشاه، وی به هر شیوهای بود بر اوضاع تسلط داشت و حداقل نسبت به نفوذ سیاسی و فرهنگی بعضی از گروههای منحرف اقداماتی انجام میشد؛ البته تأکید علما در این اقدامات سهم بسزایی داشت. از جملۀ این گروهها، فراماسونری و فراموشخانۀ ملکم بود که به اشارۀ آیتالله حاج ملاعلی کنی برچیده شد. در اوایل سلطنت ناصرالدینشاه نیز به همّت امیرکبیر و همراهی شاه فرقة ضالّة بابیت سرکوب گردید و بعد از آن هم پیروان آن فرقه و انشعاباتی که در آن رخ داده بود (نظیر بهائیت) در ایران آزادی نداشتند و مخفیانه فعالیت میکردند، اما با مرگ ناصرالدینشاه، این گروهها بهتدریج به عرصۀ فعالیتهای اجتماعی وارد شدند؛ انجمن اخوت در ایران تأسیس گردید که در ظاهر خانقاهی بود برای صوفیگری، اما در باطن فعالیتهای فراماسونری در آن انجام میشد؛ جامع آدمیت هم در همین دوره تأسیس شد؛ از سوی دیگر فرق ضالّه در کشور بر فعالیت خود افزودند و به تدریج در تحولات کشور تأثیرگذار شدند. حتی بعضی از پیروان بهائیت، البته به اغراق، گفتهاند که بازگرداندن امینالسلطان به قدرت، که در دورۀ مظفرالدینشاه عزل شده، کار ما بود. آنها مدعیاند که امینالسلطان را در قم بهایی کردند و به او وعده دادند که تو دوباره به قدرت بازمیگردی؛ درواقع میخواهند بازگشتن امینالسلطان به قدرت را ناشی از پیوستنش به بهائیت بدانند که البته باید تاحدی در این ادعاها تأمل کرد، ولی به هر حال امینالسلطان فردی بود که بسیاری از اقدامات غربگرایانۀ حکومت از وی ناشی شد. این اقدامات فرصت خوبی را برای آنها فراهم کرد. این مسائل سبب شد شیخ فضلالله نوری و آیتالله میرزا حسن آشتیانی دربارۀ آنچه در ایران میگذشت به علمای نجف گزارش و هشدار دهند. همین گزارشها حساسیت علمای نجف را برانگیخت و حتی به صدور فتوای تکفیر امینالسلطان از سوی آخوند خراسانی و مرحوم شربیانی منجر شد؛ زیرا آنها متوجه شدند که سرچشمۀ فعالیتها علیه دین اسلام و علما، امینالسلطان است. همۀ این اقدامات علمای نجف براساس گزارشهای میرزا حسن آشتیانی و شیخ فضلالله نوری بود و از هماهنگی بین علمای نجف و تهران حکایت میکرد. همین نگرانیهای مراجع نجف به برکناری اتابک، که مرحوم آشتیانی تأثیر بسزایی در آن داشت، و به صدارت رسیدن عینالدوله منجر شد. این صدراعظم در ابتدای صدارتش در برابر زورگوییهای سفارت روس و انگلیس مقاومت کرد و برای احیای اقتصاد ایران در حد تواناییاش تلاشهایی نمود، اما خوی استبدادی وی و بعضی از تحرّکات و تحریکات دیگر، که به دنبال ایجاد اغتشاش در ایران بودند، اصلاحات وی را از مسیر طبیعی خود خارج ساخت. مسیری که شیخ فضلالله نوری در این دوره دنبال میکرد اصلاحات طبیعی و متناسب با ظرفیتهای اجتماعی ایران بود؛ به گونهای که هم مردم بدانند چه اقداماتی انجام میشود و هم علما بدانند که چه کار باید بکنند و زمام امور هم از دست خارج نشود؛ به علاوه به درگیری حاد با حکومت و شورش کور بر ضدّ آن نینجامد.
● از این بخش زندگی و فعالیتهای سیاسی و اجتماعی شیخ فضلالله نوری در تاریخنگاریهای معاصر عمداً یا سهواً غفلت شده است؛ به عبارت دیگر این نکته که شما دربارۀ حضور اصلاحطلبانۀ ایشان در ایران به توصیۀ میرزای شیرازی مطرح فرمودید در تاریخنگاریهای معاصر با دقت و روشنی بازگو نشده و فقط اصلاحطلبی و اصلاحگری دینی و اجتماعی را به شخصیتهایی مثل سید جمالالدین اسدآبادی نسبت دادهاند. علت این امر چیست؟
تاریخنگاریهای پیش روی ما، تاریخنگاری سکولار و بعضاً ماسونمآب است و حاصل نگارش افرادی است که در وقایع مشروطه حضور داشتند و اتفاقاً در جناح سکولار و غربگرا یا همراه آنها بودند؛ نظیر «تاریخ بیداری ایرانیان» ناظمالاسلام کرمانی، «واقعات اتفاقیه» شریف کاشی «تاریخ مشروطیت ایران» مهدیملکزاده و «تاریخ مشروطه» کسروی. این نویسندگان با سکولارها همراه بودند و حتی بعضی از آنها نگرش سکولاریستی داشتند؛ بنابراین طبیعی است که اینها نمیتوانستند شخصیت شیخ فضلالله نوری را آنگونه که بود و در جایگاه چهرهای اصلاحطلب، معرفی کنند. این در حالی است که شیخ دیدگاههای روشنی نسبت به آزادی و مقابله با استبداد داشت و در پی جلوگیری از نفوذ و مداخلات رو به گسترش استعمار، از یک طرف، و فعالیت گروههای انحرافی از سوی دیگر، بود. او راه اصلاح را مقابله با استعمار و محدود کردن استبداد میدانست. به همین دلیل هم بود که شیخفضلالله بر ایجاد عدالتخانه تأکید کرد. تاریخنگاری سکولار نمیخواهد این مسائل را بازگو کند. علاوه بر این مسئله، این نوع از تاریخنگاری دربارۀ بعضی از افراد بزرگنمایی میکند که طبیعتاً مستلزم، نادیده گرفتن یا کاستن از سهم افراد دیگر است. در اصلاحطلبی سید جمالالدین اسدآبادی تردیدی وجود ندارد، اما جایگاه علمی ایشان با جایگاه علمی شیخ فضلالله نوری کاملاً تفاوت دارد؛ شیخ فضلالله از دل روحانیت شیعه برخاست و با آنها ارتباط عمیقی داشت، اما سیدجمالالدین اسدآبادی به دلایل متعدد، این ارتباط مستدام و عمیق را نداشت و تا حدود زیادی از خاستگاه اجتماعی خود دور افتاده بود. اما تاریخنگاری سکولار میکوشد با نوعی بزرگنمایی دربارۀ بعضی از شخصیتها، جایگاه افراد مؤثر دیگر را نادیده بگیرد.
● اگر امکان دارد دربارۀ مراحل مختلف فعالیت شیخ فضلالله در نهضت مشروطه، از ابتدا تا زمان شهادت ایشان صحبت بفرمایید.
شیخ فضلالله نوری نیروی خنثایی در عرصۀ سیاسی و اجتماعی ایران نبود. این در حالی است که در تاریخنگاری سکولار چنین آمده است که همه در بیخبری به سر میبردند که ناگهان جرقهای در سال 1323.ق زده شد و آقا سید عبدالله بهبهانی مخالفتی کرد، سید محمد طباطبایی با ایشان ارتباط برقرار نمود و هر دو درصدد برآمدند اصلاحات سیاسی و اجتماعی در ایران انجام دهند. برخلاف این روایت، همانگونه که عرض کردم، مراجع نجف از سالها پیش از مشروطه نگران وضعیت ایران بودند و برای چارهاندیشی دربارۀ آن جلسههای متعددی برپا کردند که از نتایج آن صدور حکم به طرد امینالسلطان و در نتیجه عزل او بود و شیخ فضلالله نوری در این زمینه بسیار فعال عمل کردند. ایشان در آن زمان طرح محدود کردن استبداد و مقابلۀ جدی با استعمار را دنبال میکرد؛ البته اولویت اول ایشان مقابله با استعمار بود؛ از همین رو دنبال فردی میگشت که حداقل به این دو قطب استعماری گرایش نداشته باشد؛ یعنی روسوفیل یا انگلوفیل نباشد. از آنجا که اتابک (امینالسلطان) در دورهای از زندگیاش به روسیه تمایل داشت و در دورهای دیگر به انگلستان، و امتیازات بسیاری به بیگانگان داد، شیخ فضلالله به این نتیجه رسید که چنین فردی باید از صدارت کنار رود. علت روی کار آمدن عینالدوله هم، ویژگیهای مثبت وی، بهویژه مخالفتش با دو قدرت روسیه و انگلیس، بود.
روسیه و انگلیس نیز از وی ناراضی بودند؛ هرچند عینالدوله بعدها خبطهای بزرگی مرتکب شد.
در زمان اجرای طرحهای اصلاحگرانة شیخ فضلالله، تکاپوی گروههای ماسونی، فرق ضالّه و منورالفکرهای غربگرا در کشور افزایش یافت. آنها به دنبال ایجاد آشوب در ایران بودند تا در پس آن بتوانند به اهداف خود دست یابند. جالب است که آنها اولین شخصی را که هدف حملة خود قرار دادند شیخ فضلالله نوری بود؛ زیرا میکوشیدند طرح اصلاحطلبی مدّنظر ایشان را متوقف سازند. در ماجرای قبرستان یا مدرسة چال که جمعی از مورخان مشروطه عنوان کردهاند، این عده به دنبال ترور شخصیتی شیخ فضلالله بودند. در کنار این مدرسه، حمام و گورستانی وجود داشت که متروک شده بود و از آن با عنوان زمین چال یاد میشد؛ به گونهای که زغالفروشها آنجا را انبار خود کرده بودند. اصل معاملۀ زمینهای این قبرستان یا مدرسه، مدتی مدید پیش از مشروطه بین مردم انجام شده بود و اتفاقاً مهر و امضای میرزا حسن آشتیانی (پدر مصطفی و مرتضی آشتیانی) و آقا سید صادق طباطبایی (پدر آقا سید محمد طباطبایی) زیر این اسناد به چشم میخورد؛ چنانکه امضای خود افرادی نیز که بعداً مردم را علیه شعبة بانک استقراضی روسیه (ساخته شده در این زمین) برانگیختند پای برخی از اسناد زمینهای معامله شده وجود داشت؛ چون قبرستان یاد شده ـ که گفته میشد موقوفه است ـ متروکه شده بود؛ علما خرید و فروش آن را ـ از باب «تبدیل به احسن» اجازه میدادند و بایع احیاناً پولی به علما میداد که به جای آن ـ احتیاطاً ـ محل دیگری را بخرند و وقف کنند.
پس از این معامله، زمین یکی دو دست گشت. یکی از افرادی که این زمین را خرید، دربارۀ احتمال وقفی بودن آن به شیخ فضلالله نوری مراجعه کرد. شیخ وقتی بنچاق زمین و امضای آیتالله سید صادق طباطبایی و میرزا حسن آشتیانی را دید، صحت و اعتبار سند را تأیید کرد؛ البته دقت ایشان دربارۀ اسناد بسیار بالا بود و اسنادی که در محضر او ثبت و ضبط و معامله میشد، حتی عدلیۀ جدید رضاخانی هم آن را تأیید میکردند؛ داور زمانی که سند زمینی را میدید که مهر شیخ فضلالله نوری پای آن است بدون تردید قبول میکرد. معاملۀ مربوط به این زمین هم با دقتی که ایشان داشتند انجام شد و مبلغی هم بابت «تبدیل به احسن» کردن این معامله گرفت که صرفِ خرید و وقف محل دیگری شد.
فردی که این معامله را انجام داد در مالکیت این زمین با فرد دیگری شریک شد و شریک او بخشی از آن را به بانک استقراضی روسیه فروخت. اینگونه بود که در جامعه شایعه شد شیخ فضلالله نوری پول گرفته و زمین موقوفه را به روسها فروخته است! اتفاقاً در قبرستانی که متروک بود، چند روز قبل، جنازۀ زن مسلمانی دفن شد. زمانی که کارگرها مشغول کار در این زمین بودند، جنازۀ این زن را یافتند. روز 23 رمضان همان سال یکی از خطبای وقت مردم را تحریک کرد که چرا نشستهاید، درحالیکه جنازۀ زن مسلمانی به دست کفار افتاده است. همین مسئله سبب شد سیل جمعیت به سمت زمین چال بروند و ساخت و ساز روسها در آنجا را خراب کنند.
دشمنان شیخ فضلالله نوری چنین شایعه کردند که وی رشوه گرفته و عملی غیرشرعی انجام داده است! یحیی دولتآبادی در کتاب خود، «حیات یحیی»، به این ماجرا و نادرستی این شایعه اشاره کرده، اما توضیح بیشتری در این باره نداده است. او به همین اشاره بسنده کرده است که دست غیر در کار بود؛ یعنی اینکه واقعاً ماجرا این نبود که گفته شد و هدف از این کار ترور شخصیت شیخ فضلالله نوری بود. بعداً یکی از علمای نجف به یکی از علمای تهران نامهای نوشت تا چنین شایعهای را بررسی کند، ببیند که صحت دارد یا نه. او در پاسخ به عالم نجف گفت که من بنچاق آن زمین را دیده و با وزارتخارجه هم مکاتبه کردهام؛ چون طرف معامله روسیه است، اما براساس این بررسیها شیخ فضلالله در این ماجرا هیچ مداخلهای نداشته است.
ترور شخصیت شیخ فضلالله به دست همان جریان پنهانی انجام شد که در ایجاد مهاجرت صغری به حضرت عبدالعظیم(ع) در سال 1323.ق مؤثر بود. این مهاجرت از جهاتی مشکوک بود؛ زیرا در زمان پیشرفت حرکت اصلاحی، ناگهان ماجرایی پیش آمد که میخواست این حرکت اصلاحی را یا متوقف کند یا از مسیر خارج نماید؛ ازهمینرو شیخ فضلالله در مهاجرت صغری شرکت نکرد؛ همچنین منبع مالی حمایت کننده از این مهاجرت نیز مشکوک بود. علمای نجف هم این حرکت را تأیید نکردند. اهداف و تقاضای این تحصن هم روشن نبود؛ بهطور نمونه دربارۀ بدرفتاری عسگر گاریچی و مقابله با وی تقاضاهایی مطرح کردند.
همین مسائل نشاندهندۀ مداخلۀ عدهای در این ماجرا برای اغتشاش اوضاع ایران بود. شیخ فضلالله نوری این ماجرا را درک کرد و ازهمینرو در آن شرکت نکرد، اما در مهاجرت کبری، به دلیل اهانت به علما و خشونت عینالدوله، شرکت کرد؛ البته در این مهاجرت نیز ایشان از روی تأمل رفتار میکرد و حتی پس از امضای فرمان مشروطه، به سید محمد طباطبایی و سید عبدالله بهبهانی گفت که بهتر است برنامهای با هم طرح کنیم که پس از بازگشت به تهران طبق آن رفتار کنیم تا این دستاورد از بین نرود، درحالیکه دو سید میگفتند: پس از بازگشت به تهران دراینباره تصمیم میگیریم. سید محمد طباطبایی خود با انجمنهای مخفی و ماسونی ارتباط داشت و سید عبدالله بهبهانی هم میخواست عینالدوله برکنار شود؛ ازهمینرو به پیشنهاد شیخ فضلالله توجه لازم را نکردند.
در مهاجرت کبری، شیخ فضلالله نوری هزینة مهاجرت را قبول نمود و حتی مبلغی پول قرض کرد و همین مسئله باعث شد تا آخر عمر مقروض بماند و در وصیتنامهاش به قرض خود اشاره کند؛ درواقع او در ابتدا هم از بعد نظری و هم از بعد عملی و نیز مالی با مشروطهخواهان همکاری کرد.
همزمان با تحصن بعضی از علما در قم عدهای از مشروطهخواهان در سفارت انگلیس تحصن میکردند. عامل اصلی تحصن در سفارت انگلیس اردشیرجی بود که براساس اسناد و مدارک موجود، برای انگلستان جاسوسی میکرد. وی از اعضای اولیة لژبیداری، از گروههای ماسونی افراطی و تندرو بود؛ درواقع اعضای تندرو جامع آدمیت، که آن نیز تشکیلاتی ماسونی و وابسته به میرزا ملکمخان بود، از آن منشعب شدند و لژ بیداری را تأسیس کردند. اعضای این لژ عمدتاً از روشنفکران غربگرا، اعضای فرقة ضالّة بابیه و بهائیت، صوفیه و دراویش بودند. این عده در سفارت انگلیس متحصن شدند و آرام آرام بحث مشروطه را مطرح کردند؛ البته آوردهاند که پیش از آن، سید محمد طباطبایی در منبر بحث جمهوری و مشروطه را مطرح کرد، اما با اعتراضهایی مواجه شد و حرفش را پس گرفت و گفت ما دنبال تأسیس عدالتخانهایم. در نوشتههایی که از ایشان بر جای مانده مکرر بر عدالتخانه تأکید شده است. به همین دلیل است که بنده با زاده شدن بحث مشروطه در سفارت انگلیس موافق نیستم، بلکه مشروطهخواهی در سفارت انگلیس آشکار شد؛ هرچند این بحث منشأ غربی داشت و نظام رایج در بسیاری از کشورهای غربی آن زمان بود، بسیاری از روشنفکران و علمای ایران، پس از آشنایی با آن، به ایجاد نظامی شبیه به آن در کشور تمایل پیدا کردند، با این حال عدهای از آنها شجاعت اظهار آن را نداشتند و عدهای دیگر محتاطانه میکوشیدند فضای کشور را به آن سمت پیش ببرند. در این زمان نیز شیخ فضلالله نوری با این فرض از مشروطه حمایت کرد که مشروطه به معنی مشروط کردن استبداد و قدرت حاکم به وسیلة شروطی است که آن شروط میتواند دین اسلام باشد؛ یعنی احکام اسلامی استبداد را محدود و مشروط کند. علما و دیگر مشروطهخواهان هم موضوع را به همین شکل بیان میکردند و کسی جرئت نمیکرد آن را به گونهای غیر از این تلقی کند؛ زیرا اصلاً در جامعه از آن استقبال نمیشد و قطعاً نسبت به آن نظر منفی میدادند؛ بهویژه اگر میگفتند مشروطة مدّنظر آنها مشروطة غربی، یعنی محدود و مشروطه کردن استبداد و حتی اسلام براساس قوانین غربی است. در آن زمان علما، یعنی شیخ فضلالله نوری، آخوند خراسانی، سید عبدالله بهبهانی و حتی سید محمد طباطبایی به دنبال مشروط کردن حکومت و استبداد بودند، اما غربگرایان با مشروطهخواهی مدّنظر خود میخواستند هم حکومت و هم اسلام را محدود کنند.
پس از برقراری نظام مشروطه و در زمان تدوین قانون اساسی و متمم آن، غربگرایان میکوشیدند اندیشههای خود را در قوانین بگنجانند؛ ازهمینرو شیخ فضلالله احساس نگرانی کرد و متوجه شد که بحث فراتر از محدود و مشروط کردن استبداد است و مشروطهخواهان غربگرا درصدد تغییر گستردة فرهنگی و سیاست ایراناند که اسلام را هم در بر میگرفت. ایشان ابتدا از درِ نصیحت وارد شد، سپس بحث مشروطة مشروعه را مطرح کرد. ازآنجاکه شیخ فضلالله و علمای دیگر به دنبال مشروطهای مقیّد به شریعت بودند، در تلاش برای قانونی کردن آن، ایشان اصل تأیید مصوّبات مجلس شورای ملّی به وسیلة پنج نفر از علمای طراز اول را در متمم قانون اساسی گنجاند. در واقع شیخ فضلالله نوری در آن زمان دنبال مشروعه کردن مشروطه بود و برخی از علمای نجف هم از وی حمایت میکردند.
در مرحلة بعد که در روزنامه و نشریات آن زمان و نیز انجمنها به شعائر دینی توهین شد و احکام اسلام زیر سؤال رفت، شیخ فضلالله نوری شناخت عمیقی نسبت به این جریانها پیدا کرد و حتی در عبارتی آنها را نیهیلیست، ناتورالیست و بابیه نامید. وی معتقد بود در صورت اجازة فعالیت دادن به این گروهها، آنها به اساس اسلام ضربه وارد خواهند آورد. در چنین وضعیتی بود که شیخ متوجه شد که بحث مشروطة مشروعه هم بیتأثیر است و ازهمینرو تداوم رژیم مشروطه در کشور را (که در سالهای 1324 ــ 1325.ق عملاً آن همه بحران آفریده بود) به مصلحت اسلام و ایران ندانست. عدهای از مورخان و محققان، بدون بیان چنین سیری، مینویسند که شیخ فضلالله حکم تحریم مشروطه را صادر کرد؛ بنابراین ضد مشروطه و آزادی، و طرفدار استبداد بوده است، و ماجرا را اینگونه خاتمه میدهند؛ این در حالی است که شیخ به جایی رسید که میبایست بین فاسد و افسد انتخاب میکرد. از نظر ایشان فاسد محمدعلیشاه بود و افسد، غربگرایان سکولار که در میان آنها طبیعتگرایان، نیهیلیستها و بابیها نیز حضور داشتند؛ ازهمینرو ایشان چنین نتیجه گرفت که نباید با آنها همراهی کند. بدین ترتیب شیخ فضلالله نوری نسبت به مشروطة غربی مواضع تندی اتخاذ، و بر این موضع خویش حتی تا زمان شهادت ایستادگی کرد.
● چه گروهها و اشخاصی در منزوی کردن و سپس به شهادت رساندن شیخ فضلالله سهیم بودند؟ آیا گروههای ماسونی ایران در این امر دست داشتند؟
برای آشنایی با ریشة برخی از رویدادهای دورة مشروطه، از جمله منزوی کردن و سرانجام به شهادت رساندن حاج شیخ فضلالله نوری باید عرض کنم که در این دوره گروهی با نام کمیتة انقلاب فعالیت میکردند که مهدی ملکزاده و اسماعیل رائین در کتابهای خود به آن اشاره کردهاند. در این کمیته افرادی همچون اردشیر جی، ملکالمتکلمین و سید جمال واعظ حضور داشتند که هیچگونه پایبندی به دین و اسلام نداشتند. احمد کسروی، با توجه به اینکه از طرفداران تفکر حاکم بر این گروه یا حداقل بعضی از مواضع آنهاست، با صراحت گفته است: سید جمال واعظ در ظاهر روحانی صاحب منبری بود که طی جنبش مشروطه به واعظ طرفدار مشروطه شهرت یافت، ولی به پیامبر اسلام و این دین اعتقادی نداشت. در یکی از صورتجلسههای این کمیته، اعضا دربارة ایجاد ناآرامی در ایران توصیههایی کردهاند. یکی از توصیههای آنها ایجاد شکاف عمیق بین طرفداران عینالدوله و امینالسلطان است که دو قطب حکومتی در آن زمان بودند. آنها این توصیه را در جامعه اجرا کردند و با بسیج نیروهایشان بین علما و مردم درگیری ایجاد نمودند. ماجرای قبرستان چال و نیز تحریک علاءالدوله (حاکم خشن تهران) به چوب زدن تجار، از طرحهای این کمیته بود. در قضیة چوب زدن تجار، فردی به نام میرزا حسن رشدیه، از اعضای لژ بیداری، که به پدر مدارس جدید در ایران شهرت یافته است، به علاءالدوله، حاکم تهران، که سودای صدراعظمی را در سر میپروراند، مراجعه کرد و گفت: شما با چوب زدن چند نفر از تجار میتوانید به ماجرای اعتراض مردم به گرانی قند پایان دهید. رشدیه حتی وعدة حمایت از وی را داد و گفت اگر عینالدوله ساقط شود ما تو را صدراعظم میکنیم. بدینترتیب علاءالدوله چند نفر از تجار خوشنام از جمله سید هاشم قندی را چوب زد. مردم در اعتراض به این اقدام بازار را بستند و بدینگونه اغتشاش در تهران بهوجود آمد. عقل سیاسی میگوید که این ماجرا مسئلة ریشهداری نبود و میبایست کنترل میشد، اما پس از آن ملک منصور میرزا شعاعالسلطنه، پسر مظفرالدینشاه، که او نیز عضو لژ بیداری بود، به سراغ عینالدوله، صدراعظم وقت، رفت و توصیه کرد آشوبگران سرکوب شوند؛ زیرا در غیر این صورت حکومت قاجاریه از دست میرود. عینالدوله به این توصیه گوش داد و به سرکوب آنها دست زد که به کشته شدن چند نفر منجر گردید.
نفوذ در بیوت مراجع نجف نیز یکی از دستورالعملهای کمیتة انقلاب بود؛ زیرا آنها میدانستند برای پیشبرد طرحهای خود به حمایت بعضی از علما نیاز دارند. به همین منظور سید اسدالله خراقانی، نمایندة انجمن مخفی، به نجف رفت و حوزة انجمن مخفی را در آن شهر تأسیس کرد. بسیاری از اتفاقاتی که بعدها برای شیخ فضلالله نوری و مشروعهخواهان دیگر در ایران رخ داد متأثر از اقدامات همین فرد بود. سید اسدالله خراقانی توانسته بود اعتماد برخی از علما را جلب کند. او حتی از آنان دربارة مخالفان مشروطه حکم گرفت. آنها هم، چون مشروطه را نظامی برای محدود کردن ظلم، احیای ایران، رفاه و آبادانی کشور و تحکیم حدود و ثغور آن میدانستند، حکم دادند که هیچکس حق مخالفت با این اساس را ندارد. این، حکمی کلی بود که پس از فرستاده شدن به تهران، از سوی دستهای مشکوک به صورت یک حربهای تبلیغاتی بر ضد شیخ فضلالله نوری به کار گرفته شد؛ درحالیکه شیخ، اصلاً با مشروطة مدّنظر علما مخالف نبود، بلکه مشروطة غربی را برنمیتابید!
کمیتة انقلاب کار خود را با تخریب شخصیت شیخ فضلالله نوری و همفکران او آغاز کرد، اغتشاشهای خیابانی و اجتماعی در ایران بهوجود آورد و جنبش عدالتخواهی و مبارزة مردم علیه استبداد را به سمت مشروطهخواهی و پارلمانتاریسم مطلقة اروپایی برد، اما بعدها مشخص شد که اعضای آن دنبال نظام پارلمانی هم نبودند، فقط قصد آنها از این کارها، هنجارشکنی در جامعة ایرانی و تغییر نااندیشیدة ساختار سیاسی کشور بود.
ناظمالاسلام کرمانی نیز از جمله افرادی بود که کوشیده است در کتاب خود، «تاریخ بیداری ایرانیان»، شیخ فضلالله نوری را از نظر شخصیتی ترور کند. او، که از نزدیکان سید محمد طباطبایی بود، عبارتهای زشت و سخیفی دربارة شیخ به کار برده است. در آن زمان افرادی همچون ناظمالاسلام کرمانی از هر صحبت شیخ فضلالله، برای تخریب شخصیت وی سوژهای میساختند تا او را منزوی کنند. در ماجرای پیشنهاد اصل دوم متمم قانون اساسی، شیخ فضلالله نوری پیشنهاد خود را برای چاپ به روزنامة «صبح صادق» داد. در پی آن مخالفان شیخ او را تهدید کردند و کوشیدند با ارعاب، وی را منزوی کنند. حتی آنها درصدد برآمدند عدهای را جمع کنند، به خانة شیخ فضلالله بروند و ایشان را بکشند. وقتی خبر این نقشه به گوش شیخ رسید، ایشان با درشکه به سمت حرم حضرت عبدالعظیم(ع) حرکت کردند که پس از آن جمعی از علمای بزرگ تهران و ولایات دیگر نیز به ایشان ملحق شدند. طرفداران یا عوامل این کمیته به این کار اکتفا نکردند و به دفتر روزنامة صبح صادق حمله کردند و کوشیدند شمارة 49 آن روزنامه را، که پیشنهاد شیخ در آن چاپ شده بود، نابود کنند و نگذارند به دست کسی برسد. آنها حتی به صاحب امتیاز روزنامه گفتند که باید شمارة 49 دیگری منتشر کند و در آن، پیشنهاد شیخ را چاپ نکند. این عده میخواستند مطالب این مجتهد عالیقدر در تاریخ ثبت نشود (با وجود قرار گرفتن اصل دوم در متمم قانون اساسی، این اصل با پیشنهاد شیخ فضلالله تفاوتهایی داشت. در پیشنهاد شیخ، انتخاب علمای طراز اول با مراجع بود، اما این اصل اینگونه تنظیم شد که مراجع بیست نفر را معرفی میکردند، آنگاه نمایندگان ملّت پنج نفر را از بین آنها انتخاب مینمودند؛ البته تقریباً در هیچ دورهای، غیر از دورة دوم، این هیئت پنج نفره تشکیل نشد).
شیخ در حرم حضرت عبدالعظیم(ع) مکانی یافت تا صحبتهایش را به گوش مردم برساند؛ زیرا روزنامهای چاپ نمیکرد، برای سخنرانی منبر میرفت، و علمای بزرگی هم به آنجا میآمدند که به صحبتها و پیشنهادهای ایشان گوش فرا دهند. با همة این اوصاف، شیخ آنجا فریاد میزد، ولی کسی صدایش را نمیشنید؛ چون در همان حرم حضرت عبدالعظیم، که دورة اوج درگیری شیخ فضلالله با غربگراهاست، ایشان اعلام میکرد که مردم، من همان مشروطهای را قبول دارم که آخوند خراسانی قبول دارد. پس از چندینبار تکرار این جمله، قرآنی از جیبش بیرون میآورد و قسم میخورد که به مشروطه وفادار است؛ منتها مشروطه و مجلس اسلامی. آن وقت تندروها مسخره کردند و گفتند: آن قرآن نبوده و قوطی سیگارش بوده است!
اخبار این مهاجرت نیز به شکل کاملاً معکوسی به نجف میرسید و برخی از علمای آنجا گمان میکردند شیخ فضلالله نوری واقعاً دیگر آن اهداف اولیه را دنبال نمیکند؛ ازهمینرو از او حمایت نمیکردند. در این زمینه فعالیتهای کمیتة انقلاب بسیار مؤثر بود.
در زمان تحصن شیخ فضلالله نوری در حرم حضرت عبدالعظیم(ع)، روزی سید عبدالله بهبهانی و سید محمد طباطبایی نزد ایشان رفتند و از وی خواستند به تحصن خود پایان دهد. شیخ در پاسخ به آنها گفت مگر شما مطبوعات را نخواندهاید. آنگاه چند تا از نشریات آن زمان را آورد و با صدای بلند خواند. پس از آن سید محمد طباطبایی و سید عبدالله بهبهانی به شدت متأثر شدند و اشک ریختند. با وجود این به شیخ گفتند که به این اختلافها پایان بخشد. سید عبدالله بهبهانی حتی دستش را به شال کمر شیخ فضلالله انداخت و گفت: آقا بیا برویم تهران، اینها شما را میکشند.
شیخ فضلالله نوری به ایشان گفت که اگر حرف من را میشنوید، من میگویم که اینجا بمانید تا با همفکری هم برای این ماجرا راهحلی بیابیم. در ادامه ایشان خطاب به سید عبدالله بهبهانی گفت که اگر امروز مرا بکشند، فردا هم تو را خواهند کشت. جالب این است که یک هفته قبل از سالگرد شهادت شیخ فضلالله نوری، چهار تروریست قفقازی سید عبدالله بهبهانی را جلوی چشم فرزندان و اطرافیانش در پشت بام خانة خودش با نوزده گلوله ترور کردند.
پس از آن خیلی راحت و بدون هیچگونه هراسی از پلهها پایین آمدند و وارد کوچه شدند! و محل جنایت را ترک کردند. پس از تأثر سید محمد طباطبایی و سید عبدالله بهبهانی در برابر مطالب روزنامههای آن عصر، انتظار این بود که حداقل علیه شیخ فضلالله نوری سخنی نگویند و اقدامی انجام ندهند، اما آن دو پس از ترک محل اقامت شیخ فضلالله تصمیم گرفتند بین شیخ و اطرافیانش جدایی اندازند؛ به همین دلیل فردی را نزد سید احمد طباطبایی فرستادند و از او خواستند از شیخ فضلالله جدا شود. متأسفانه سیدین طباطبایی و بهبهانی، تیزبینی شیخ را در شناخت غربگرایان نداشتند و ازهمینرو به مخالفت با ایشان برخاستند.
نظر شما