۰ نفر
۲۱ آذر ۱۳۸۹ - ۰۵:۵۷

آیین هیئت داری

هیئت نشانه­ای است که از«ما» جدا شده

هیئت برای حضرت زهرا(سلام خدا نثارش) بپا شده

 

برپا شده برای سلام دوباره­ای...

برپا شده برای رسیدن به چاره­ای

 

وقتی دلت بگیرد از این شهر و همهمه...

هیئت ببخشدت نَفَس پاک و زِمزِمه

 

هیئت، بپا شده که من و ما و دیگران...

گاهی سری زنیم به اوقات آسمان

 

باید شبیه قاصدکی دربه­در شویم

آماده کشیدنِ رنج سفر شویم

 

مانند سالهای کهن، روضه­های صبح...

زیر صدای خلوت و بی­انتهای صبح...

 

در خود فرو رویم و به پرچم نظر کنیم

شب را کنار پرچم هیئت، سحر کنیم

 

وقت«دعای عهد» و«زیارت...» که قدسی است

باید که رو به قبله، به حال دعا نشست

 

خطی اگر خدا به دعای کسی کشید...

«در بند آن مباش که نشنید یا شنید»- حافظ

 

در کوچه و محله اگر محترم شدیم...

مشهور خاص و عام به مهر و کَرَم شدیم...

 

مردم، به هیئت آمده، ما را شناختند

ما را به مهربانی مولا شناختند

 

آنان به«التماس دعا» خوشدل­اند و ما...

گوییم: ما کجا و اجابت شدن کجا؟!

 

گاهی شِفا دهد نَفَسِ ما و گاه­گاه...

زانو زنیم پای دل خویش، روسیاه

 

هیئت بپا شده که ز خلوت، رها شویم

هیئت، بپا شده که بیاییم و«ما» شویم

 

هیئت، مکان خلوتِ انبوه جسم نیست...

هیئت، مقام و شهرت و تکریم و اسم نیست

 

اینجا اگر که خاک شوی، بال می­دهند

بیرون ز قیل و قال شوی،«حال» می­دهند

 

اینجا اگر سکوت کنی، اشک می­رسد

بوی نسیم رحمتی از مَشک می­رسد

 

اینجا به آن که«زِمزِمِه» دارد، نوا دهند

بعد از نوا، ولایت و حال دعا دهند

 

باید که های و هویِ خود از خود جدا کنی

تا پیله­ خرافه و عادت، رها کنی

 

مِس را بیاور... از درِ ما سیم و زَر ببر!

پرسوخته بیا به حرم... بال و پَر ببر!

 

این آسمان، همیشه گرفته است... پُر ز ابر

ما گنج اشک را نگرفتیم جز به صبر

 

بغضی که در گلوی همه مانده سالها...

جا مانده از تلاطم صحرای کربلا

 

این بغضِ خفته نجف و کاظمین نیست

جز یادگار غربت و داغ حسین(سلام خدا نثارش) نیست

 

این کشتی نجات، که پهلو گرفته است...

دل را به یک اشاره ابرو گرفته است...

 

ما را نشانده زانو به زانوی هم مگر...

برق نظر به خرمن ما هم کند اثر

 

ما روز اول از همه دل را بریده­ایم

این نیمه­جان به خانه جانان کشیده­ایم

 

جان و تن و مقام و توان را نهاده­ایم

دل را به خاندان خداوند داده­ایم

 

گاهی به­یاد نیمه­شعبان، نوا... خروش...

گاهی به­یاد ماه مُحَرَّم، سیاه­پوش...

 

گاهی دخیل اشک ببندیم و رد شویم

گاهی گریزپا شده و باز بد شویم

 

گه­گاه، صاحبان دعا را قَسَم دهیم...

با اسم اهل بیت، خدا را قَسَم دهیم

 

گاهی شکایت از همه داریم و دردمند...

گاهی ز خویش شاکی و غمگین و مستمند

 

وقتی شبیه بوذر و سلمان و قنبریم...

ساکت- شبیه سبزه و گل- پای منبریم

 

هیئت اگر نبود، کسی را خبر نبود

در ناله و دعا و شکستن، اثر نبود

 

هیئت، پناه ماست اگر که حرم شود

مانند اهل بیت خدا محترم شود

 

اینجا که مانده حضرت جبریل، خانه­گَرد...

باید وضو گرفت و نشست و سکوت کرد

 

باید سکوت کرد و سراپا نیاز بود

پروانه بود و شمعِ سراپا گداز بود

 

باید گمان کنی که کسی نیستی بلی...

تنها نشسته­ای و مقابل: خدا... علی(سلام خدا نثارش)...

 

بر زانویت نشسته­ای و حال: بی­بدیل

بر فرشی از پَرِ مَلَک و بال جبرئیل

 

بند دل تو را که خدا بر ضریح بست...

گَرد و غبار هیئت ما بر تنت نشست...

 

«ما» نه... که ما فداییِ یک ابتلای او

جانها فدای گیسوی بر نِی رهای او

 

او خواست تا که ما همه از دور آمدیم

مانند شاپرک به سوی نور آمدیم

 

مانند کعبه حالت شاه و گدا یکی است

پیراهن و رَدا و عبا و قبا یکی است

 

نادیده روی هم، همه مشتاقِ هم شدیم

ناآشنای خنده و فرزند غم شدیم

 

از بغض خفته، بال رهایی گرفته­ایم

از تربتش نشان خدایی گرفته­ایم

 

پرسید اگر کسی که:«در اینجا چه می­کنی؟...

احباب حاضرند تو اما چه می­کنی؟»

 

آری اگر که گفت:«تو لایق نبوده­ای...

از پیش، اهل هیئت و عاشق نبوده­ای»...

 

آهسته لب گشا و بگو پاسخی چنین...

پاسخ به لحنِ حضرت حضرت زهرا(سلام خدا نثارش) و دلنشین:

 

من کیستم پرنده از خود گریخته...

دستی برای مثل منی دانه ریخته

 

پای برهنه تا حرم او دویده­ام

بالی زده به خانه مولا رسیده­ام

 

عمری به زیر سایه­اش اُتراق می­کنم

تمرین بی­قراریِ عشاق می­کنم

 

این خانه، تکیه، این همه خیمه، بهانه است

یک جلوه از هزار دَمِ عاشقانه است

 

هیئت بپا نشد که شود روز عادتی

یا ماه و سال، غرق شوی در عبادتی

 

برپا نشد شِفا دهد و بند وا کند...

برپا شده تو را ز درونت رها کند

 

هنگام قهر و گفتنِ اوصاف تند و تیز...

آتش مزن به پُشته گردآمده عزیز!

 

باقی بدار، حسِّ دعاهای پیش را!

ویران نکن مسیر قدمهای خویش را!

 

می­بازد آن که شیشه پیوند را شکست

پلهای پشت سر، رفقایند و هیئت است

 

هیئت بپا نشد که بمانیم همچنان...

بیگانه با مرام اهالیِ آسمان

 

اینجا برای ماندنِ«مانندِ پیش» نیست...

این بهترین بهانه تمرینِ«عاشقی» است

 

برپا شده که پیرهنِ دل، رُفو کنیم

برپا شده که«گم­شده» را جستجو کنیم.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

کد خبر 115313

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • بدون نام IR ۲۰:۵۵ - ۱۳۸۹/۱۰/۰۸
    1 0
    عزیز برادرم سلام حالی در وجودمان بااین اشعار زیبا ایجاد نمودید. خداوند طول عمر باعزت به شما عنایت بفرماید. کوچکتر سیدمحمد حسینی

آخرین اخبار

پربیننده‌ترین