۰ نفر
۶ دی ۱۳۸۹ - ۰۶:۵۴

عباسقلی‌خان ساعت گذاشته بود که 9 صبح بیدار شود. برای همین ساعتش رأس 7 و 23 دقیقه زنگ زد. رادیو را روشن کرد.



رادیو: «ساعت 11، اینجا کاراکاس صدای جمهوری خلق چین!»
ناگهان صدای خواب‌آلود و خشم‌آگین زنش به گوشش می‌رسد: «اون کوفتی رو خاموش کن. بذار این روز جمعه‌ای بخوابیم.»
عباسقلی‌خان بالای سر تخت آمد: «اولاً که امروز چهارشنبه‌اس، ثانیاً باید برم سر کار.»
زنش برگشت تا جواب او را بدهد. عباسقلی‌خان از ترس داد کشید.
عباسقلی‌خان: «ای وای چرا سیبیل درآوردی؟ تو دیگه کی هستی؟»
زن: «وا!‌ خجالت بکش. من شوهرتم. پس می‌خواستی کی اینجا خوابیده باشه؟»
عباسقلی‌خان: «مسخره‌بازی درنیار زن!»
زن: «زن، باباته، عموته، دائیته! پاتو از خونه بذاری بیرون قلم پاتو می‌شکنم. از اولم گفتم که من با کار کردن زن مخالفم.»
زن از جا بلند شد که عباسقلی‌خان را زیر مشت و لگد له کند. عباسقلی‌خان با دیدن ریخت ترسناک و هیکل پشمالوی موجودی که قبلاً زنش بود و حالا اصرار داشت که شوهر اوست، جیغی کشید و به سرعت از خانه فرار کرد.
پا به خیابان که گذاشت، نفس عمیقی کشید. با خودش فکر کرد که حتماً کابوس دیده. تصمیم گرفت برود دم مغازه در و پنجره‌سازی رفیقش یک چای بخورد تا حالش جا بیاید. رسید دم مغازه و دید تعطیل است. چشمش به کاغذی افتاد که روی کرکره مغازه چسبانده بودند.
«جناب آقای اوس‌غلامحسین در و پنجره‌ساز، انتخاب شایسته حضرتعالی را به عنوان چهره ماندگار در عرصه موسیقی تبریک عرض می‌نماییم.»
(کسبه، اهالی محل و وزیر ارشاد)
در همین لحظه یکی از دوستانش را دید که به سرعت می‌دود. جلویش را گرفت. مدت‌ها بود که دوست چماق‌به‌دستش را ندیده بود.
عباسقلی‌خان: «چطوری کرمعلی‌خان؟ چماقت کو؟»
کرمعلی‌خان: «لطفاً مزاحم نشو. اگه وایستم می‌رسن و تیکه‌تیکه‌ا‌م می‌کنن.»
عباسقلی‌خان: «خب با چماق بزنشون.»
کرمعلی‌خان: «من تا پریروز چماقدار بودم. دیروز فیلسوف بودم. امروز کافرم. کاری نداری؟ من رفتم.»
این را گفت و پا به فرار گذاشت.
عباسقلی‌خان جلوی یک تاکسی را گرفت و گفت: «دربست سر چهارراه.»
راننده تاکسی: «اولاً چهارراه نه و سه‌راه. امروز صبح سه‌راه شد. ثانیاً تا اون جا دنده عقب کرایه‌ا‌ت می‌شه یک تومن.»
عباسقلی‌خان: «چرا دنده‌عقب؟»
راننده تاکسی: «خیابون ده دقیقه پیش یک‌طرفه شد. یه کامیون پر از طلا هم سر چهارراه وایستاده بود که یهو همه بارش شد آهن‌قراضه، مردم اومدن تماشا چهارراه شده سه‌راه. کرایه تاکسی هم ارزون شده.»
سوار شد. جلوی اداره پیاده شد. می‌خواست وارد شود که دید معاونش با لباس دربان جلوی در ایستاده.
دربان: «کجا؟»
عباسقلی‌خان: «می‌رم معاونت.»
دربان: «معاونت واسه چی؟ تو امروز شدی آبدارچی نقلیه.»
(این داستان همچنان ادامه ندارد)
* هرگونه شباهتی با هر چیز دیگری کاملاً عمدی است.

/56

کد خبر 118884

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 32
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • هافز IR ۰۷:۱۵ - ۱۳۸۹/۱۰/۰۶
    1 0
    میخوامت شکی جون .. عالی بود ..
  • مرام خواه IR ۰۷:۲۷ - ۱۳۸۹/۱۰/۰۶
    0 0
    در ادامه ماجراهاي اين ديستوپيات درباره فكاهي نويسي هم بنويس كه يك روز تو شبكه جام جم تو مسابقه تلويزيوني بادكنك باد ميكنه يك روز مطلب مناسبتي مذهبي مي نويسه يك روز هم موهاشو ژل مي زنه و تيكه هاي اسپارتاكوس و لورل هاردي تو تلويزيون نشون مردم ميده
  • بدون نام IR ۰۷:۴۶ - ۱۳۸۹/۱۰/۰۶
    1 0
    خدای من شاهکار بودن دنیای وارونه ی وارونه دست شما درد نکند به واقع جناب شهرام خان شما عین قریحه ی نویسندگی هستی حیف که مجموعه های فرهنگی ما برای همچون شمایی کوچک است.
  • معتاد به شکیبا! IR ۰۸:۰۲ - ۱۳۸۹/۱۰/۰۶
    1 0
    شهرام جان سلام! از نوشته های چند روز اخیرت معلومه که کلا شاکی شدی از روزگار! به قول اجنوی ها take it easy man! پایدار باشی شهرام جان
  • محمد IR ۰۸:۱۲ - ۱۳۸۹/۱۰/۰۶
    1 0
    خداحافظ ببخشيد من اينجا چه كار مي كنم؟ مثل اينكه اشتباهي اومدم. سلام عباس قلي خان!
  • بدون نام IR ۰۸:۳۰ - ۱۳۸۹/۱۰/۰۶
    1 0
    آقاشهرام تو چرا ناراحتي كه اوس غلامحسين در وپنجره ساز را به عنوان چهره ماندگار معرفي كردند نكنه توقع داشتي اوس شهرام و به عنوان چهره ماندگار معرفي مي كردند.
  • علي IR ۱۰:۱۸ - ۱۳۸۹/۱۰/۰۶
    1 0
    ياد سريال حرف تو حرف افتادم. اونجا كه جواد رضويان و مهران غفوريان بي ربط حرف مي زدن. آخرش هم مي گفتن: "مشعل بياوريد، مشعل"
  • سجاد IR ۱۰:۱۸ - ۱۳۸۹/۱۰/۰۶
    1 0
    مثل همیشه عالیه... به قول اون دوستمون ما هم معتاد متن های شما شدیم جناب شکیبا!
  • اشکان IR ۱۰:۳۸ - ۱۳۸۹/۱۰/۰۶
    1 0
    تشکیل یک اسرائیل جدید در سودان
  • رضاخورخورک IR ۱۰:۴۵ - ۱۳۸۹/۱۰/۰۶
    0 0
    من خوب میدونم چی میگی !شکیبا جان! وقتی شرئط کنونی است!واضح تر از این نمیشه نوشت...
  • جلبك IR ۱۱:۰۷ - ۱۳۸۹/۱۰/۰۶
    0 0
    اره والا اگه مينوشتيدرييس اداره كشاورزي جهرم هم يه سفر رفت شيراز دوساعت بعد بهش زنگ زدن گفتن رييس نيستي ميشد پيدا كرد پرتقال فروش را.....
  • گلابتون IR ۱۱:۲۳ - ۱۳۸۹/۱۰/۰۶
    1 0
    مغازه درو نجره سازي را عالي اومدي شهرام خان .در اين دنياي وارونه احتمال همه چيز هست .دوستي دارم شوهرش رفته دنبال تجديد فراش به همه مي گويد زنم مرا از خانه بيرون انداخته و من جايي را براي زندگي نداشتم و.. ضمن اينكه زن وزنش 60 كيلو و قدش يك متر شصت است و مرد 120 كيلو با امتر و هشتاد قد
  • كميل IR ۱۱:۳۴ - ۱۳۸۹/۱۰/۰۶
    0 0
    الهي بميرم. توپ و تشرهاي آقاجون بزرگ روي نوشته هات تاثير گذاشته. عيبي نداره منم بودم شايد حالم از اين هم بد تر ميشد.
  • مختار IR ۱۱:۴۰ - ۱۳۸۹/۱۰/۰۶
    0 0
    هیچ چیز غیر عادی وجود نداره ...هر روز ما پر از این اتفاقات کاملا کاملا عادی است...مثل همین چند وقت پیش کی یک بابایی که ادعا میکرد وزیر خارجه بوده تو در حین انجام ماموریت یهو برکنار شد...همه چی آرومه
  • بدون نام IR ۱۲:۱۴ - ۱۳۸۹/۱۰/۰۶
    0 0
    وای خدا.......تا الان این بهترین متنی بود که نوشتی البته نه از لحاظ طنز بلکه از نظر مفهومی.
  • ايرج عجميان IR ۱۲:۱۹ - ۱۳۸۹/۱۰/۰۶
    0 0
    عجب بنائي راابراهيم نبوي كذاشت مثل اينكه خلاقيت شهرام خان شگيبا را هم شكوفا كرد..
  • بدون نام IR ۱۲:۲۶ - ۱۳۸۹/۱۰/۰۶
    0 0
    خوب میشی
  • سارگل IR ۱۲:۳۹ - ۱۳۸۹/۱۰/۰۶
    0 0
    نگرانتون دارم می شم آقای شکیبا قبلا ها تو این مایه ها نبودین به نظر م به وضعیت کنونی برسید بهتر است هان از ما گفتن بود
  • sa IR ۱۲:۴۷ - ۱۳۸۹/۱۰/۰۶
    0 0
    حالي كرديم ....طبق معمول
  • بدون نام IR ۱۳:۱۸ - ۱۳۸۹/۱۰/۰۶
    0 0
    عاليييي بود
  • الهام IR ۱۴:۱۸ - ۱۳۸۹/۱۰/۰۶
    0 0
    اشکم در اومد آقای شکیبا
  • majid IR ۱۴:۱۹ - ۱۳۸۹/۱۰/۰۶
    0 0
    بازم شکیبا جون مسئول ستون نبود رفتی مطلب نوشتی!!!! بلند شو برو سینی چای ات را بیار....
  • چاخماخ خان IR ۱۴:۳۵ - ۱۳۸۹/۱۰/۰۶
    0 0
    یه بابایی هم رفته بود سنگال از کار بر کنار شد حالا هرچی میگن از قبل باهاش هماهنگی شده بود تو کتش نمیره میگه خبر نداشتم هرکه با اسفندیار در افتاد برافتاد
  • پویا IR ۱۴:۵۲ - ۱۳۸۹/۱۰/۰۶
    0 0
    درود...سپاس شهرام جان...مثل همیشه عالی بود و این یکی میشه گفت بهتر از قبل بوده...دل این ارتقا در طنز شما شکوفا شدن استعدادت نیست،چون استعداد رو داری.دلیلش تغییر شرایط جامعه و....
  • بی ربط الملوک IR ۱۴:۵۲ - ۱۳۸۹/۱۰/۰۶
    0 0
    جالبه که آقای افتخاری،چهره ماندگار موسیقی میشه ولی استادش و استاد صدها نفر دیگه یعنی شجریان به عنوان چهره ماندگار معرفی نشده که هیچ، تازه ممنوع الصدا هم شده
  • بی ربط الملوک IR ۱۵:۰۴ - ۱۳۸۹/۱۰/۰۶
    0 0
    حافظ: می خور که شیخ و واعظ و مفتی و محتسب/چون نیک بنگری همه تزویر می کنند
  • بدون نام IR ۱۷:۰۷ - ۱۳۸۹/۱۰/۰۶
    0 0
    1. این عباسقلی خان چرا پسر خود علیمردان خان را خوب تربیت نکرد؟ 2. آن خواننده که اخیرا چهره ماندگار شده، گویا قبلاً نجار و در و پنجره ساز بوده.
  • بدون نام IR ۱۸:۵۹ - ۱۳۸۹/۱۰/۰۶
    0 0
    خندم میگیره از ملتی که مثل من هیچی از منظورو مفهوم متنت نفهمیدن و برای این که کم نیارن می گن به به بهترین کارت بود!
  • كاتب IR ۱۹:۴۹ - ۱۳۸۹/۱۰/۰۶
    0 0
    اسناد ويكي ليكس يك ساعت دروغ است ساعت بعدجلسه تحقيقاتي تشكيل ميشه
  • بدون نام IS ۲۰:۳۴ - ۱۳۸۹/۱۰/۰۶
    0 0
    فاميل كم آوردي به فاميل ماتيكه مي اندازي_عباسقلي بور
  • بدون نام IR ۲۱:۰۵ - ۱۳۸۹/۱۰/۰۷
    0 0
    فکر کنم مغزت با مغز فرورتیش رضوانیه عوض شده باشه. شایدم وقت نداشتی دادی مشقاتو اون برات بنویسه.
  • یه مرد IR ۲۲:۵۲ - ۱۳۸۹/۱۰/۱۶
    0 0
    خنده ام میگیره از کسی که فکر میکنه هرچی که نمی فهمه یعنی معنی نداره تفکر ها در حد غار نشینی یا کودکان زیر 3 سال