رویای پیشین
سه چهار سال به پیروزی انقلاب، نوجوانی دوازده-سیزده ساله بودم، تعطیلات عید، عمویی داشتم که در آبادان و خرمشهر خدمت میکرد، دو هفته میهمانش بودیم. از شیراز تا آبادان و خرمشهر، انگار تفاوت هزاران کیلومتر بود!
خرمشهر و آبادان، گرچه خیابان زند و فلکه گاز و ساعت گل نداشت، اما گویی تافتهای جدا بافته بود! با هیچ یک از شهرهایی که دیده بودم، حتی اصفهان و تهران و مشهد و بوشهر و....، قابل قیاس نبودند. واقعا خرّم و آباد بودند..!
سایه شوم... پنج شش سال بعد، جنگ، سایه شوم و قدم های ویرانگر خود را بر سر و روی ایران، افکنده بود، اطراف آبادان، در ایستگاه هفت و شیر پاستوریزه و پرسی گاز و... تا زیتون کارمندی، انگار اثری از رنگ زندگی و روح آبادانی نمانده بود، همه جا خاکریز شده بود، خرمشهر زیبا و شاداب، قبرستان نخلهای بیسر، جنگل تیرکهای عمودی و ماشینهای پا در هوا شده بود، جز خون و داغ و اشک، فقط مقاومت و رشادت و ایثار و شهادت بود که نبض خرمشهر و آبادان را طپنده نگاه داشته بود، سه پرده از حیات خرمشهر و آبادان، سه دنیای واقعی اما غیر قابل تصور بود: محاصره و اشغال، مقاومت و ایثار. جنگ و پیروزی و رهایی
فقط باید میبودید و میدیدید که امروز تصویر کلامی آن را دریابید!
نوید آزادی
پیش و پس از این سه دنیای متفاوت و پر از حماسه و خون، آبادان و خرمشهر را دیده بودم و با آن عشق ورزیده بودم، آبادان از حصر رها شد، به فرمان امام و به همت و قیمت جان جوان ایرانی، و سپس ، خرمشهر آزاد شد. خرمشهر را فرشتگان زمینی خدا آزاد کردند. فقط یک نفر از آنها را نام میبرم، احمد کاظمی.. همین برای عظمت همه شهیدانمان کافی است!
تلخی غربت
دیروز بنا به ضرورتی با «حاج علی عساکره» زنگ زدم! خرمشهر بود،(حاج علی اهل خرمشهر و آبادان، اولین فرمانده خط مقاومت آبادان در ایستگاه هفت و سیزده و شیر پاستوریزه بود، اول جنگ، با حاج نبی رودکی، محور عملیات خمینی روح خدا را فرماندهی میکردند، حاج علی هنوز همان حاج علی اول جنگ است، که تا آخر در جنگ ماند.) گریه افتاد.
گفت: «حاجی کاش بودی و با چشم خودت میدیدی..» اینجا خرمشهر نیست، اینجا خرمی، قربانی بیکفایتی شده، سیل هم مزید علت.
گفت: آبادان، مینو، اروندکنار شادگان ....ویرانی بیداد میکند، «گویی میگوید: ویرانی جنگ، خشکسالی سالهای طولانی، بیمهری دولتها، شلاق باد و گرد و غبار، و اینک سیلی سیل... تن زخم خورده خوزستان را نمک میپاشد!»
گفت: اینجا محتاج ذرهای توجه و تدبیر و امید است!
گفت: نمیدانم اگر کسی فردا -سالروز آزادی خرمشهر- بخواهد که چیزی بگویم ...
بغض امانش نداد.
گفت: "حاجی تو بنویس... مدیونی بنویسی اینجا خرمشهر و آبادان و شادگان و... زخم خورده، یتیم و غریباند..."
فریاد خاموش
خرمشهر و آبادان و .... خوزستان، زخم خورده، یتیم و غریباند... سی و هفت سال غربت خرمشهر...
سالروز آزادی خرمشهر، مبارک.
نظر شما