به گزارش خبرآنلاین، در همین رابطه با توجه به فرا رسیدن مهر ماه و فصل آغاز مدرسه از کاربران خود پرسیدیم که شروع مدرسه یادآور چه خاطراتی برای آنهاست و در زمان تحصیل خود با شروع مدرسه چه شور و حالی را تجربه میکردند.
آنچه در ادامه میخوانید خلاصه نظرات کاربرانی است که در نظرسنجی خبرآنلاین شرکت کردند:
عده ای از کاربران، شروع مدرسه را یادآور خاطرات خوب زمان مدرسه خود میدانستند. آنها نوشتند: «من یاد مادرم میافتم که حالا برای همیشه نمیبینمش، یاد برادری که او را زود از دست دادم و دعواهای شیرین خواهر برادری، همیشه با برادر کوچیکتر از خودم سر دست خطش و تمیز ننوشتنش دعوا داشتیم، خط کشی دفترهای کاهی، بوی خوب دفترهای کاهی، از خانم معلم اجازه میگرفتیم که بریم مدادمون رو تراش کنیم و کلی برامون لذت بخش بود، وقتی دفترم چند تا برگش میموند دوست داشتم زود تموم بشه برم سراغ یک دفتر دیگه هر چند بدآموزی داره ولی من چند برگ آخر رو به فنا می دادم تا برم سراغ دفترنو، یاد خوراکیهایی که دست بعضیها می دیدی و حسرت خریدن شون رو داشتی، بوی ناهاری که براش لحظه شماری میکردی و وقتی می اومدی خونه اول می رفتی تو آشپزخونه دست و صورت نشسته میخواستی بدونی غذا چیه، از همه مهمتر نگاه مادر و سوال هایی که باید جواب میدادی . وای خدای من حتی سختی های اون دوره یادش برام شیرینه، پر از خاطره است کاش کاش کاش فقط لحظهای بر میگشت، مثل فیلمها می شد زندگی مون. با تمام سختیها و تلخیهاش اما شیرین بود، ترس مون از معلم و حتی احترامی که براش قائل بودم همه و همه ساعتها میشه ازش نوشت.... یادش بخیر.»، «به نظرم یکی از زیباترین روزهای زندگی هر انسان موفقی اولین روز حضور در مدرسه بعنوان اولین قدم در پیشرفت و تعالی است که معمولا با خاطرات خوش همراه است من هنوز حال و هوای زیبای اون روز که با لباسی نو همراه با مهر مادرانه راهی بوستان علم و دانش شدم را هیچگاه فراموش نمی کنم.»، «یاد کلاس نو و میز و صندلی های رنگ شده و تخته سیاه با گچ های رنگی و بوفه و صبحگاه و ورزش همگانی با صدای نازنین ناظم مدرسه و سرودهای عاشقانه صبحگاهی همه اش برام خاطرات ایام خوش دوران دبستانه خدایا شکرت که خوب گذشت.»، «استرس، خاطرات خوش خرید لوازم التحریر و آهنگ نوستالژیک "همشاگردی سلام".»
اما عده زیادی از کاربران دهه شصتی خبرآنلاین دل خوشی از مدرسه و خاطراتش نداشتند و شروع مدرسه را یادآور تمام خاطرات بد زمان مدرسه خود میدانستند؛ آنها نوشتند: «واقعا فکر اون روزها رو که میکنم میبینم با چه سختی و مشقتی بزرگ شدیم نه اینکه خانواده سخت بگیره مدل اون روزا این جوری بود از مدرسه بگم که همش استرس و ترس از معلما بود، تو خونه هم که باید مطیع می بودیم حمایتی از خانواده برای آینده درس کار نبود خودمون باید تلاش میکردیم. واقعا مظلوم بودیم جالب اینجاست هیچ اعتراضی هم نمیکردیم انگار باید خودمون را با این شرایط وفق میدادیم مثل الان نبود که بچه یه چیزی را اراده کنه سریع براش فراهم بشه، ولی باز خداروشکر هم درسم رو خوندم هم کاردولتی پیدا کردم هم صاحب خانواده خوبی شدم ،ما دهه شصتی ها خیلی سختی کشیدیم خیلیییی..... نذار یادم بیفته خبرآنلاین.»
«من دهه شصتی ام یادمه تو دبستان، معلمها که همه خانم بودن آنچنان کتکمون می زدند که انگار زندانه و ما مجرم! یادمه کلاس سوم یک معلم داشتیم که با خط کش چوبی می زد و خیلی درد داشت بخصوص اگه میزد تو سر. کلاس چهارم هم یک معلم داشتیم که سیلی میزد اگه تکلیف ننوشته بودی و از کلاس می انداخت بیرون.»، «من یاد این آهنگه میوفتم که اوایل مهر تو رادیو و تلویزیون میذاشتن و شنیدنش از صدتا کتک بدتر بود چون دقیقا برعکس حس من بود: آغاز سال نو، با شادی و سرور همدوش و همزبان، حرکت به سوی نور آغاز مدرسه، فصل شکفتن است در زنگ مدرسه، بیداری من است در دل دارم امید، بر لب دارم پیام همشاگردی سلام، همشاگردی سلام.»، «من یاد مربا می افتم. مربا هویج. بعد در کلاس مخفی میرفتم زیر طبقه لقمه مربا میخوردم. دوستام مثل فضول ها پیش معلم لوم میدادن. همش گیر میکرد گلوم. وای یاد امتحان تیزهوشان که قبول نشدم الکی میگفتن همش پارتی بازیه. الان شدم مهندس مخابرات خیر سرم البته به اندازه یه کارگر حقوق میگیرم. اینم از سرم زیاد هست. نه شوهر نه بچه نه زندگی هیچی ندارم. دهه شصتی مفلس.»
«من با اول مهر یاد بوی دفتر و کتاب نو میفتم. بوی پاک کن و مداد و مداد رنگی... یاد دوستام که بعد از سه ماه میدیدمشون و کلی حرف برای زدن داشتیم.. یاد مراسم صبحگاهی طولانی اول مهر که ناظم ها همش نصیحت میکردن و ما اصلا جدی نمیگرفتیمشون و به جای توجه به حرفای کسالت آور اونا، با بچه ها یواشکی حرف میزدیم و میخندیدیم... همیشه اول مهر جوگیر میشدم و میگفتم امسال دیگه درسامو از همون روز اول میخونم و نمیذارم رو هم تلنبار بشه، ولی آخرش میدیدم درسام موند واسه شب امتحان. البته همیشه نمره هام خوب بود ولی خب کلا دقیقه نودی و شب امتحانی بودم.. اینایی که نوشتم خاطرات اول مهرم از کلاس دوم به بعد بوده. اما اولین روزی که مدرسه رفتم و کلاس اول بودم تو صف نگهمون داشتن تا اسامی مونو بخونن. اسم من و چند نفر دیگه رو نخوندن. خانواده هامون رفته بودن و فقط خودمون بودیم. ناظم بهمون گفت ما تو شیفت ظهر ثبت نام شدیم و باید برگردیم خونه! خودمون تنهایی! یعنی تا این حد بی مسئولیت. اصلا فکر نکرد شاید راه برگشت رو بلد نباشیم یا ماشین بهمون بزنه. منم سعی کردم یادم بیاد مسیر خونه کجاس. راه رو پیدا کردم ولی گریه م گرفته بود.»
۲۳۵۲۳۲
نظر شما