خدا رحمت کند مرحوم آیتالله العظمی آقای حجت رضوان الله علیه را. من یک دفعه در شرایطی قرار گرفتم و با اشخاصی محشور بودم که این مرد که حق استادی بگردن من داشت و من سالها خدمت ایشان درس خوانده بودم و حتی در درس ایشان جایزه گرفته بودم (در یک مسابقه عمومی من از ایشان جایزه گرفتم) مورد غیبت واقع شد. یکوقت احساس کردم که این درست نیست، من چرا در یک چنین شرایطی قرار گرفتهام؟
ایشان در یک تابستانی به حضرت عبدالعظیم تشریف آورده بودند. یک روز بعد از ظهری بود رفتم درب خانه ایشان را زدم، گفتم: بگوئید فلانی است.
ایشان در اندرون بودند، اجازه دادند. یادم هست که رفتم داخل، کلاهی به سر ایشان بود و بر بالشتی تکیه کرده بودند (پیرمرد و مریض بود، دو سه سال قبل از فوت ایشان بود.)
گفتم: آقا آمدهام یک مطلبی را به شما عرض کنم.
فرمود: چیست؟
گفتم: من از شما غیبت کردهام ولی البته کم،اما غیبت نسبتاً زیادی شنیدهام و من از این کار پشیمانم که چرا در جلسهای که از شما غیبت میکردند حاضر شدم و شنیدم و چرا احیاناً به دهان خودم هم غیبت شما آمد و من چون تصمیم دارم که دیگر هرگز غیبت نکنم و هرگز هم غیبت شما را از کسی استماع نکنم، آمدهام به خود شما عرض بکنم که مرا ببخشید، از من بگذرید.
این مرد با بزرگواریای که داشت به من گفت: غیبت کردن از امثال ما دو جور است، یکوقت به شکلی است که اهانت به اسلام است، یکوقت هم هست که به شخص ما مربوط میشود.
گفتم نه (من دانستم مقصود ایشان چیست)، من چیزی نگفتم و جسارتی نکردم که به اسلام توهین بشود، هر چه بوده مربوط به شخص خودتان است. گفت من گذشتم
/1762
درکتاب "گفتارهای معنوی" اثر شهید مرتضی مطهری خاطره زیر از قول ایشان منتشر شده است:
کد خبر 147566
نظر شما