بسم اله و سلام!...
بسم اله ای غریبیِ تو، شرح مستدام!
فرزند قهرمان اُحُد...
جان مرتضی!
ای خانه ات بهشت اهالی سامرا!
باغ حریم تو...
در گوشه شکسته ایوان سامرا...
بسم اللهی جدا شده از باغ مصحف است
ای رنج ناتمام!...
گلدسته تو زخمی شمشیر انتقام
هر سال، وقت کوچ...
یک کاروان پرنده مشتاق...
تا «گنبد» تو بال و پر از دور می زدند
این دانه طلای درخشان...
این گنبد عزیزتر از جان...
هر سال، مقصد سفر عاشقانه بود
وقتی که قطره ها
- این دانه های شوق زیارت-
از چَشمهای خسته سرازیر می شدند...
این گنبد طلای درخشان، بهانه بود
در آستان تو...
گنبد، چه باشد و چه نباشد...
مهمانی نگاه غریبان، بپا شود
بی گنبد و رواق...
هر لحظه صد مسافر غمگین و مبتلا...
حاجت روا شود
وقتی که زائران...
خیمه کنار باغ حریم تو می زنند...
وقتی که ناامید...
دلتنگ و ناگزیر...
تکیه به آستان کریم تو می زنند
گنبد، چه باشد و چه نباشد...
دستی نمی شود ز حریم تو ناامید.
نظر شما