اگر قرار باشد فقط چند تا از فیلمهای هیچکاک را - که 13 اوت (22 مرداد) سالروز تولد اوست - انتخاب کنیم، به سراغ کدام یک میرویم و چرا این فیلمها را بیشتر دوست داریم؟ برای هر یک از انتخابهایمان میتوانیم دلایل زیادی داشته باشیم، اما سه فیلم برگزیده من که از شاهکارهای استاد محسوب می شود، به خاط هنر بزرگ هیچکاک در سهیم کردن ما در سینماست. حضور و مشارکتی که ما در این سه فیلم داریم، بسیار بیش از چیزی است که درباره فیلمهای دیگر تجربه میکنیم.
فیلم «سرگیجه» که شاعرانهترین اثر استاد است، بجای آنکه ما را درگیر فضای معماییاش کند در قلمروی رازآمیزش غرق میکند. تروفو حق داشت این فیلم را یک رویای فیلمشده توصیف کند و پرویز دوایی درست میگفت این فیلم را تماشا نکرده، بلکه خواب دیده است. درواقع، فیلم هرچند یک تریلر عاشقانه است، اما تماشای آن بیشتر به ورود به یک خواب عجیب میماند، با همان حالت گیجکننده و خلسهآور که بعد از این جور خوابها به سراغمان میآید.
اساسا این فیلم بیش از هر چیزی از منطق رویا پیروی میکند و یک جور خوابگردی وهمآلود را همراه با پرسههای مالیخولیایی شخصیت اسکاتی برای تماشاگرش تداعی میکند. شاید مهمترین دلیل محبوبیت فیلم نیز به همین خصلت غلبه رویا بر واقعیت مربوط باشد.
تلاش دیوانهوار اسکاتی برای تبدیل جودی به تصویر زن آرمانیاش و تسلیم خودآزارانه جودی در جهت پذیرش این استحاله هویتی و مسخ شخصیتی هر دو بر این نکته تاکید دارد که در همه ما میل عجیبی به گریز از واقعیت و غرق شدن در رویا وجود دارد.
اسکاتی نمیخواهد از این خواب و رویای سحرانگیز بیدار شود و به شکل بیمارگونه میکوشد زن محبوب مردهاش را در قالب زن دیگری زنده کند و در این مسیر خلق مجدد رویای فناشدهاش تا آنجا پیش میرود که واقعیت دردناک پشت این رابطه افیونی خود را عیان میکند. من این نظر پیتر وولن را خیلی میپسندم که معتقد است تاثیر کامل دراماتیک فیلم از نابودی یک رویای عمیق و تبدیل آن به یک واقعیت زمخت نشات میگیرد.
هیچکاک به کمک فیلمبرداری با نوعی فیلتر که جلوه سبزرنگ دارد و هاله مه مقابل آفتاب درخشان را تداعی میکند، به فیلم حالتی اسرارآمیز و رویاگونه میبخشد و حرکات همزمان تراکینگ و زوم دوربین حسی از شیفتگی، جنون و افسونشدگی را القا میکند که ما را نیز همچون اسکاتی طلسم میکند. درواقع، ما هم بارها مجذوب شخصیتهایی شده ایم که چیزی جز انعکاس نور و سایه بر پرده سینما نیستند.
«پنجره عقبی» که یکی از دو فیلم محبوب تروفو از آثار هیچکاک است ، قطعا فیلم مورد علاقه من هم است که همیشه از ستایندگان تروفو بودم. او این فیلم را درباره سینما میداند و به نظرم این مهمترین دلیلی است که ما آن را بیش ار آثار دیگر هیچکاک دوست داریم.
فیلم از یک اتاق شروع و در همانجا تمام میشود، اما هیچکاک از آن پنجره راهی برای نفوذ به درون خانهها، تماشای آدمها و رسوخ به احساساتشان میگشاید و به کمک فضاسازی حاصل از معماری و تاکید بر زاویه دید شخصیت، از آن ساختمان صحنه نمایشی برای واکاوی زندگی میسازد.
جف دقیقا وضعیت کسی را دارد که فیلمی را تماشا میکند و نمیتواند از صحنههایی که در قاب پنجره خانههای مقابلش میگذرد، چشم بردارد. ما کسی را تماشا میکنیم که خود در حال تماشا کردن است. همین که جف نیز نمیتواند از روی صندلیاش بلند شود و از اتاقش بیرون بیاید، شرایطی را به وجود میآورد که مثل همه ما وجودش به نگاه کردن محدود شود.
او درباره وقایع و شخصیتهایی که میبیند، خیالپردازی میکند، داستان میسازد و همان رنج، لذت، ترس، هیجان و اضطرابی را تجربه میکند که ما هنگام تماشای فیلمها از سر میگذرانیم. انگار او نیز مثل ما یکی از تماشاگران آثار هیچکاک است.
حرکات و زوایای دوربین و تدوین روایی فیلم توهمی از حرکت، ماجراجویی و تعقیب و گریز را در داخل فضایی محصور و بسته با شخصیتی ساکن و بیحرکت القا میکند. ما نیز چون جف فقط از طریق نگاه کردن، در زندگی شخصیتها سرک میکشیم، در کارهایشان دخالت میکنیم و نسبت به موقعیتشان واکنش نشان میدهیم.
فیلم «سایه یک شک» همان فیلمی است که هیچکاک بارها از آن با علاقه حرف زده و از آثارش آن را متمایز کرده است. فیلم از طریق همخونی، تشابه نام و ارتباط روحی میان چارلی و داییاش همذات پنداری ایجاد میکند. همان چیزی که ما به شکل دیگری با شخصیتهای فیلمها تجربه میکنیم.
چارلی که از زندگی معمولی و ملالآور خود خسته است، همراه با داییاش قدم به دنیای تازه و پر از ماجرا میگذارد و در این دنیای ناشناخته که کمکم به نظرش مخوف و هراسانگیز میآید، با سیاهیهای نهفته در زیر پاکی و معصومیت خود روبرو میشود و میفهمد که چقدر فاصله میان خیر و شر اندک است.
درواقع، چارلی به عنوان همزاد داییاش همان نقش ما را در برابر شخصیتهای منفی سینما بازی میکند. او شیفته همان جذابیتهای ممنوعی در داییاش می شود که همواره توسط قطب خیر درونش سرکوب شده است. او نیز مثل همه ما تماشاگران سینما حسی از خطر، لغزش و تباهی را تجربه میکند که هرچند خود بطور مستقیم در آن نقشی ندارد، اما از طریق همراهی با دایی قاتلش به او انتقال مییابد.
هیچکاک از طریق چنین پیوندی میان قهرمان و ضدقهرمان نشان میدهد همه ما تماشاگران معصوم که از دیدن صحنههای جنایت و گناه شخصیتهای منفی، لذت میبریم و دچار هیجان میشویم، در موقعیت آنها سهیم هستیم و درواقع تفاوت زیادی با آنان نداریم و اگر شرایطش پیش بیاید میتوانیم به جای آنها قرار بگیریم.
آثار هیچکاک مخصوصا سه فیلمی که به آن اشاره کردم، به ما این شانس بزرگ را میدهد که به دنیای آن سوی پرده سینما قدم بگذاریم و نوعی از زندگی که فقط در خواب و رویا امکان مواجهه با آن را داریم، تجربه کنیم. درواقع او رویا و خوابهایمان را واقعی میکند و خدا میداند چقدر برای ما که از واقعیت گریزانیم، موهبت بزرگی است.
5858
نظر شما