دگرگونیهای زنجیروار، پرشتاب و دامن گستری که از ماههای پایانی سال۲۰۱۰ به این سو پهنهٔ شمال آفریقا و خاورمیانهٔ عربی را درنوردیده و تاکنون به فروپاشی پارهای از خودکامهترین رژیمهای سیاسی منطقه انجامیده و پارهای دیگر از چنان رژیمهایی را در سراشیب واژگونی قرار داده یا دست کم دستخوش فرسایش وناتوانی شدید نموده است، در دورهٔ زمانی مورد نظر، با در نظرداشتن در هم تنیدگیهای فرهنگی، تاریخی، سیاسی، امنیتی و ژئوپلتیک ایران در این منطقه به یکی از دستورکارهای مهم دستگاه دیپلماسی جمهوری اسلامی ایران تبدیل شده است.
شیوهٔ رویارویی دستگاه دیپلماسی ایران با این مجموعهٔ بهم پیوستهٔ رخدادها که در ادبیات سیاسی و روزنامه نگاری زیر عنوان «بهار عربی» از آن یاد میشود، از سوی تحلیل گران داخلی و خارجی از زوایای گوناگون مورد واکاوی و ارزیابی قرار گرفته است. نکتهٔ اساسی که به صورت پیدا یا پنهان در غالب این تحلیلها دربارهٔ شیوهٔ مواجههٔ سازوکار دیپلماتیک جمهوری اسلامی ایران با دگرگونیهای مورد بحث نمایان است اینکه: «دیپلماسی ایرانی» در برخورد با «بهار عربی» خطی مستقیم و یکنواختی را دنبال نمیکند بلکه به تناسب جوامع و دولتهای هدف و بسته به بافت و بستر تاریخی، خط سیری ناهمگون ونا همسان را بازتاب میدهد.
دیپلماسی ایران، در حالی که در پارهای موارد به پیشواز تحولات شتافته و آشکارا با پشتیبانی از تودههای معترض، تضعیف و فروپاشی حکومت را خوش آمد گفته است، در موارد دیگر در قبال اعتراضات رویهٔ سکوت یا خط مشی صبر و انتظار را در پیش گرفته و پرهیز از فشار و انتقادبر حکومت یا حتی حمایت نهان و آشکار از آن را ترجیح داده است. طرز عمل دستگاه دیپلماسی ایران در برخورد با مسئلهٔ لیبی از یک سوی و رویدادهای سوریه از سوی دیگر، به خوبی این ناهمسانی را نمایان میکند. به گونهای که «انقلابیون» لیبی مورد ستایش قرار گرفته و مبارزهٔ مسلحانهٔ آنها علیه رژیم سرهنگ قذافی پویشی درونزا و نمودی بارز از جنبش «بیداری اسلامی» بازنمایی میشود و در همان حال گردهماییهای اعتراضی در سوریه تحرکاتی واپس گرایانه و توطئهای برونزا در راستای درهم شکستن خط مقدم مقاومت در برابر صهیونیسم و امپریالیسم آمریکا و غرب قلمداد میشود.
قطع نظر از ارزش گذاریهای ناهمخوان وناسازگاری که دربارهٔ ناهمسانی دیپلماسی ایرانی در رویارویی با بهار عربی به عمل آمده است، در مجموع میتوان سه مؤلفهٔ عمده را به عنوان سرچشمهٔ چنان ناهمسانی برشمرد.
نخست؛ ناهمگونی بافت ژئوپلتیک و «محیط عملیاتی» رخداد بهار عربی. گستردگی پهنهٔ جغرافیایی که بستر ظهور دگرگونیهای مورد نظر میباشد و قلمرو وسیعی از کنارههای مدیترانه تا کنارههای خلیج فارس را در بر میگیرد بیانگر چنان گوناگونی سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، و ژئوپلتیکی است که به نظر میآید در پیش گرفتن رویهای یکپارچه و یکسان در برابر همهٔ دولتهای دست به گریبان با دگر گونیهای یاد شده، چندان آسان ننماید. چراکه این واقعیات انضمامی، گسسته، و متناقض هستند که در نهایت رفتار سیاست خارجی دولتها را شکل میدهند و نه چارچوبهای آرمانی و انتزاعی کاملا ساخته و پرداخته و بهرهمند از سازگاری درونی و سنجیدگی منطقی.
دوم؛ ناهم راستایی برآوردها و کشش پذیری «محیط ادراکی». با آنکه مطابق معمول «منافع ملی» ستارهٔ راهنمای سیاست خارجی دولتها به شمار میآید اما حقیقت آن است که این مفهوم از تعریفی جهانشمول، عینی، و قطعی که در هر مسئله و مورد خاص تکلیف دولتمردان را روشن نماید برخوردار نمیباشد. سیاستگذاران در رویارویی با مسائل و موضوعات گوناگون به تناسب دامنه شناخت و آگاهی، باورها، ارزشها، انگیزشها و علائق خاص خود درک و دریافتی ویژه از منافع ملی را تمهید نموده و راهنمای عمل خویش قرار میدهند. پرپیداست که چنین دریافتی که در ادبیات تجزیه و تحلیل سیاست خارجی با عنوان «تعریف موقعیت» به آن اشاره میشود به هیچ وجه ثابت، یکسان، و بیچون و چرا نخواهد بود و به تناسب گرایشات سیاستگذاران و ماهیت موضوعات و دستورکارها دستخوش دگرسانی وگوناگونی خواهدشد. درهمین پیوند، می توان اذعان داشت که باتوجه به ناهمگونی محیط عملیاتی حدوث بهار عربی چشمداشت برآوردی یکسان و درک و دریافتی یکپارچه از تحولات سیاسی منطقه و پیامدهای آن برای منافع ملی ایران با منطق عملی سیاست خارجی دولتها که از «مصلحت دولت» مایه میگیرد هماهنگ و همنوا به نظر نمیآید. با این وصف، ناهمسانی رفتاری دستگاه دیپلماسی جمهوری اسلامی ایران در شیوهٔ برخورد با رویدادهای پدید آمده در کشورهای مختلف خاورمیانه و شمال آفریقا چندان شگفت انگیز نمینماید. همان گونه که رفتار بسیاری دولتهای دیگر نیز این چنین است.
سوم؛ ناهمسویی دلالتهای ایدئولوژیک و سمت گیریهای ارزشی. با آنکه ایدئولوژی از مهمترین سازمایههای شکل دهنده و ویژگی بخش منافع ملی دولتها به شمار میآید، اما از آنجایی که در پارهای موارد رهنمودهای ایدئولوژیک در تقابل با الزامات منافع ملی و بقای دولت قرار میگیرد، بنابراین میتوان تاثیرگذاری ایدئولوژی بر رفتار سیاست خارجی را به صورتی متمایز نیز ارزیابی نمود. ایدئولوژی به مثابه نوعی چارچوب ارزشیابی و هنجارگذار به دولتها امکان میدهد تا موضوعات و مسائل سیاست خارجی پیشاروی خود را ارزشگذاری نموده و نسبت به آنها موضع گیری کنند و واکنش نشان دهند. در همین راستا، میتوان مدعی شد که همهٔ رخدادهایی را که از پایان سال۲۰۱۰ به این سو، در خاورمیانه و شمال آفریقا رخ داده است در نسبت با ایدئولوژی رسمی حاکم بر سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران به مدلول ایدئولوزیک و مضمون ارزشی یکسانی دلالت ندارند. در حالی که در برخی از کشورها روند رویدادها هم راستا با ایدئولوژی انقلاب اسلامی ارزیابی میشود در مواردی دیگر، رخدادها به سویههای واپس گرایانه، توطئه گونه، و ضد ارزشی ارجاع مییابند. همین ناهمسویی دلالتهای ایدئولوژیک به نوبهٔ خود زمینهای فراهم میآورد تا ناهمسانی رفتاری در دیپلماسی ایرانی در رویارویی با بهار عربی، به آسانی رخصت بروز پیدا نماید.
با این همه، شیوهٔ رویارویی دستگاه دیپلماسی ایران با تحولات خاورمیانه و شمال آفریقا را از سه زاویه میتوان محل انتقاد دانست: نخست، از زاویه پیش بینی رویدادها؛ دوم، از منظر مشارکت فعال و سازنده در فرایند مدیریت بحران در سطوح منطقهای و بین المللی و تاثیرگذاری منطقی و سنجیده بر روند رویدادها؛ وسوم، از دیدگاه دیپلماسی عمومی، سرمایه اجتماعی فراملی و اعتبار بین المللی ایران بویژه در میان پارهای از ملتهای منطقه که نسبت به زمامداران خود معترض میباشند.
*استادیار دانشگاه شهید چمران اهواز
/29214
نظر شما