عصر ایران نوشت:

مهدی سنایی دانشیار علوم سیاسی دانشگاه تهران و نماینده نهاوند و عضو کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس شورای اسلامی است . او  هم اکنون از کارشناسان حوزه روسیه و قفقاز در ایران است و ریاست موسسه مطالعات ایران و اوراسیا ( ایراس ) را نیز عهده دار است .
اهم اظهارات وی  درباره  خاطراتش از دوران جنگ تحمیلی به شرح زیر است:

 

 

  • وقت اعزام به جبهه در همدان در آخرین مرحله در محل اعزام نیروی همدان (مکانی در نزدیکی استانداری کنونی) که به داوطلبان لباس می‌دادند و برای عزیمت به جبهه به اتوبوس سوار می‌شدند، یکی از مسئولان در مورد سن من (15 سال) و کفایت آن برای حضور در جبهه تردید کرد و به من لباس نداد.
  •  بحث اینکه من شرایط سنی لازم را برای اعزام دارم یا نه؟ بین مسئولین بالا گرفت و من نیز که بسیار مشتاق عزیمت بودم خیلی مضطرب شده بودم که در این هنگام خویشوند وارد شد، لباس را به من پوشاند و مرا سوار اتوبوس کرد.
  • در آن مأموریت مدتی را در جبهه قصرشیرین، روی چند تپه که به نام فیض یک، دو. سه و چهار نام‌گذاری شده بود گذراندیم.
  • فاصله ما با عراقی‌ها بسیار کم بود و تحرکات آنها کاملا دیده می‌شد. فضای بسیاری صمیمی در «فیض» چهار حاکم بود.
  • عصر هنگام رمز شب معلوم می‌شد و ما در سه سنگری که در سه سوی تپه از سمت جلو تعبیه شده بود، به نوبت حضور پیدا می‌کردیم.
  • یک سنگر در سمت چپ بالای تپه که دو نفره بود و دو سنگر یکنفره با فاصله حدود پنجاه متر از هم در سمت راست تپه که در دره میان تپه ما با تپه همسایه واقع شده بود.
  • پس از چند روزی مسئولیت بخش فرهنگی ستاد پشتیبانی، که در جاده اسلام‌آباد به سمت سر پل ذهاب است، به من واگذار شد. سه کانتینر حاوی اقلام فرهنگی بود که از 15 محور جبهه می‌آمدند و سهمیه را می‌بردند.میز کار من هم داخل یکی از همین کانتینرها بود. از مسئولیت گرفتن در این سن و خدمت رسانی به رزمندگانی که در خطوط مقدم بودند،احساس خوبی داشتم.
  • در ستاد پشتیبانی حدوداً بیست کیلومتر بیرون از اسلام‌آباد غرب در سمت چپ جاده واقع بود. عصرها گاهی تنها و گاهی به همراهی چند تن دیگر از تپه مقابل ستاد در سوی دیگر جاده بالا می‌رفتیم. تا رسیدن به نوک قله حدود نیم ساعت راه پردرخت را باید طی می‌کردیم.
  • به‌خوبی به خاطر دارم که یک رادیو کوچک همیشه در این تپه‌نوردی همراهم بود و اخبار شامگاهی داخلی و خارجی را گوش می‌کردم.
  • بی‌قرار بودم برای دیدن خط مقدم و با اخباری که نیروهای بازگشته از خط مقدم می‌دادند، تصویر مبهم و شورانگیزی از خط مقدم داشتم، که نهایتاً ده روز آخر از این دوره 45 روزه را به خط مقدم در دامنه کوه «بمو» در مرز میان ایران و عراق رفتم.
  •  البته مقر و سنگر ما کمی عقب‌تر از خط بود و روزها همراه دو طلبه ای که از قم آمده بودند  با کارتن‌های اقلام فرهنگی، زیر آتش و گلوله به سنگرها در خط اول می‌رفتیم و این اقلام را به آن نیرو ها می‌رساندیم.
  • با توجه به اینکه نیروهای کومله و دموکرات نیز در منطقه فعال بودند، شب‌ها فضای ترسناکی بر این جبهه حاکم می‌شد .
  • در همان مدتی که در این منطقه بودیم یک شب با همکاری همه نیروها و لشگرهای حاضر در این منطقه عملیات پاکسازی انجام شد و شب بسیار پر التهاب و پر از گلوله و نوری بود.
/212219
کد خبر 176220

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • بدون نام IR ۰۹:۰۰ - ۱۳۹۰/۰۷/۱۱
    0 0
    بی اختیار یاد فیلم لیلی بامن است افتادم

آخرین اخبار

پربیننده‌ترین