۰ نفر
۳۱ شهریور ۱۳۸۸ - ۰۷:۵۸

سیدعلی ‌میرفتاح

خدا را شکر این تابستان گرم و طولانی هم در حال گذر است. این روزها هوای تهران در نهایت لطافت و شادابی است. کم پیش می‌آید که تهران پر از دود و دم، این همه لطیف و فرح‌بخش باشد. این شب‌ها جان می‌دهد برای بیدار ماندن و زیر باران رفتن و در مسیر این نسیم خنک نشستن و شعر خواندن و قدم زدن و به یاد خاطرات خوش مضمحل شده، قطره اشکی ریختن. . . آیا من زیادی الکی خوش شده‌ام و زیادی طبع لطیف پیدا کرده‌ام؟ آیا برادران بزرگ‌تر عصبانی‌مزاج من، مسخره‌ام نمی‌کنند که: «بعضی‌ها چه روح لطیفی دارند؟» آیا من تمام سختی‌ها و ناکامی‌های خود و دوستانم را از یاد برده‌ام که یک‌باره از چند قطره باران و اندکی نسیم خنک، به وجد آمده‌ام و احساساتی شده‌ام و با صدای بلند از لطافت هوا حرف می‌زنم؟ نه. چه ربطی دارد؟ مگر وقتی شاعران از لطافت طبع باران می‌نوشتند و مسحور نسیم سحرگاهی می‌شدند که مشامشان را با بوی چون نافه یاری در دوردست تازه کنند، الکی خوش بودند و پایشان در زمین واقعیات تلخ و گرفتاری‌های روزمره نبود؟ اتفاقاً شاعر جماعت هیچ وقت بی‌گرفتاری نیست.

حتی شاعران متملق و مداح که مدام دهانشان را پر از زر می‌کردند و مسلسل، صله بارانشان می‌کردند، همین‌ها هم هیچ وقت روی آسایش و آرامش را ندیدند. احوال شاعران را بخوانید می‌بینید که مثلاً همین خواجه حافظ خودمان که این همه ذوق و لطافت و حسن و ملاحت را یک جا داشته، مدام در گرفتاری معاش بوده و از نظر سیاسی هم مدام باید نگران این می‌بوده که مبادا رقبای بی‌مایه سعایتش کنند و دردسری تازه برایش درست کنند و آزارش دهند و. . . باقی شعرا هم وضع بهتری از او نداشته‌اند، اما شاعر جماعت این اقبال بلند را داشته که خودش را از این واقعیات کسالت‌بار ملال‌آور، منتزع کند و علی‌رغم هزار گرفتاری و مصیبت، از روزمره و حرف و حدیث‌های معمول ارتفاع بگیرد و روحش را با روح طبیعت و کائنات پیوند بزند. چیزی که متأسفانه سال‌های سال است که فراموش کرده‌ایم و از یاد برده‌ایم و توان انتزاع از این سطح متعفن روزمرگی را از دست داده‌ایم. اینجا که حالا وظیفه ما یادداشت‌نویسی برای همین روزمرگی است، اما حتی شاعران نیز توان این ارتفاع گرفتن را از دست داده‌اند. گویی بال‌های پرواز خیال آنها را هم چیده‌اند، از بس که از همین واقعیت ملال‌آور و رقت‌بار پیرامون خود نوشته‌اند. این واقعیت لعنتی را که ما خودمان هم می‌بینیم و می‌دانیم که تا کجا توی آن فرو رفته‌ایم، شاعر که وظیفه‌‌اش بازگویی این چیزها نیست، او باید که در پروازش دست ما را هم بگیرد و از اینجا ولو برای لمحه‌ای دورمان کند، وگرنه شاعران در زمانه عسرت به چه کار می‌آیند؟ جداً عرض می‌کنم. چرا دیگر این باران و این آفتاب و این مهتاب و این شب‌های بلند پاییزی که شکر خدا دارند از راه می‌رسند، تخیل هیچ شاعری را دستکاری نمی‌کنند و اسباب ارتفاع او را از این وضعیت اندوهبار فراهم نمی‌سازند؟ اگر بنا باشد که شاعران هم همان را بگویند که مفسرین سیاسی و مسئولین مملکتی می‌گویند، پس شاعر به چه دردمان می‌خورد؟ نه شاعر، که دیگر هیچ هنرمندی توان ارتفاع گرفتن از این سطح صفر عفن را ندارد... واقعاً شاعران به چه کار می‌آیند در زمانه عسرت؟

ما که شاعر نیستیم، از بد حادثه و از غایت بی‌هنری، مأمورمان کرده‌اند تا در قعر این چاه بمانیم و گزارش بنویسیم که مثلاً امروز چند سانت از سطح صفر بالاتر رفتیم، یا چند متر پایین‌تر آمدیم. کار ما همین گزارش‌نویسی درباره مشقت‌های زندگی در زمان حال است. باید دیده‌بانی کنیم که فلانی چه گفت و بهمانی چه جواب داد، اما متأسفانه شاعران را نیز همین کنار دست ما نشانده‌اند. آنها هم همین گزارشات را می‌دهند با تلخی بیشتر، و با افسردگی عمیق‌تر. آنقدر سرگرم گزارش‌نویسی شده‌اند که اصلاً ملتفت این هوا و این باران و این خنکای پاییزی نیستند. خیلی عیب دارد اگر من برای لختی، به جای آنها سر از این روزمرگی بیرون کنم و ببینم این بهار عاشقان افسرده حال را؟ خیلی عیب دارد اگر در برابر این خنکا بنشینم تا برای اندکی فراموش کنم که که هستم و چه هستم و در کجا و درچه گرفتار آمده‌ام؟ آیا عیبی دارد تا نه مثل شاعران که مثل کودکان سر ذوق بیایم و به برکت این ترنم پاییزی از زمین و زمان ارتفاع بگیرم؟

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 17749

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
8 + 6 =