خبرهای هفته داغ بود آن قدر داغ که تصمیم گرفتم مثل پدر «سرهنگ بوئندیا» در «صد سال تنهایی» مارکز، پسرم را به کشف یخ ببرم اما نسل جدید را که میشناسید؟! با سه سال و نیم سناش به من گفت: «بابا! اسپایدرمن با یخ کسیرو نجات نداد سوپرمنم با یخ کسیرو نجات نداد یخ مال لیوانه بیادب!»
میبینید! نسل جدید اصلاً برایشان مهم نیست که یک سینماگر بالقوه که روزگاری به دلیل عشقِ فیلم بودناش سینماگر قاچاق میکرد به کشورش، و یک نمایشنامهنویس درجه یک که توانست از تبدیل شدن کشورش به یک یوگسلاوی [جدیدِ درگیرِ جنگ داخلی] جلوگیری کند، به فاصله یک روز مردند!
یک. کیم جونگ ایل، پدرش شاعر بود مثل مائو! خودش هم شاعر بود گویا؛ البته نمیشود زیاد روی هنر سیاستمدارها حساب کرد خب! صدام حسین هم رمان مینوشت هیتلر هم نقاشی میکرد اما در این حوزهها مشهور نبودند. شخص اول کره شمالی به دلایل دیگری مشهور بود مثلاً به دلیل عشقِ فیلم بودن زیادش در حدی که دستور میداد سینماگر برایاش از همسایهٔ جنوبی بدزدند تا بتواند درکره شمالی صنعت فیلم قابل قبولی داشته باشد با این همه در کشوری قحطیزده، به گمانم، این جور قضایا کمی اشرافی میآید! [پسرم! یعنی سوسولی!]
کیم جونگ ایل به دلیل تعارض همیشگیاش با منافع جهان توسعه یافته بهویژه امریکا، شخصیت محبوب دستاندرکاران هالیوود در فیلمهای دوران «پسا جنگ سرد» محسوب میشد. این محبوبیت آن قدر زیاد بود که در یک هجویه «انیمیشن-عروسکی» نقش اول منفی را بر عهده گرفت و نقشهای منفی دیگر را هنرپیشههای ضدجنگی مثل تیم رابینز و جرج کلونی و آنجلینا جولی [خیلی قبل از اینکه هماسمِ سینماگرِ من به وجوه منفی جولی پی ببرد] و...!
کیم جونگ ایل به دلیل تعارض همیشگیاش با منافع جهان توسعه یافته بهویژه امریکا، شخصیت محبوب دستاندرکاران هالیوود در فیلمهای دوران «پسا جنگ سرد» محسوب میشد. این محبوبیت آن قدر زیاد بود که در یک هجویه «انیمیشن-عروسکی» نقش اول منفی را بر عهده گرفت و نقشهای منفی دیگر را هنرپیشههای ضدجنگی مثل تیم رابینز و جرج کلونی و آنجلینا جولی [خیلی قبل از اینکه هماسمِ سینماگرِ من به وجوه منفی جولی پی ببرد] و...!
ظهور او جلوی دوربینهای تلویزیونی کشورش [کلاً جلوی دوربینهای تلویزیونی کشورهای دیگر، حتی کشور حامیاش چین، علاقهای به ظاهر شدن نداشت] همراه بود با همان حرکات بیانعطافی که از فیلمهای کره شمالی [اوایل دههٔ شصت وبا خالی ماندن سالنهای فیلم از فیلمهایی که با موازین تازه قابل اکران باشند، به ناچار مردم ایران به دیدن این ملودرامهای سیاسی اشکآلود رفتند: دختر گلفروش، تلاطم دریا و...] به یاد داریم و با همان فیگورهایی که در تندیسهای او، در میادین کره شمالی حضور داشتند. علاقه او به سینما اما آن قدر بود که تازهترین آثار پرجاذبه را درسالن فیلم اختصاصیاش ببیند.
بگذارید برای جذابتر شدن این قصه [برای پسرم] کمی هم افسانه اضافه کنم از تخیل خودم: او برخلاف مردم کشورش که خیلی لاغرند خیلی چاق بود اما واقعاً تمایلی به چاقی نداشت چون هنرپیشههای محبوباش اصلاًچاق نبودند البته به براندو علاقه داشت اما به آن براندویی که از فرط لاغری به مانکنها میمانست مثلاً در ژولیوس سزار! [براندو در آن فیلم در قامت یک سیاستمدار سخنور دخل رفقای حزبی را میآورد!]
دو. واتسلاو هاول هم مُرد پسرم! نمایشنامهنویس بود نمایشنامهنویس خوبی هم بود در واقع خیلی خوب بود اما از آنجایی که تو این دنیای قشنگ سیاستمدارها خیلی معروفتر از هنرمندها هستند همه جا میگویند رییسجمهور چک مُرد!
یک روز بعد از کیم، واتسلاو مُرد. به اندازهٔ کیم چاق نبود اما این اواخر اضافه وزن داشت که طبیعی بود در 74 سالگی. روزگاری کمونیست بود [توضیح دادن این کلمه برای یک پسر سه سال و نیمه کمی مشکل است!] اما وقتی نیروهای شوروی ریختند توی کشورش به اسم حمایت از کمربند کمونیستی اروپا [توضیح این یکی واقعاً مشکلتر است!] تو بهار پراگ، شد یک آدم سیاسی ضد حکومت کمونیست. از این نظر هم البته با کیم فرق داشت!
وقتی که چکسلواکی از زیر سایه شوروی درآمد، واتسلاو شد رییس جمهورش. بعد تصمیم گرفت با دو کشور شدن این کشور موافقت کند. نتیجه اینکه مثل یوگسلاوی دریای خون آنجا راه نیفتاد. میبینی پسرم! همیشه وقتی یک هنرمند مشهور رییس یک کشور میشود تصمیمهای بهتری میگیرد تا یک هنرمند غیرمشهور. این هم فرق دوم واتسلاو با کیم بود!...
سه. پسرم! آره! یخ جاش تولیوانه! جنگ سرد یعنی همین! حالا دو نفر که اون موقع یکی میرفت توی کاخ کرملین و آب خنک میخورد و یکی دیگه توی زندون روسا آب خنک میخورد، مُردن! دنیای من، همسن و سالای من، دنیای اونا، دنیای اسپایدرمن و سوپرمن یه جورایی با هم یکیه! همهمون مال گذشتهایم یعنی مُردیم یا داریم میمیریم اما تو... لیوان آب یختو بخور! تو هیچ وقت سرهنگ بوئندیا نمیشی... البته... این طور حدس میزنم!
5858
5858
نظر شما