به گزارش خبرآنلاین، پوشش غیر متعهدانه سخنان کوتاه، خواندنی و منتقدانه رضا امیرخانی در مراسم رونمایی از کتاب «گزارش روزانه از جنگ شهید باقری»نوشته احمد دهقان واکنش این نویسنده خوش فکر را در پی داشت به طوری که او در یادداشتی از انعکاس بد سخنان خود گلایه کرده و نوشته که این روزها مدیرکل روابط عمومی خودش شده است.
بنابراین گزارش، یادداشت امیرخانی که همراه با متن کامل سخنان وی در مراسم رونمایی است، اینگونه آغاز می شود: «عهد کرده بودم تا وقتی این پارهخط را به سرانجام نرساندهام، هیچ یادداشتی ننویسم. این روزها کمرِ «قیدار» شکسته است و همتی باید تا نیمهی پایانیش را قلمی کنم. روزی هفت-هشت ساعت سرِ کار هستم... سردار فتحالله جعفری دعوتم کرد برای رونماییِ کتابِ 5جلدی یادداشتهای شهید حسنِ باقری(افشردی). با افتخار پذیرفتم. از من خواست که چیزکی هم بگویم. باز هم با افتخار پذیرفتم؛ چیزی بود از جنسِ ذخیرهی قبر و قیامت که آخرِ مجالسِ ارباب میگویند...
این یادداشت، با همین عشق جور شد... چیزکی گفتم و چیزی دیگر در مطبوعات نوشتند که این رسمِ روزگار ماست... و حالا من مجبورم، به واسطهی بدعهدیِ بعضی رفقای ژورنالیست، متنِ صحبتم را خود دوباره پیاده کنم... کاری کردهایم که ژورنالیست به دشنام مبدل شده است... چیزکی میگویی، چیزی مینویسند، چیزهایی میگویند در پسِ آن چیز و یکهو میبینی شدهای مدیرکلِ روابطِ عمومیِ خودت... در رسانهای گفتهام که امام، درِ بهشت را گشود و پروندهی شهادت را که در تاریخِ تشیع، بعد از صدرِ اسلام، چندبرگ بیشتر نداشت و در ثالث و رابع فرومانده بود، از نو نوشت. از این شبنیوزهای این دوره، که سیاسی با مثلِ منی دشمنند، نوشته است که آی رضاامیرخانیِ نادانِ بیبصیرت، چشمِ کورت را باز کن که مثلا بزرگترین بزرگراهِ شهری به نامِ شهید نوابِ صفوی است؛ پس، شهادت پیش از انقلاب نیز بوده است! و من نمیدانم چهگونه باید بگویم به این عزیزِ ژورنالیست که صدرِ حوزهی علمیهی آن روز، که مرجعِ تامِ شیعیان بود، هرگز از لفظِ شهید برای شهید نواب صفوی استفاده نکرد و این از برکاتِ نفسِ امام است که عطفِ بماسبق هم میکند... چه کردهایم با عبارتِ ژورنالیست؟!
و یادمان باشد که حسنِ باقری، خود خبرنگار بود... او اول کسی بود که مشکلات معاهدهی الجزایر را –پیش از شروع جنگ- نوشت و بعدتر نیز به عنوانِ خبرنگاری باهوش واردِ جبهه شد و تا فرماندهیِ اطلاعات و عملیات جنگ پیش رفت...»
بنابراین گزارش، متن سخنرانی کوتاه و خواندنی امیرخانی در رونماییِ «گزارشِ روزانهی جنگ» بدین شرح است:
«درصحبتم سعی خواهم کرد که جز از شهید حسنِ باقری نگویم، و اگر در این جمله فضلی هست، آموزهای است که من از کردارِ دوستانم در موسسهی شهید باقری و در صدرِ ایشان، جنابِ فتحالله جعفری آموختهام. احمدِ دهقان، 5 جلد تدوین کرده است و کلامی از خود ننوشته است و سایهای بوده است زیرِ آفتابِ حسن باقری...
حال آن که فراموشمان نشود، احمد، خود گوهر است. گوهر جنگ؛ در کتاب خاطراتی مثلِ گردانِ چهار نفره، او گوهرِ واقعیِ خود را مینمایاند. احمد، گوهرتراش هم هست؛ در رمانِ سفر به گرای دویست و هفتاد درجه یا دشتبان، او گوهر میتراشد، از چیزی فراتر از واقعیت. اما هنرِ احمدِ دهقان در این 5 جلد از رنگ و لونِ دیگری است. حالا گوهری که گوهرتراشی هم کرده است، گوهری میشود و گوهرشناسی میکند... اینجا احمد نه زر است، نه زرگر، که زرشناس است. شناختِ گوهرِ شهید حسنِ باقری و آزمودنِ سخن به سنگِ محک و وانهادنِ آن به بوتهی آزمایش، گوهر و زر را از سنگ و خزف و خرمهره پالودن، کارِ سترگِ احمد دهقان است که در این کیسه و انبان و حقهی 5 جلدی فراهم آمده است؛ این کار قطعا یکی از ماندهگارترین آثار احمد دهقان خواهد بود که هیچ کتابخانه و هیچ محققی از آن بینیاز نخواهد بود.
اما بعد... اصلِ کار، کارِ حسنِ باقری است که خود اولین و بزرگترین مستندنگارِ جنگ است. کسی که هر روز، نه به خود، و نه به مردمِ خود، که به آیندهی کشورش گزارش میداد. گزارشهایی که امروز به ما بخشِ عمدهی عقلانیتِ جنگ را، دستِ کم در سالهای آغازین جنگ و دورهِ حیاتِ حسن، نمایش میدهد. اگر مستندنگاری صورت نگیرد، به راحتی، با یک چرخشِ سیاسی، خادم و مسوولِ دورهی قبل، بداخلاقانه، میتواند خائن نام گیرد. و اجازه بدهید به جرات بگویم در بعضی از مهمترین پروندههای ملیِ کشورِ ما در چند سالِ اخیر، مستندسازیِ درستی صورت نگرفته است.
حسنِ باقری، و کردار و گفتار و نوشتارش، کالکهای دستسازش، روشهای اطلاعاتگیریش، همه و همه، بخشی مغفول از تاریخِ جنگِ ماست؛ بخشِ عقلانیِ جنگ. فعالیتِ حسنِ باقری و امثالِ کمشمارِ او کاملا متفاوت است با بخشِ هیجانیِ جنگ که متاسفانه ما در اقناعِ افکارِ عمومی فقط به آن تکیه میکنیم. تقربِ من به تفکیکِ بخشِ عقلانی از بخشِ هیجانی، یک تقربِ ارزشی نیست. پرروشن است که این هر دو، در کنارِ هم میتوانند عظمتِ تاریخِ جنگ را بسازند.
اگر بخشِ عقلانیِ جنگ، در اختیارِ افکارِ عمومی قرار نگیرد، یک گروهِ سیاسیِ تفریطی در دورهای میتوانند یکی از فرماندهانِ ارشدِ جنگِ ما را خائن بدانند که چرا جنگ را پس از فتحِ خرمشهر ادامه داد و گروهِ سیاسیِ افراطی در دورهی بعد، میتوانند همان فرماندهِ ارشد را دوباره خائن بدانند، این بار به این جرم که چرا قطعنامه پذیرفته شد و جنگ ادامه پیدا نکرد! یعنی یکی از اعزهی انقلابِ اسلامی (توضیح: منظور آیتالله هاشمی رفسنجانی است.) میتواند باری به عنوانِ جنگطلب و باری دیگر به عنوانِ صلحطلب، موردِ هجمهی سیاسیون سطحی قرار بگیرد! این هر دو، فقط به دلیلِ بیتوجهی به بخشِ عقلانیِ جنگ است.
اگر برای جنگ جسمی قائل باشیم، امروزروز، عکسهای رادیولوژی فراوانی از جهازِ سینهی جنگ داریم. سیتیهای متعددی از قلب جنگ گرفتهایم. دست و پاش را بارها امآرآی کردهایم. نوار قلبِ جنگ را میشناسیم... اما هیچکسی از مغزِ جنگ با ما سخن نگفته است... پنداری کسانی بودند که سرِ خود واردِ عملیات میشدند، گاه میگرفت و گاه نمیگرفت...
دستنوشتههای حسنِ باقری در این 5 جلد، قسمت برجستهای از نوارِ مغزیِ جنگِ ماست.
همانگونه که شورآفرینیِ بازگشتِ پیکرِ شهدای گمنام میتواند، در وجهِ هیجانی، یکی از مهمترین دریچهها به جنگ باشد، انتشارِ این 5 جلد، در وجهِ عقلانی، مهمتر است از بازگشتِ پیکرِ شهدا...
کارِ من ادبیات است، نه جنگ. مستندنگاری شاید یکی از مشترکاتِ کارِ من با جنگ باشد. اما به اشتراکِ دیگر زمانی پی بردم که وسطِ بیابان ایستاده بودم و مدام دنبالِ کوه و کمری بودم که در آن تنگهای را بیابم که مهمترین تنگهی جنگ بود... تنگهی چزابه... سردار جعفری مرا در آن ظهرِ گرم، از این گیجاویجی نجات داد و یادآور شد که هیچ کوهی در آن اطراف نیست... تنگه، حاشیهای است 700 متری، بینِ هور و رمل که از دوسوش امکانِ تردد وجود ندارد. بعدتر همو به من گفت که تنگهی چزابه، فقط یکی از عباراتی است که حسنِ باقری وضع کرده است...
عباراتی که هر کدام، یک آسمان بلندترند از عباراتی که مثلا فرهنگستان برای مفاهیمِ جنگ ساخته است. و البته دلیلِ این بلندی نیز روشن است. جوانی باهوش، سرشار از خلاقیت، آشنا به ادبیات و رسانه، در فضای کارِ خلاق، به صورتِ طبیعی میتواند واضعِ زیباترینِ لغات باشد... نظیرِ خاکریز...
اما اجازه دهید با ذکرِ خاطرهای رفعِ تصدیع کنم. در گلفِ اهواز، جایی که اتاقِ جنگ بود و مغزِ عملیاتها، به اتاقِ دربستهای رسیدیم که مقرِ حسنِ باقری بود. در بسته بود و اختصاصا برای ما گشوده شد. اتاقِ جنگ را با همان فضای زمانِ حسنِ باقری، با خوشذوقی بازسازی کرده بودند. کالکهایی که به دستِ حسن روی عکسهای هوایی انداخته شده بود بر دیوارها نصب شده بود. عکسِ یکی دو جلسه، از همان اتاق، به صورتِ بزرگ و یک به یک، چاپ شده بود و روی دیوار افتاده بود. هوا انگار هنوز به عطرِ نفسِ حسن و سایرِ فرماندهان سنگین بود.
از حیرتِ دیدارِ اتاق و عکسها و نقشهها که در آمدیم، از مسوولِ وقت پرسیدیم که چنین موزهای را از چه مسدود کرده است؟ گفت به جهتِ حضورِ راهیان نور! حیرتِ جدیدی به جانمان نشست. راهیانِ نور که بایستی عزیزترین مشتریانِ این موزه باشند... پاسخ داد که ماهی پیش، در شرایطِ سیاسیِ دولتساز، نوجوانی 15 ساله، کاتر از جیب بیرون کشیده بود و پریده بود به سمتِ تصاویرِ فرماندهان و فریاد کشیده بود که من عکسِ این دو فتنه (توضیح: منظور نظر این نوجوان، آیتالله هاشمی رفسنجانی و سردار محسن رضایی بوده است!) را باید از این اتاق در بیاورم...
اف بر ما! که اینچنین وجهِ هیجانی را به عوضِ وجهِ عقلانی به نسلِ بعدی انتقال دادهایم... یادمان باشد که تاریخِ جنگ با کاتر نوشته نمیشود...»
6060
نظر شما