الهام نداف: «ضد گلوله» دومین تجربه کارگردانی مصطفی کیایی در حوزه سینماست. فیلمی که توانست بعد از حضور در بخش مسابقه سینمای ایران، سیمرغ بلورین بهترین فیلمنامه را از جشنواره سیام دریافت و توجه منتقدان سینما را هم به خود جلب کند.
کیایی بعد از کارگردانی «بعد از ظهر سگی سگی»، این بار تمام تلاش خود را به کار گرفت که فیلم متفاوتی بسازد. اصرار بر کار کردن با بازیگران تئاتر و استفاده نکردن از چهرههای سینمایی نشان داد این کارگردان جوان به چیزی فراتر از گیشه فکر میکند. با او در خبرآنلاین درباره چگونگی روند تولید و چرایی پرداختن به سینمای دفاع مقدس، گفتوگو کردیم، سینمایی که این روزها کمتر کارگردانی جرات پرداختن به آن را دارد.
ایده نوشتن «ضد گلوله» از کجا پیدا شد؟ موقع نوشتن فکر میکردید ممکن است سیمرغ بلورین بهترین فیلمنامه را از جشنواره فیلم فجر بگیرید؟
سر فیلم «بعدازظهرسگی سگی» کار میکردم و آن موقع آقای رخشان مدیر فیلمبرداری بود. ایدهای به من داد در مورد آدمی که میخواهد به جبهه برود تا کشته شود، اما هر چه تلاش میکند این اتفاق نمیافتد. فکر کردم میتواند تم خوبی داشته باشد. وقتی فیلمنامه در همان مرحله ایده بود هر چه فکر دیدم هر به فیلم «لیلی با من است» نزدیک است و هر چه بنویسم شباهت زیادی با این فیلم دارد. با این تفاوت که در آن فیلم شخصیت تلاش میکند کشته نشود و موضوع ما درباره کسی است که تلاش میکند که کشته شود.
بالاخره بعد از کمی کلنجار رفتن با خودم شروع به نوشتن فیلمنامه کردم و امیدوار بودم در نوشتن فضا طور دیگری شکل بگیرد. شخصیتی که انتخاب کردم و فضایی که برای شخصیت نوشتم و شغلی که برای او در نظر گرفتم و در تمام جزئیات فیلمنامه سعی کردم با «لیلی با من است» متفاوت باشد. فیلمنامه را ظرف 15 روز و در تعطیلات نوروز 89 نوشتم. البته فیلمنامهای که جلوی دوربین رفت حدود پنج یا شش بار بازنویسی شد. حتی یک بار هم بعد از انتخاب بازیگر بازنویسی انجام شد. بعد از که نوشتن فیلمنامه احساس کردم دیگر با فیلمنامه «لیلی با من است» فرق میکند.
زمان نوشتن به بازیگران هم فکر میکردید؟
روزهای اول فقط پرویز پرستویی به ذهنم میرسید، اما آنقدر فیلمنامه را تغییر دادم و سعی کردم به سمت فیلم کمال تبریزی نروم که نقش «صادق» در «لیلی با من است» از ذهنم بیرون آمد. از یک زمانی به بعد خودم را رها کردم و اجازه دادم آنچه در فیلمنامه اتفاق میافتد ذهنم را پر کند.
ظاهرا وسواس برای مشابه نشدن با فیلم «لیلی با من است» هم به موفقیت کار کمک کرد.
بله. دیدن فیلم کمال تبریزی باعث شده تلاش کنم از آن فیلمنامه دور شوم.
چرا بعد از انتخاب بازیگر، فیلمنامه را بازنویسی کردید؟ تغییر اساسی رخ داد؟
در فیلمنامه اولیه نقش سلیم جوان بود و ما با یک کاراکتر 30 35 ساله رو به رو بودیم، اما برای انتخاب بازیگر به مشکل برخورد کردم. وقتی فیلمنامه نوشته شد برای بازیگر نقش اصلی یکی، دو گزینه بیشتر نداشتم. اولین پیشنهاد رضا عطاران بود که فیلمنامه را خواند و گفت حاضر است این نقش را بازی کند. رضا خیلی خوب بود چون من از همان موقع به کسی فکر میکردیم که یک مقدار جنس بازیاش میانه و معقول باشد و بتواند از پرستویی فاصله بگیرد.
به خاطر همین دلم میخواست کسی را انتخاب کنم که اگر خودش هم بخواهد نتواند مثل پرستویی بازی کند. صحبت با عطاران دقیقا همان زمانی انجام شد که میخواست فیلم «خوابم میآد» را شروع کند. به خاطر همین رفت سر فیلم خودش. رضا که نشد من به خیلیها فکر کردم و دیدم که اصلا کسی پیدا نمیشود. این نقش آنقدر حساس بود که اگر یک انتخاب اشتباه میکردم کل فیلم به هم میریخت. فیلمنامه به اندازه زیادی کاراکتر محور بود و اگر اشتباه کوچکی در انتخاب بازیگر میکردم، همه چیز از این رو به آن رو میشد. به خاطر همین سن بازیگر نقش اصلی را تغییر دادم. یکی، دو گزینه در ذهنم بود که اولی هم آقای هاشمی بود. گزینه دیگر هم حمید فرخنژاد بود که حتی صحبت هم کردیم، اما نشد.
سعی نکردید به فرد دیگری از بین بازیگران جوان فکر کنید؟
به یکی فکر کردم که او هم مشغول کار بود. دورادور صحبتهایی هم درباره دستمزدش شد که خیلی عجیب بود و اصلا چنین چیزی را نپذیرفتم. تحت هیچ شرایطی دوست ندارم که وقتی پول فیلمنامه 15 تا 20 میلیون تومان است، دور از ذهن است بازیگری 150 میلیون تومان دستمزد بگیرد. این قیمتها را کسی میپردازد که نه فیلمنامه خوبی داشته باشد و نه به خودش اعتماد. خیلی بعضی از کارگردانها هستند که بازیگر چهره میآورند تا کارشان با اسم آن بازیگر بفروشد. سر ساخت «ضد گلوله» تصمیم گرفته بودم به هیچ وجه باجهای اینچنینی ندهم.
حتی اگر بازیگری فروش فیلم را برای شما تضمین میکرد؟
شاید یک بازیگر حقش حقش باشد، اما باید دستمزد بازیگر با چیزی که در سینمای ایران وجود دارد، تناسب داشته باشد.
بعد از حمید فرخنژاد سراغ آقای هاشمی رفتید؟
ما فیلمنامه را برای آقای هاشمی فرستادیم. دستیارم تماس گرفت و با خانم آدینه صحبت کرد و ایشان هم گفت آقای هاشمی مسافرت است. خانم آدینه گفته بود اصلا فکرش را نکنید آقای هاشمی این فیلم را بازی کند. چون اولا فیلم جنگی کار نمیکند و نمیتواند سختی کار این فیلمها زیاد است. بعد هم خیلی سر فیلمنامه سختگیر است و بر اساس سیمرغ بازیگری که سال گذشته گرفته با حساسیت زیادی فیلمنامهها را میخواندند.
شما از حضور آقای هاشمی ناامید شدید؟
ما تقریبا ناامید شدیم، حتی به این هم فکر کردم که اصلا این فیلم را نسازم. از طرف تهیهکننده هم در فشار بودم چون کسانی را به من معرفی میکرد که هیچ تناسبی با شخصیت اصلی نداشتند و گزینههایی که میگفتند با ذهنیت من خیلی متفاوت بود. تهیه کننده حتی گفت حاضر است سوپراستار هم بیاورد و مبلغش را هم میپردازد. آرام آرام سعی کردم او را متقاعد کنم که ساخت فیلم به تعویق بیافتد.
واقعا عجلهای هم برای ساخت فیلم نداشتم. واقعا اعتقاد داشتم که «ضد گلوله» باید از «بعدازظهر سگی سگی» بهتر باشد. در اوج ناامیدی بودیم که یک روز موبایل دستیارم زنگ خورد و آقای هاشمی پشت خط بود. از مسافرت آمده و فیلمنامه را خوانده و خوشش آمده بود. همان روز ساعت سه بعدازظهر قرار گذاشتیم و آقای هاشمی آمد دفتر ما و گفت یک جورهایی میتوانیم با هم کار کنیم.
نظرش هم برای همان نقش اصلی فیلم بود؟
آقای هاشمی از دو نقش خوشش آمده بود و بیشتر هم روی نقش پرویز تاکید داشت. البته به من میگفت که سلیم را هم دوست دارد اما چون نقش پرویز کوتاهتر است برایش راحتتر است به نوعی برایش جذاب بود. ابتدا دو، سه جلسه با هم صحبت کردیم. فکر میکنم بیشتر به خاطر این بود که آقای هاشمی میخواست من را بشناسد. میخواست با دیدگاه من آشنا شود. بعد یک بار به من گفت اشکال ندارد من از شما بخواهم فیلم «بعدازظهرسگی سگی» را بدهید که ببینم؟ فیلم را دادیم، بعد از دیدن فردای همان روز قرار گذاشتیم و گفت خوشش آمده، به نظرشان تکلیفم با کاراکترهایم تا انتهای فیلم مشخص است. آقای هاشمی گفت با توجه به تجربیاتی که در این فیلم به دست آوردی میتوانی در فیلم بعدی موفقتر عمل کنی. گفت داستان را خوب شروع کردی و خوب هم تمام کردی. مشکلی که ما در سینمای ایران زیاد میبینیم این است که تکلیف فیلم با خودش روشن نیست.
آقای هاشمی بالاخره پذیرفت نقش سلیم را بازی کند؟
انتخاب را به من سپرد و من هم هر چه فکر کردم راضی نشدم نقش پرویز را بازی کند. قرارداد را برای بازی در نقش سلیم بستیم و از یک جایی به بعد برای آقای هاشمی مهم شده بود که نقش پرویز را چه کسی بازی میکند. مدام با من تماس میگرفت و میگفت آقای کیایی چه خبر از پرویز؟ گفتم دارم تست میکنم و به آدمهای مختلفی فکر میکنم. هر از گاهی برای اینکه ببینم نظرش چیست چند گزینه نامناسب میگفتم. البته آقای هاشمی هیچ وقت نظر مستقیمش را نمیگفت، اما من از حالتش میفهمیدم موافق است یا مخالف. مثلا میگفتم فلانی آقای هاشمی میگفتند او هم بازیگر خوبی است، در فلان فیلم خوب بود، اما به نظرت اینجا جواب میدهد؟
چطور به مسعود کرامتی برای بازی در نقش پرویز رسیدید؟
یک روز به تهیهکننده و دستیارم گفتم هر چه بازیگر به ذهنتان میرسد لیست کنید و بخوانید من فقط گوش میدهم. همینطور که میخواندند یک دفعه به اسم مسعود کرامتی رسیدیم. البته دستیارم زود رد شد، اما جرقهای به ذهنم خورد. مسعود کرامتی خیلی خوب بود چون من بازیگرانی که رئال بازی میکنند خیلی دوست دارم. او را هم در «سفر به چزابه» دیده بودم و هم در سریال «بیگناهان». بازیاش را دوست دارم چون نرم است و هیچ چیز اضافهای ندارد. یک لحظه فیزیک بدنش به ذهنم رسید و بعد فکر کردم آقای هاشمی و کرامتی هر دو در یک اندازه و اندام هستند و به لحاظ بصری، آن این دو را در یک قاب دیدم حس کردم کنار هم چقدر میتوانند خوب باشند. البته برای انتخاب آقای کرامتی خیلیها مخالفت کردند و سعی داشتند من را منصرف کنند. دلیلشان هم این بود که ایشان برای بازی در نقش کمدی مناسب نیست، اما من سر تصمیم ماندم.
وقتی فیلمنامه را نقش را پیشنهاد دادید، برخورد آقای کرامتی چطور بود؟
آقای کرامتی فیلمنامه را خواند و گفت چرا فکر کردید من مناسب این نقش هستم. وقتی هم که متوجه شد نقش مقابلش آقای هاشمی است به بستن قرارداد ترغیب شد.
آقای هاشمی وقتی فهمید نقش مقابلش مسعود کرامتی است، چه گفت؟
من با آقای کرامتی همه صحبتها را کرده بودم، آقای هاشمی شمال بود و موبایلش هم در دسترس نبود که خبر بدهم. بعد از چند روز خودش تمس گرفت و طبق معمول گفت چه خبر از پرویز؟ گفتم دارم به مسعود کرامتی فکر میکنم نظر شما چیست؟ نزدیک بیست سی ثانیه خندید، بعد گفت خیلی عالیه خیلی خوبه. نظرش خیلی مثبت بود. به خانم صامتی هم از همان موقع نوشتن فکر میکردم. بازی ژاله صامتی را همه جا دوست داشتم. جز بازیگران مورد علاقهام است و هوش بازیگریاش را دوست دارم. در تئاتر هم دو سه کار از او دیده بودم که آخریاش «کوکوی کبوتران حرم» بود. آنقدر بازی روان از او دیدم که متوجه شدم جنس بازیاش را دوست دارم و برای بازی در «ضد گلوله» مناسب است.
زنگ زدم که برای کار دعوتش کنم اما همسرش گفت ایران نیست و تا سه ماه دیگر هم نمیآید. یکی از دلایلی که سر «ضد گلوله» وسواس من را برای انتخاب بازیگر بیشتر کرد، تیم بازیگری «بعدازظهر سگی سگی» بود. فکر میکردم که دیگر در این کار حتما باید بازیگران درست انتخاب شوند.
سه ماه منتظر ژاله صامتی ماندید؟
روز اولی که پیشتولید کار را شروع کردیم فیلمنامه را برای خانم صامتی فرستادیم. بعد که فهمیدیم ایران نیست بازیگران دیگر را انتخاب کردیم و بعد از گذشت یک ماه و نیم از تماس اول با خانم صامتی، یک روز به دستیارم گفتم یک بار دیگر با خانم صامتی تماس بگیر. مدام پیشنهاد بازیگران چهره میشد و اصلا دوست نداشتم بپذیرم.
کلا مثل اینکه دوست ندارید با سوپر استار کار کنید؟
قبل از هر چیز دوست دارم با بازیگر کار کنم. فیلم «بعد از ظهر سگی سگی» را خیلی دوست داشتم و اگر کست اول بازیگریاش را بگویم باورتان نمیشود به چه کسانی فکر میکردم، اما از آنجایی که فیلم اولم بود و باید فروش میکرد، از نظر خودم کوتاه آمدم. اما سر این کار خیلی دوست داشتم با بازیگر رو به رو باشم.
خانم صامتی هم از سفر آمده بود؟
بله، خودش هم جواب تلفن را داد. نقش مقابلش را پرسید و وقتی فهمید آقای هاشمی است قبول کرد و فردای همان روز قرارداد بست.
آقای کیایی از صحبتهایتان اینطور برداشت میشود که برای انتخاب بازیگر حساسیت به خرج دادید. اگر در بین سوپراستارها هم کسی خوب بازی کند، به کار کردن با او علاقهمند هستید؟ واقعا بازیگر خوب را چطور تعریف میکنید و به چه کسی میگویید بازیگر؟
در مورد این مسئله هم مثل خیلی از هنرها نمیشود نظر قطعی داد. بخشی از این مسائل به سلیقه مربوط میشود و دریافتی که من از این مقوله دارم. یک بخشهایی هم برای خود بازیگر است. یک جایی هم بحث هوش بازیگر نوع و تنوع نقشهایی که بازی کرده است به میان میآید. من در لحظه نوشتن به لحظاتی از بازی بازیگرانی که در فیلمها و تئاترهای مختلف دیدهام، فکر میکنم و به این میرسم که فلان بازیگر میتواند در کار من قرار بگیرد.
مسئله دیگر فیزیک و شرایط بازیگر است. ممکن است یک زمانی یکی بازیگر هم نباشد، اما من متوجه شوم چقدر رفتارها یش به درد فلان نقش میخورد. در کل رئال بازی کردن بازیگران را دوست دارم. من جنس بعضی بازیگران سینمای ایران که به نظر خیلیها خوب هم بازی میکنند، دوست ندارم چون احساس میکنم که خیلی بازی میکنند و اصلا هیچ شباهتی به واقعیت ندارند. البته چنین سبک بازی کردن در دنیا هم وجود دارد، اما من فکر میکنم بازیگری تنها این نیست که همه چیز را بازی بکنی. بازیگری یعنی شناخت و فهم نقش. بازیگری یعنی تو بتوانی چیزی را بفهمی و درک کنی و در موقعیت فیلمنامه ارائه بدهی.
نکتهای وجود دارد که به درستی به آن اشاره کردید. خیلی از کارگردانها به خاطر ضعف کاریشان از بازیگرانی استفاده میکنند که فروش در گیشه را داشته باشند، اما این فرمول هم دیگر جواب نمیدهد. یک زمانی مخاطب کارگردانمحور بود، میگفت برویم فیلم فلان کارگردان را ببینیم، اما حالا دیگر مخاطب ما برایش بازیگر مهم شده است. آن موقع برایش فرقی نمیکرد که چه کسی در کار فلان کارگردان بازی میکند. بازیگر محوری که در مقطعی حاکم شد و تا امروز هم ادامه دارد به سینمای ایران لطمه میزند؟
من نظر شما را تا حدی قبول دارم. اصولا در سینمای ما بازیگر همیشه حرف اول را میزده چه قبل از انقلاب و چه در بعد از آن. مثلا همیشه میگفتند فیلم فردین آمد، هیچ وقت نمیگفتند فیلم فلان کارگردان آمد. مخاطب عام دهه شصت مهرجویی نمیشناخت، کسانی که به سینما علاقهمند بود میگفتند فیلم مهرجویی روی پرده است، نه همه مردم. فقط کسانی که علاقهمند سینما بودند و مطالعه داشتند مهرجویی را میشناختند. مردم قبل از انقلاب به خاطر بهروز وثوقی و فردین به سینما میرفتند و بعد از انقلاب هم میرفتند فیلم جمشید هاشمپور ببیند.
البته فکر میکنم دهه هفتاد مردم دوست داشتند تازهترین فیلمهای بعضی از کارگردانان ها را ببینند.
بله اواخر دههٔ هفتاد به خاطر فیلمهای خوبی که این کارگردانها ساختند این اتفاق افتاد. اما الان اصغر فرهادی به عنوان کارگردان بر نام فیلم و بازیگرانش سایه انداخته اشت. شاید بعد از ساخت «شهر زیبا» کسی اصغر فرهادی را نمیشناخت ولی دو، سه تا فیلم خوب کار کرد و آرام آرام اسم کارگردان آمد روی اسم فیلم. الان تاپترین بازیگر هم در فیلم فرهادی بازی کند میگویند در فیلم فرهادی بازی کرد.
این مسئله نیاز به طی کردن یک پروسه دارد که هنوز در سینمای ایران کم اتفاق میافتد، اما از طرفی من اعتقاد دارم مردم به خاطر بازیگر به سینما نمیروند، چون آنقدر بازیگرانی را که دوست داشتهاند در فیلمهای بد دیدهاند که سرخورده شدهاند. مخاطب این روزها بیشتر از هر چیز در سینما به قصه نیاز دارد. فیلمی که ببیند و خسته نشود. به فیلمهایی که این چند وقت فروش خوبی داشتهاند دقت کنید. مثلا اگر «شیش و بش» به جای امسال، دو، سه سال پیش ساخته شده بود پنج، شش میلیارد تومان فروش میکرد. این نشان میدهد دیگر بازی امین حیایی کنار گلزار جواب نمیدهد. مردم برای چه فیلم «طلا و مس» را میبینند؟ چون قصه خوبی دارد.
در سینمای دنیا هم همین اتفاق افتاده است. یک دوره سینمای هالیوود به سمت تکنیک رفت و یک دوره هم ترجیح دادند سراغ قصه بروند چون مخاطب میخواست. مردم ما هم در این روزها به دنبال قصه در سینمای ایران هستند. مثلا رضا عطاران سال گذشته چهار، پنج فیلم روی پرده داشت. اما «ورود آقایان ممنوع» بهتر از بقیه فروخت. خب رضا عطاران که در همه جا همان عطاران است پس چرا یکی از فیلمهایش بیشتر میفروشد؟
مهدی هاشمی و مسعود کرامتی در نمایی از فیلم «ضد گلوله»
حالا توجه مخاطب به فیلمنامه اتفاق خوبی است؟
همه این اتفاقات مکمل هم هستند، اما این مسئله که دیگر هر کارگردانی با پول دادن به چهره نمیتواند مردم را به سینما بکشد، خوب است. فیلمهای پرفروش سالهای گذشته نشان میدهد، مردم با عشق بازیگر به سینما میرفتند و فیلم را میدیدند. این کارها سلیقه مخاطب را پایین آورده بود. من با این حرف مخالفم که آنچه مخاطب بخواهد به او بدهیم. اگر مخاطب در سال پنج تا 10 فیلم خوب ببیند دیگر برای دیدن فیلم ضعیف به سینما نمیآید.
مثل سال گذشته که «ورود آقایان ممنوع» را در حوزه کمدی داشتیم، در حوزه سینمای اجتماعی هم «جدایی نادر از سیمین» و «اینجا بدون من» را داشتیم، البته «اخراجیهای 3» را هم داشتیم.
«اخراجیها» به نظر من یک استثنا است و شرایطش با همه فیلمها فرق میکند. سلیقه من «اخراجیها» نیست و دلیل هم دارم. به نظرم دلیل اصلی ضعف این فیلم، فیلمنامهاش است.
فکر نمیکنید یکی از دلایل رو آوردن مخاطب به قصه در سالهای اخیر این است که در این سالها ستارهٔ جدیدی وارد سینمای ایران نشده است؟
اتفاقا این بحث، یکی از بحثهای مهم سینمای ایران است. شما نگاه کنید مخاطب همه زوایای روحی، بصری و تیپی بازیگر را آنقدر دیده که دیگر هیچ جذابیتی برایش ندارد. ورود ستاره هر چند سال یک بار به سینما لازم است. من به عنوان کارگردان در انتخاب بازیگر محدودیت دارم. البته بازیگر با آن تعریفی که کردم. چرا وقتی ایدهآلم نقش 35 ساله است سن شخصیت را دستکاری میکنم؟ چون بازیگر پیدا نکردم. اصلا چرا بازیگران ما همزمان سر سه، چهار کار هستند؟
این وظیفه کیست که چهره جدید وارد سینمای کند؟
وظیفه من کارگردان است. من خودم سعی کردم هر کار تازهای که شروع میکنم، سه، چهار چهره جدید معرفی کنم.
جالب است که بیشتر هم سراغ تئاتر میروید.
خب نمیتوانم چهره جدید از خیابان پیدا کنم. ترجیح میدهم کسی که برای بازیگری زحمت کشیده است و یا درسش را خوانده باشد وارد این عرصه بشود. اگرچه با بعضی از بازیهای تئاتری که اغراق را وارد کار میکنند مشکل دارم، اما همه هم اینطور نیستند، مثل پانته آ بهرام و یا ژاله صامتی که خیلی خوب بازی میکنند. اگر مردم هنوز هم به خاطر اسم بازیگر به سینما میآمدند، هیچ کس جرات تغییر دادن و ریسک کردن را پیدا نمیکرد. البته استفاده از بازیگران چهره عموما به خاطر تهیه کننده است. به هر حال ایده آل کارگردان این است کسی را بیارود که بتواند بازی کند.
بهتر نیست کارگردان، تهیه کنندهای را که با او همپا باشد پیدا کند؟ شما این امکان را داشتید تهیه کنندهای را که همسو با شماست پیدا کنید؟
سینما معادلات عجیبی دارد. ممکن است از یک فیلم تا فیلم بعدی شرایط طوری باشد که وزن کارگردان به وزن تهیه کننده میچربد. اگر این اتفاق بیفتد، خیلی راحتتر میشود خواستهها را دنبال کرد. مثلا فیلم اولم تهیه کننده آقای جوزانی بود. من خیلی راحت بودم و همه چیز را فراهم میکرد. حس میکردم من را میفهمند و خیلی راحت بودم. در «ضد گلوله» تهیهکننده فیلم، تهیهکننده اول بود. نمیگویم نظر من به تهیهکننده میچربید، اما چون به شدت روی همه چیز نگران بود، به من اعتماد میکرد. از طرفی یک وقت هم ممکن است هم وزن بودن تهیهکننده و کارگردان مشکل پیش بیاورد. ولی عموما کارگردانی که بتواند یک مقدار خودش را با فیلمهایش تثبیت کند راحتتر میتوانند انتخاب کند و چیزهایی را که در ذهنش است پیاده کند.
با تمام چیزهایی که گفتید، همه این عوامل دست به دست هم داد تا تجربهای متفاوتتر از کار قبلی انجام بدهید. خودتان واقعا در زمان تولید دغدغه این را نداشتید که با همه تلاشها و زحمتهایی که برای بخشهایی مثل قصه و بازیگر و تولید و اهمیتهایی که برای هر کدام قائل بودید، در پایان جواب برعکس بگیرید؟
به چیزی که داشت اتفاق میافتاد اعتماد داشتم. بالاخره آدم هر کاری را شروع میکند مقداری شک به وجود میآید. من اصلا قرار نبود این فیلم را بسازم فقط قرار بود برای آقای رخشان بنویسم. آقای رخشان پروانه ساخت با آقای قاسمیجامی گرفت. اما بعد گفت من میخواهم این فیلم را با تو بسازم. آن موقع قرار بود من با آقای جوزانی فیلم «آقازادهها» را شروع کنیم و در خواست پروانه بدهیم. این را به آقای رخشان گفتم، مسافرتی برای آقای جوزانی پیش آمد که طولانی هم بود. گفتم تا او از سفر برگردد من این وسط «ضد گلوله» را کار میکنم.
حس خوبی داشتم مخصوصا از زمانی که بازیگرانم کامل شدند. الان هم هیچ چشماندازی از فروش ندارم که فیلم در اکران عمومی جواب میدهد یا نه. زمانی که فیلم وارد فضای تبلیغاتی میشود خیلی چیزها مهم میشود. حتی اسم فیلم، خیلی مسئله مهمی است. مثلا قبل قرار بود اسم این فیلم «بزن بریم بهشت باشد» اما من این اسم را دوست نداشتم. به خاطر وزن «بزن بریمش». باز «بهشت» را دوست نداشتم چون خیلی تکرار شده بود، «پنج کیلومتر تا بهشت»، «راه بهشت» و...
چطور به «غیرمجاز» رسیدید؟
یک روز من و آقای هاشمی سر موضوعی با هم صحبت میکردیم. نمیدانم آقای هاشمی چه چیزی گفت که اسم «غیرمجاز» به ذهن هر دویمان رسید. به هر حال شخصیت اصلی هر کاری که میکند، کار غیر مجازی است. من این اسم را خیلی دوست داشتم، اما چون همیشه آن چیزی که دلمان میخواهد اتفاق نمیافتد ارشاد با این اسم مخالفت کرد، خیلی هم کلنجار رفتم، اما ارشاد به این اسم پروانه نمایش نداد.
مشکلشان با اسم دقیقا چه بود؟
گفتنتد این اسم بعدها به مشکل میخورد. اماکن ممکن است بیلبوردهای تبلیغاتی را جمع کند چون میگویند فیلم غیر مجاز است. با مثلا بگویند مهدی هاشمی غیرمجاز شد! اصولا در مملکت ما کسی که فیلم میسازد تصمیم گیرنده نیست. «غیر مجاز» کلمه بدی نیست و انتخابش هوشمندی ما را نشان میدهد. آقای هاشمی خیلی موافق این اسم بود و گفت مقاومت کن. بخشی از تبلیغات فیلم هم بر اساس این اسم رفت و حتی برنامه «هفت» هم به این عنوان اشاره کرد. یک گزینه دیگر هم داشتیم به نام «آه گلوله عزیز»، که خیلی تئاتری بود. اما «ضد گلوله» یکدفعه به ذهنم رسید. هنوز هم که هنوز هم هست همه میگویند ممکن است این اسم در اکران عمومی به فروش، ضربه بزند. اما حس خودم این است که جواب میدهد.
اگر قرار بود کس دیگری فیلمنامه شما را کارگردانی کند، فکر میکنید باز هم فیلم کمدی از آب در میآمد و شوخیهای فیلمنامه به جا استفاده میشد؟
من در نوشتن فیلمنامه مشکلی دارم و آن هم این است که اگر کسی جز خودم آن را کارگردانی کند، درست پیاده نمیشود. چون بخشی از فیلمنامه در ذهنم اتفاق میافتد. برای همین هم کمتر فیلمنامه برای دیگران مینویسم. خیلی هم پیشنهاد کاری داشتم دو تا فیلمنامه سریال نوشتم. الان برای فیلم «نقطه سر خط» که با سعید آقاخانی حرف میزنم، یک جاهایی را توضیح میدهم. گاهی هم من چیزی مینویسم جور دیگری اتفاق میافتد و سعید هم عصبانی میشود و میگوید این چیزها را باید از قبل میگفتی.
در صحبت هایتان اشاره کردید که قصه گویی مشکل اصلی ماست. خودتان در «ضد گلوله» داستان تعریف کردن را به چیزهای دیگر ترجیح دادید. فکر میکنم چیزی که «ضد گلوله» را از بقیه کارها جدا میکند این است که شخصیت اصلی در پایان دوباره برمی گردد سر کار اصلی خودش. در این پروسه ما خیلی از شخصیتهای جنگ را میبینم که به هیچ کدام توهینی نمیشود. یعنی ما قصه را میبینیم، فضای جنگ و صحنههای جنگی زیادی میبینم که خوب هم در آمده، اما هیچ توهینی هم به کسی نمیبینم. به اینها در کار فکر میکردید که مرز خیلی باریکی بین کمدی و لودگی هست، فکر میکنم شما این لبهٔ تیغ را رد کردید.
زمانی که فیلمنامه را مینوشتم یک روز رفتم دفتر انجمن دفاع مقدس، فکر میکنم بد نباشد این مسئله مطرح شود. آقای شرفالدین فیلمنامه را خواند و با من جلسه گذاشت. گفت نمیگذارم این فیلم را بسازی. گفتم چرا؟ گفت به همه توهین کرده. من آن روز خیلی ناراحت شدم. تهیهکننده فیلمنامه را به انجمن داده بود که از آن حمایت کنند، اما گفتند توهین کردهایم.
در جلسهای هم که با من و آقای رخشان گذاشتند، من گفتم چرا فکر میکنید همه چیزهای انحصاری است و فقط برای شماست و ما هم فقط قرار است توهین بکنیم؟ من متولد 55 هستم، زمان جنگ راهنمایی بودم. دوم، سوم راهنمایی. جنگ که اتفاق افتاد همه ملت درگیر بودند. من که با استرس سر کلاس حاضر میشدم، صدای آژیر میآمد با استرس وارد پناهگاه میشدم، با استرس درس میخوانیدم. در خانواده من هم شهید پیدا میشود. مگر میشود در خانوادهای شهید نباشد؟
نمیدانم چرا فکر میکنند اگر کسی بخواهد در این حوزه فیلم کمدی بسازد میخواهد توهین کند. گفتم در این 32 سال تنها چیزی که واقعا میشود به آن افتخار کرد و در آن عزم ملی و ارادهٔ ملی و غرور ملی وجود داشته و به خواست خود مردم بوده و دولت و حکومت در آن دخالت نداشتند، همین جنگ است. حالا اگر من فیلم دفاع مقدس بسازم و خوب دربیاید جای کسی را تنگ میکنم؟ من شاید دیگه هیچ وقت در این حوزه فیلم نسازم، چون فیلمساز دفاع مقدسی نیستم. ممکن است یک روز یک ملودرام خوب بسازم یک روز یک فیلم کافیشاپی خوب به ذهنم برسد و بروم کار بکنم ولی همان یک باری که ما به انجمن دفاع مقدس مراجعه کردیم، اینطور برخورد کردند.
اما این را باید بگویم که اگر داستان فیلم جور دیگری تمام میشد، به تمام داستان لطمه میخورد. ما آشنایی داشتیم که بیمار شده بود و همه دکترها او را جواب کرده بودند و میگفتند خیلی زنده نمیماند. او هم فکر میکرد دیگر کار تمام شده. اما الان 15 سال است زندگی میکند و سالم است. من ایده «ضد گلوله» را یک مقدار از این ماجرا هم گرفتم.
معمولا علاقهتان به دیدن چه فیلمهایی است؟
فیلمهای تارکوفسکی را میبینم، افسرده میشوم. کسلم میکند و هیچ چیز هم نمیفهمم. اصلا خستهام میکند و نمیتواند به آن فکر کنم. اما به داستان علاقه دارم. به فیلمهای روایتهای غیرخطی هم علاقه دارم.
کتاب خواندن هم برایتان جذاب است؟
خواندن هم دوست دارم، اما دیدن برایم جذابتر است. اگر فیلمی کتابش باشد، اول کتاب را میخوانم و مقایسه میکنم که چقدر به ذهنیت من نزدیکتر است. مثلا وقتی «ربکا» را خوانم، تمام رنگها و تصاویر و طراحی صحنهای که برای فیلم ساخته بودم خیلی به فیلم نزدیک بود.
با همه اینها، فکر میکنید چرا داوران جشنواره سیام، جایزه بهترین فیلمنامه را به «ضد گلوله» دادند؟
فیلمنامه «ضد گلوله» شاهکار نیست، اما وقتی این فیلمنامه جایزه بهترین فیلمنامه را میگیرد، معلوم است که وضعیت فیلمنامههای دیگر چطور است. البته من سه، چهار فیلم بیشتر در جشنواره ندیدم، اما مشکل اساسی ما دقیقا فیلمنامه است. فیلمنامه من، اول، وسط و آخر و شخصیتپردازی خوبی داشت. به همین دلیل دیده شد و جایزه گرفت. فیلم را هم کارگردانمحور میدانم. به نظر من کارگردان باید 50 درصد تکنیک کارگردانی را بلد باشد و 50 درصد بقیهاش باید بهترینها را انتخاب کند و در مسیر خودشان قرار بدهد.
58246
نظر شما