به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین به نقل از جماران، سخنرانی عصر عاشورای سال ۴۲ امام خمینی (س) در مدرسه فیضیه، خشم شاه و رژیمش را لبریز کرد و آنها شبانه به خانه امام ریختند و ایشان را دستگیر کردند. خبر به گوش مردم رسید. راهپیمایی عظیمی راه افتاد و گلولههایی که به سوی مردم روانه شد. اکبر حسینی صالحی از اعضای جمعیت موتلفه اسلامی درباره قیام ۱۵ خرداد ۴۲ چنین نقل خاطره کرده است:
البته روز قبل از ۱۵ خرداد، ۱۲ محرم بود که جمعیت موتلفه اسلامی یک راهپیمایی را از مسجد حاج ابوالفتح، خیابان ری، میدان قیام فعلی حرکت دادند به طرف کاخ. برای اولین بار جمعیت موتلفه اسلامی یک همچین راهپیمایی عظیمی را تا آنجا حرکت داد. بعد هیچ حادثهای به وجود نیامد. من آن روز بعد از اینکه راهپیمایی شروع شد رفتم قم. برای اولین بار بود که میخواستم حضرت امام را زیارت کنم. رفتم قم و شنیدم که ساعت ۴ بعد از ظهر حضرت امام میخواهند تشریف ببرند مدرسه فیضیه و سخنرانی کنند. یک گروهی هم از هیات موتلفه به سرپرستی حاج مهدی عراقی برای حفاظت امام به قم عزیمت کرده بودند. ساعت ۴ بعد از ظهر بود که امام سوار بر یکی از این فولکسهای قدیمی روباز که سقفش چادر داشت و دورش را چند نفر به صورت زنجیر حلقه کرده بودند از منزلشان به طرف مدرسه فیضیه حرکت کردند. قبل از آنکه حضرت امام توی صحن مدرسه فیضیه سخنرانی را شروع کنند، حجتالاسلام آقای مروارید آمدند آنجا و گزارش راهپیمایی موتلفه اسلامی را در تهران به گوش مردم و حضرت امام رساندند. بعدش امام شروع کردند، از سخنانشان یکی این بود که شاه کاری نکن که من به مردم بگویم بیرونت کنند. البته ساواک هم آنجا زیاد شیطنت میکرد و برق مدرسه را قطع کردند، که از بلندگوها صدایشان به مردم نرسد. چون حتی در خیابان های اطراف دیگر جا نبود از زیادی جمعیت که به چشم میخورد. بلافاصله دوستان که پیشبینی قطعی برق را میکردند و باتری آماده کرده بودند، بلندگوها را مجددا به کار انداختند. شب ۱۵ خرداد بود، که فردایش حضرت امام را دستگیر میکنند و تهران میبرند. فردا صبح که ما رفتیم مغازه پدرمان، از قم تلفن زدند که امام را دیشب دستگیر کردند. ما سریع با ارتباطهایی که داشتیم خبرها را منتشر کردیم توی سطح بازار و خیابانهای جنوب شهر که بلافاصله مردم کرکره مغازهها را کشیدند پایین و ریختند توی خیابانها.
اولین دستههایی که حرکت کردند از میدان خراسان بود به طرف بازار و میدان ارک که شعار جمعیت «یا مرگ یا خمینی» بود. مردم به مراکز دولتی سر راهشان هرجا که میرسیدند، آسیب میزدند و تا جلوی بازار آمدند. جلوی بازار هم خوب آنجا بازاریها تعطیل کرده بودند و ریخته بودند توی خیابان میدان ارک. دیگر تظاهرات و شعارها به اوج خودش رسیده بود. ساعت حدود ۱۱ بود که از کاخ گلستان که روبهروی مسجد ارک بود، دستور حمله دادند. از آنجا دیگر تیراندازی به طرف مردم شروع شد که ما چه صحنههایی را که ندیدیم. جوانی آمده بود، سینهاش را باز میکرد، میگفت: «یا مرگ یا خمینی. بزنید نامردها» و اینها میزدند، واقعا شهید میکردند. و جنازهها را ما، روی تخته میانداختیم و تو خیابانها میگرداندیم که مردم تحت تاثیر قرار بگیرند و بیشتر تظاهرات راه بیفتد. البته در آن زمان به خاطر نبودن یک تشکیلات منسجم، واقعا آن حرکت مردمی به نتیجه نرسید.
ساعت ۴ بعد از ظهر حکومت نظامی اعلام کردند. یک دستهای هم از ورامین آمدند که در سهراه تقیآباد آنها را به رگبار بستند. فردای آن روز به خاطر سابقهای هم که ما توی همین پخش اعلامیه و چسباندن اعلامیهها داشتیم از طریق کلانتری خیابان مولوی و ساواک آمدند، ریختند توی مغازه پدر ما و ایشان را دستگیر کردند، اخوی ما را دستگیر کردند. چون اینها سابقه کسانی را که از قبل مبارزات داشتند میدانستند. آن روز وقتی پدر ما را میخواستند سوار کامیون کنند، این پیرمرد نمیتوانست برود بالا، ماموری که کنارش ایستاده بود، با قنداق تفنگ چنان به کمر پدرم زد که قنداق تفنگ همینجور از وسط دو تا شد. اینقدر محکم زد که یکی از ماموران از بالای کامیون اعتراض کرد به این ماموری که این حرکت را کرده بود که آن هم سریع به طرف همکارش هم اسلحه را گرفت و گفت: «خفه شو! به تو مربوط نیست.»
داستان طیب و دستگیری وی
آن موقع طیب حاجرضایی و حاج اسماعیل رضایی که دو تا میدانی بودند و در میدان شوش جزء بار فروشها بودند هم به صف مبارزه پیوستند. دسته سینهزنی طیب آن زمان خیلی توی تهران میپیچید از میدان خراسان که در آنجا منزلشان بود، با اطلاعاتی که برای هیئتهای دیگر میفرستادند، دسته عظیمی را راه میانداختند به طرف شمال شهر. مردم همه میآمدند آنجا میشد دسته طیب. طیب یک آدم سرشناسی بود آن زمان، حاج اسماعیل رضایی هم از برادرهای خیلی مذهبی بود که تو مسجد مرحوم فومنی دستاندرکار بود. البته طیب قبل از ۱۵ خرداد توی مجالس و محافلی که به نفع شاه بود، به همراه نوچههایش حاضر میشد یک برنامههایی داشتند. شاه را نیز میبردند آنجا و شعارها و برنامههایی تدارک میدیدند. ۱۵ خرداد که به وجود آمد، خلاصه اینها دیدند بهترین کسی را که میتوانند دستگیر کنند ایشان است. آن حاج اسماعیل رضایی را هم گرفتند و در روزنامهها و رسانههایشان اعلام کردند که دو تن از عاملین اصلی ۱۵ خرداد را دستگیر کردیم.
۲۵۹
نظر شما