به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، در دیماه ۱۳۵۹، حدود سه ماه پس از آغاز رسمی جنگ تحمیلی، دختر جوانی به نام مریم صفاریانزاده، که به واسطه حملات رژیم بعثی عراق به همراه خانوادهاش از شهر خود اهواز آوار شده بودند، نامهای خطاب به بخش «فصل طلوع» مجله «زن روز» نوشت. این فصل از مجله در پی شروع جنگ و آوارگی ساکنان مناطق جنوب و غرب کشور به نامههای جنگزدگان و آوارگان جنگی اختصاص داده شده بود. صفاریانزاده در نامه خود، از روزهای نخست جنگ تحمیلی و حمله میگهای عراقی به اهواز روایت کرد و از چگونگی آواره شدن خانوادهاش به شهر رامهرمز گفت. او در پایان به مسئله گروگانهای سفارت آمریکای نیز اشاره کرد و سرنوشت خوزستان و ایران را در گروی حل آن دانست. نامه او را به نقل از «زن روز» مورخ ۲۰ دی ۱۳۵۹ میخوانیم:
به نام خداوند صابران
با عرض سلام خدمت گردانندگان محترم مجله زن روز و صفحات «فصل طلوع»
امروز اول مهر [۱۳۵۹] اولین روز جنگ در اهواز. تازه از خواب بیدار شده بودیم که صدای غرش یک میگ عراقی که همراه با شکستن دیوار صوت بود به گوش رسید و در پی آن خانه به لرزه درآمد و چند راکت در اطراف لشکر و پادگان انداختند که البته فانتومهای ما آنها را فراری دادند و چندین نفر هم شهید شدند.
تا روز پنجم مهر ما در خانه خود بودیم و فقط هواپیماهای دشمن بود که روزی دو یا سه بار به شهر حمله میکرد؛ اما از روز پنجم مهر بود که صدای توپخانه دشمن به گوش رسید و شروع به انداختن توپ و خمپاره به سوی لشکر و مکانی که ما بودیم یعنی نزدیک پادگان کردند و درنتیجه از خانههایمان بیرون آمدیم و در شهر نزدیک حسینه اعظم در منزل عمه پدرم جایگزین شدیم یعنی درواقع تا روز ۱۷ مهر میگهای عراقی به داخل شهر نفوذ کرده و در ساعت یک بعدازظهر سیلو و انبار قیر را با راکت زدند و باز ساعت حدود ۴ بعدازظهر انبار مهمات در نزدیکی اهواز را با راکت زدند که در اثر آن دود سیاه تمام آسمان اهواز را فراگرفت و بعد از کمی حدود ساعت پنج و ربع بعدازظهر تمام شهر اهواز از صدای انفجار مهمات به لرزه درآمد و با هر صدای زمین به لرزیدن درمیآمد و خاک و دود قرمز گوگرد و دود سیاه تمام آسمان و زمین را فراگرفت و ما که نمیدانستیم چه شده [خواستیم] اول از راه کوچه به خیابان برویم که خانه روی سرمان خراب نشود ولی صدای انفجار و دود و خاک اجازه این کار را نمیداد پس همگی به اتفاق عمو و زنعمو و بچهها به گوشه اتاق رفته و درها را به خاطر هوای آلوده بستیم و تشکها را روی سر خود انداختیم و به خدا پناه بردیم ولی هرچه میگذشت صداها بیشتر و لرزیدن زمین و شکستن شیشهها بیشتر میشد تا اینکه کمکم صداها آرام میشد که در همان حال در رادیو به وسیله آقای رئیسجمهور فهمیدیم که این صداها خطری ندارند و ما تا دو یا سه ساعت فکر میکردیم عراقیها حمله کردهاند. تا حدود ساعت ۹ شب بود که صداها آرام شدند و ما کمی آرامش پیدا کردیم. تمام شب را با ناراحتی گذراندیم. این را بگویم که روز مهمات برای همه کسانی که در اهواز بودهاند از یادنرفتنی است و حتی خیلیها که در کیانپارس و گلستان و نقاط خطرناک شهر بودهاند، آن شب را در بیابانها به سر بردند.
دو روز بعد از روز مهمات دشمن شروع به انداختن توپ و خمپاره به داخل و نقاط شلوغ و حساس شهر کرد و درنتیجه رادیو اعلام کرد که یا از شهر خارج شوید و یا در سرداب زندگی کنید و ما چون سرداب نداشتیم و چون مادرم به خاطر صداها و لرزیدنها مریض شده بود در روز ۲۳ مهر شهر عزیزمان را به عنوان جنگزده ترک کردیم و به رامهرمز که یکی از شهرهای بدون امکانات و بدون بهداشت خوزستان است آمدیم چون امکان رفتن به شهرهای شمال ایران را نداشتیم و در ضمن پدرم که کارمند دادگستری است میبایست در اهواز بماند و امضا بکند و هر چند روزی به ما سر میزند.
حالا بعد از همه این حرفها و گذشته از همه آوارگیها و رنجها که ما خوزستانیها میکشیم آیا حق است که سران قوم اینگونه با هم به اختلاف و جبههگیری بپردازند و آیا فقط یکی از آنها و یا یکی از هموطنان شمال شهری خود را به جای یک آواره جنگ تصور کردهاند و آیا میتوانند حال و وضع ما را درک کنند و البته که نمیتوانند چون واقعا به قول این مثل نه سوار از پیاده و نه سیر از گرسنه خبر دارد ولی خدا با صابران است و من میدانم که حق پیروز میشود و صدام نابود میشود به شرطی که همگی با هم مهربان و متحد باشیم و فقط به قول امام خمینی به فکر قدرتطلبیها و جاهطلبیهای خود نباشیم و مسئولین هرچه بیشتر به فکر مملکت و بازسازی شهرهای خوزستان باشند چون ما واقعا شهرهای خود را دوست میداریم و دلما میخواهد بهزودی جنگ به پیروزی اسلام پایان یابد و هرکس به خانه و زندگی خود برگردد چون دیگر از منت کشیدن خسته شدهایم و همچنین مسئولین خیال نکنند که مسئله گروگانها مسئله کوچکی است چون واقعا سرنوشت ایران و خوزستان به این گروگانها وابسته است. میدانم با این حرفهایی که زدم ممکن است نامهام را چاپ نکنید فقط به خاطر اینکه کمک کوچکی به یک جنگزده کرده باشید دلم میخواهد این نامه را در قسمت «فصل طلوع» که فکر میکنند خوانندگان بیشتری داشته باشد چاپ کنید به امید پیروزی قطعی اسلام و نابودی دشمن.
رامهرمز، مریم صفاریانزاده
۲۵۹
نظر شما