در روزگاری که ایران زخمی و آشفته، تشنه صداقت و خرد است، ناگهان فریادی بلند از گلوی یکی از شناختهشدهترین روشنفکران معاصر برخاست؛ فریادی علیه آنکه مدعی نجات است اما سایهاش بیش از هر دشمنی برای این سرزمین ملالآور بوده است. عبدالکریم سروش، با قلمی آتشین و کلماتی سنگین، رضا پهلوی را آماج تندترین و بیپردهترین انتقادات خود قرار داده و پرده از آنچه «خیانت عیان» مینامد، کنار زده است.
بنابر روایت سازندگی، سروش، با طعنی جانسوز و شعری هشداردهنده، از مردم میخواهد فریب چهرههای بزککردهی نجاتبخش را نخورند. او مینویسد: اگر از جمهوری اسلامی عبور کردهاید، دستکم دوباره به دامن سلطه، عیش و بیغمی سقوط نکنید. ایران، رهبر میخواهد، نه رؤیابافی توخالی و بیریشه.
کف بر لب آورده و خواب پنبه دانه میبیند
در متن انتقادی سروش، او در مطلبی با انتقاد شدید از حمایت رضا پهلوی از حملات تجاوزکارانه رژیم صهیونیستی به کشورمان، نوشت:«من به حقیقت مسخرهتر و مضحکهتر و فرومایه تر از این شخصیّت نالایق و نادان و این مجسّمة خیانت به وطن در عمرم ندیدهام.
سروش در مطلب خود تاکید کرده است: «مالیخولیای قدرت او را چنان مست کرده که از تهیمغزی و یاوهگویی خود خبر ندارد و همینکه مشتی مشتریان مخبط برایش کف میزنند و دف میزنند، از فرط شوق گریبان چاک میکند و از خاک بر افلاک میپرد. پدربزرگش را استعمارگران آوردند و بردند. پدرش هم که خادم همان مخدومان بود به خلق جفا کرد و از خلق قفا خورد و در غربت با خفت مُرد و این یکی فقط خورده و خوابیده ولی هنوز نمُرده! و اکنون زهی سفاهت و بلاهت که این پیرکودک بیفرهنگ میخواهد در رکاب سرجوخه های اسرائیلی آفاق را درنوردد و پا بر خاک ایران نهد و طاوس علّیین و سلطان مشرق زمین شود.»
میل به بازتولید چهرهای نجاتبخش، فارغ از بررسی شایستگی
میتوان به عقیده بسیاری از صاحبنظران اینطور گفت که این نامه، تصویری از یک واقعیت تلخ و هشدارآمیز را پیش روی مخاطب قرار میدهد. زیرا در میانه بحران مشروعیت، نارضایتی عمومی، و گسست عمیق میان مردم و حاکمیت، برخی به دنبال پناه بردن به چهرههایی هستند که نه تنها راه نجات نیستند، بلکه پژواکی از گذشتههای تحقیرآمیز و ناکارآمدند. عبدالکریم سروش، با تمام زبان تند و گزندهاش، در واقع به یک خطر جدی و فراگیر اشاره میکند: سقوط دوباره به دامان «نوستالژی»، بدون درک ریشهای از وضعیت امروز و شناخت چهرههای مدعی.
۳۱۲۲۱۹