به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین به نقل از ایبنا، ۲۸ مرداد سالروز آتشسوزی سینما رکس آبادان است که پژوهشگران و روزنامهنگاران زیادی درباره آن تحقیق کردند و نوشتند. تحقیقاتی که به بررسی ابعاد این فاجعه میپردازد و یک سوال مهم را پس از چهار دهه مطرح میکند که چه کسی یا چه گروهی دست به این فاجعه زد؟ درباره این سوال مهم نظرات متفاوت زیادی مطرح شده است که هر کدام هم استدلال و اسناد خود را ارائه میکنند. سوال دیگری که مطرح است تعداد کشتهشدگان این فاجعه است. متاسفانه درباره این آتشسوزی آمار و ارقام متناقضی مطرح شده است که هنوز هم جای تناقض و ابهام دارد.
تعداد دقیق کشتهشدگان و نجاتیافتگان میتواند برخی از ابعاد این موضوع را روشن کند. به عبارتی آمار تعداد کشتهها، مفقودان و شناساییشدهها کمک میکند ابعاد فاجعه سینما رکس به شکل واقعی و ملموس به خواننده منتقل شود. بدون این اعداد، شدت و بزرگی حادثه قابل درک نخواهد بود.
نکته دیگر اینکه، اختلاف ارقام کشتهها (۳۰۶، ۳۷۷، ۴۰۳ نفر) نشاندهنده پیچیدگی و سردرگمی اطلاعات در آن زمان است و به خواننده این حس را میدهد که حادثه نهتنها فاجعهبار بلکه پرابهام بوده است.
مرور برخی وقایع شاید مربوط به چهار دهه پیش باشد، اما انگار برای همین امروز است از امکانات شهرداری و وضعیت سینما رکس به لحاظ امکانات و تجهیزات و سرعت عمل در خاموش کردن حریق از این دست نکات است. بنابراین ذکر آمار مانند تعداد جنازههای شناساییشده و غیرقابلشناسایی، شرایط بسیار سخت تیمهای امداد و شهرداری را نشان میدهد و خواننده را با واقعیتهای تلخ آن روزها مواجه میکند.
این گزارش با تکیه بر کتاب «سینما جهنم» تالیف کریم نیکونظر، به بررسی حادثه آتشسوزی سینما رکس آبادان میپردازد که در شب بیستوهشتم مرداد ۱۳۵۷، هنگام نمایش فیلم «گوزنها» به کارگردانی مسعود کیمیایی رخ داد و باعث کشته شدن چند صد نفر شد.
نیکونظر در این اثر شش گزارش مختلف درباره این حادثه ارائه داده و شواهدی را مطرح میکند که نشان میدهد آتشسوزی عمدی بوده است. با توجه به اینکه پس از این فاجعه انقلاب اسلامی ایران رخ داد و رسیدگی به ابعاد حادثه به تعویق افتاد، گمانهزنیهای متعددی درباره عوامل آن شکل گرفت. درنهایت پرونده سینما رکس به دادگاه رفت و پس از محاکمهای بدون حضور وکیل و به ریاست سیدحسین موسوی تبریزی، هفت نفر از عوامل شناختهشده این حادثه اعدام شدند.
مردمی که ساعت ده شب از جلوی پاساژ مشهور الفی خیابان امیری آبادان میگذشتند، دود غلیظ و سفیدی میدیدند که در آن شب بیباد شهر از سقف سینمای مشهور رکس راهش را به سمت آسمان گرفته بود. سینما را که نگاه میکردی مثل همیشه بود، کولرهای گازی و آبی چهارطرف سینما پت پت میکردند، اما هیچکس متوجه نمیشد که درست کار نمیکنند. چراغهای جلوی سینما خاموش بود و باید کمی چشمها را تنگ میکردی تا سردر سینما را زیر نور مغازههای اطراف ببینی. آن شب هم برخی چشمها را باریک کردند تا عکس بهروز وثوقی و فرامرز قریبیان را، که رنگ قرمز کنار لوگو گوزنها کشیده شده بود، تشخیص بدهند. همه چیز از بیرون سینما عادی به نظر میرسید، همه چیز جز بوی سوختگی و دودی که از ترک دیوارها بیرون میزد.
یک ساعت قبل از اینکه بوی کباب در شهر بپیچد، توی سینما همه چیز عادی بود. سالن غلغله بود و بین تماشاگران همه جور آدمی به چشم میخورد. فیلم گوزنها شروع شد و چند نفر هم در هوای خوش ان چرت میزدند که یکدفعه کسی توی سینما فریاد زد: «سینما آتش گرفته.» دود انگار منتظر اعلان حضور بود تا با فریاد کسی یکباره از لای درهای سالن به داخل هجوم آورد. به دنبالش، شعلههای آتش دیوارها را پوشاند. ساعت ۹:۴۵ دقیقه سینما جهنم شد. دیوارها بهسرعت گر گرفت و آتش تمام سقف را شعلهور کرد و بعد بهنرمی، از صندلیهای بالکن شروع به کام گرفتن کرد. عدهای از تماشاگران سمت درهای خروجی فرار کردند، اما درها بسته بود. همانجا بود که چند نفر زیر دست و پا ماندند و له شدند. درهای ورودی سالن سینما پشت دود و غبار آتش محو شده بود. از جلوی در میشد برخی از تماشاگران را دید که از جایشان جم نخوردند. مردی سمت آنها دوید، اما نرسیده به آنها غلیان صفرا را حس کرد و عقب نشست. این آخرین تصویری بود که مرد قبل از سوختنش دید و بعد، وقتی ریههایش گر گرفت همان را هم فراموش کرد.
۷۴۰ روز بعد از آتشسوزی سینما رکس، سرپاسبان دوم خانباز محمدی، حوادث آن شب را در اتاق تنگ و تاریک بازجویی به یاد آورد. یادش آمد ساعت هنوز ۱۰ نشده بود که زنگ در جبهه شهربانی آبادان را فشار داد. محمدی که شب ۲۸ مرداد ۵۷ قراول در شهربانی نزدیک سینما رکس بود، پشت درختان بلند سمت راست محل خدمتش دود سفیدی دید، اما برای خبر کردن مافوقش کمی تعلل کرد. او فکر کرد چند ولگرد دور هم جمع شدهاند و زباله میسوزانند؛ این عادت معتادها و ولگردها بود که در شبهای خلوت دور هم مینشستند و افیون میکشیدند. اما قبل از اینکه به یقین برسد صدای نفس نفس و جیغ دختری را شنید و هنوز چند ثانیه نگذشته بود که خود دختر را هم دید. دختر، با دامنی که پشتش سوخته بود سمت شهربانی میدوید و فریاد میزد: سینما رکس آتش گرفته.
قبل از آنکه روز ۲۹ مرداد ۵۷ طلوع کند، تمام اجساد سینما رکس به گورستان شهر منتقل شدند. کارگران شهرداری و پاسبانی گونی گونی زغال و تکههای بدن را بار دو کامیون کردند و به گورستان فرستادند. قبلتر به نگهبان گورستان خبر داده بودند و چند نفر از طرف شهرداری راهی شده بودند تا برای اجساد قبر بکنند. از ساعت ۴ صبح گریدر مشغول کار شد و گودالی بزرگ کند تا همه اجساد را درون آن بریزند. لودری منتظر بود تا خاک روی اجساد بریزد و کار را تمام کند. تیمسار رزمی دستور داده بود همه اجساد با هم دفن شوند. این ضرابی بود که آن روز از دفن اجساد جلوگیری کرد. قرار شد اجسادهای نیم سوخته برای شناسایی کنار هم گذاشته شوند و باقی در حد امکان شمارش شوند. کارگرها صورتشان را با چفیه پوشانده بودند تا از بو در امان باشند. اما آنچه میدیدند از بو بدتر بود؛ حس میکردند در آن ساعت روز دو گونی دست کنده شده به گورستان آورده بودند. جسدها حالت عجیبی داشتند؛ برخی در تماس با دستها متلاشی شده بودند و برخی به هم چسبیده بودند.
ساعت ۶ صبح مردم به گورستان هجوم آوردند. از میان جنازهها ۱۰۶ جسد شناسایی شدند و ۱۲۰ جنازه به کلی غیرقابل شناسایی تشخیص داده شدند. ساعت هفت و سی دقیقه شهربانی گزارش داد که آن شب ۳۰۶ نفر مفقود شدهاند. بعدها دستگاه امنیتی کشور تعداد کشتهشدگان را متفاوت از دیگری اعلام کرد. فرماندار آبادان گفت ۳۷۷ نفر در رکس سوختند. مأموران نخستوزیری که روز ۳۰ مرداد از راه رسیدند این رقم را ۳۰۶ نفر اعلام کردند و در پرونده دادگستری این عدد ۴۰۳ نفر ثبت شد.
ساعت ۱۰ صبح ۲۹ مرداد ماه در حالی که دو هزار نفر از مردم مقابل شهربانی آبادان تجمع کرده بودند، علی نادری، مدیر سینما رکس بدون هیچ اندوهی از قطار تهران-خرمشهر پیاده شد. او ساکن تهران بود و هرازگاهی به آبادان میآمد. خیالش راحت بود که کار سینما مثل همیشه انجام میشود و معاونش آنجاست تا به کارها رسیدگی کند. وقتی از قطار پیاده شده، هنوز خبر بد را نشنیده بود. همکارش اسفندیار رمضانی، مدیر داخلی و حسابدار جانشینش به پیشوازش آمده بود و او بود که در همان ایستگاه قطار به نادری گفت چه بر سر سینما گذشته. نادری با دلهره راهی شهربانی آبادان شد و همان لحظه بازداشت شد.
در بازداشتگاه، حمید پایون، سریدار و مسئول نگهبانی و آتشنشانی سینما را دید. پایون شصت و دو ساله بود. چشم راستش معیوب بود و پای چپش میلنگید. او همان کسی بود که طبق مقررات برای آموزش اطفای حریق به سازمان دفاع غیرنظامی معرفی شده بود. پایون دو سال و پانزده روز بعد یادش آمد که قبلتر به علی نادری گفته بود که با پای لنگ و چشم نابینا نمیتواند هنگام آتشسوزی کاری کند. اما نادری جواب داده بود فعلاً کارها را انجام دهد تا بعداً یکی را برای این کار پیدا کنند. پایون شب ۲۸ مرداد ساعت ۹:۳۵ دقیقه از سینما خارج شده بود و به کاظم هویزاوی، نظافتچی سینما گفته بود که برای خوردن شام به خانهاش میرود. به خانه که رسید، زنش گفته بود چیزی برای خوردن ندارند و او راهی بقالی شده بود و ماست خریده بود. وقتی برگشته بود یکی از کارکنان سینما خورشید به او اطلاع داده بود که سینما رکس آتش گرفته.
۲۵۹
نظر شما