به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، ناصرالدینشاه قاجار در خاطرات روز سهشنبه ۸ رجب ۱۲۸۷ (۱۲ مهر ۱۲۴۹) نوشت: امروز باید رفت قرهدای، ملک حسینخان سرتیپ پسر علیخان. شش فرسنگ راه بود. صبح برخاسته سوار اسب شدم. از رودخانه قازانچای گذشته، با وجود خشکسالی پنج شش سنگ آب داشت. رودخانه معتبری است. این رودخانه از مغرب میآید. پلی به نظر آمد، بسیار قشنگ ساخته بودند، شش چشمه داشت. پل تازه خوبی بود، گفتند زن همدانی ساخته است؛ زن نساخته، تاجر همدانی بهاری ساخته است.
دهات معظم [و] باغات آن طرف پل پیدا شد. دم رودخانه از دهات عاشقلوی همدان است و از این قرار اسامی دارد؛ متعلق به حسینخان سرتیپ پسر مرحوم علیخان: پُستا، دربند، قلعه.
بعد قدری با وزیر خارجه صبحت کرده، بعد به کالسکه نشستم. گردوخاک زیاد است.
هیئت ارضی: از پل و رودخانه که رد میشوی، همهجا هردههورده است. دست چپ و راست کوه است، کوچک بزرگ، از هرجور، خاکی سنگی. زمین بسیار خشک و پرگردوخاک. راه کالسکه هم خوب نیست، گاهی سنگ دارد گاهی پست و بلند و غیره. راندیم، الی دو فرسنگ به همینطور. خیلی گردوخاک توی کالسکه شد. سوار شدم. طرف دست راست کوهی سنگی بود، آنجا رفته، در بالای آنجا به ناهار افتادیم. حرم هم ناهارگاهشان جلوی ما، آن طرف جعده [جاده] دور بود. حرم هم آمد گذشت، رفت به ناهارگاه. جعده مملو از آدم و بار و غیره و غیره بود. پسری خری داشت، خارکنی میکرد؛ آورده قدری صحبت کردم، پولش دادم. محمدعلیخان میخندید. پیشخدمتها بودند. این پسره از اهل پیچینک است. پیچینک دهی است مال محمدمرادخان زرندی، جزء بیات است. پشت همین کوهی که به ناهار افتادیم واقع است. پسره مثل ترکی عثمانی بعینها حرف میزد. زبان بیاتها و اهالی اینجا مثل ترکی عثمانی است.
بعد ازناهار قدری سواره رفتم، بعد توی جعده افتاده، سوار کالسکه شده راندیم. زمین امروز پست و بلند است. راه کالسکه خوب بود. طرفین راه همه کوه و هردهماهور است. صحرای کثیف بدی است. طرف دست چپ ده مخروبه به نظر آمد. بسیار از قدیم مخروبه شده است. اسمش دُخان است، مال محمدمرادخان زرندی است. آب دارد، زراعت هم میکنند، اما رعیتش جای دیگر رفته است. از کالسکه باز درآمده، از دست راست راندم. خیلی راندیم از کنار؛ چون گردوخاک زیادی بود. رسیدیم به مَرَک خرابه. چاپارخانه هم اینجا گویا باشد. بسیار ده کثیفی است. آب کمی دارد. چند خانواری هست. کوه بلندی سنگدار در مقابل دارد. برج گِلی تازه در روی کوه ساختهاند برای قراولی. گویا اینجاها دزدگاه و مخوف است.
بعد آمده باز سوار کالسکه شده راندیم. از والده شاه گذشتیم. سلیم، سیاهِ والده شاه، اسب کوچکی سوار بود، گفتم قدری اسب دواند؛ سیاه تلخی است. زمین همهجا پست بلند بود، تا رسیدیم به یک سرازیری. پایین که آمدیم جلگه تغییر کرد، طور دیگر شد، صحرا شد، اما باز پست و بلند داشت. کوههای دست چپ و راست دور شدند، ده قرهدای پیدا شد. دهات اینجاها بیدرخت و کثیف است.
آمدیم منزل. در چمن چادر زدهاند، اما علف کمی داشت. به طور استمرار شب شد. گربهها بازی خوبی میکردند. عصری هما خانم میگفت: «حاجی کلبعلی به تنبانش خرابی کرده است.»
شب بعد از شام مردانه شد. عرفانچی روزنامه خواند. بعد زنانه شد. مهتاب خوبی بود، اما زیاد سرد بود. باشی [و] غلامبچهها را فرستادم با سربازهای مازندرانی شوخی کردند. بعد آمده خوابیدیم. ملکه...
آجودانباشی از شهر آمده است.
منبع: روزنامه خاطرات ناصرالدینشاه قاجار از ربیعالاول ۱۲۸۷ تا شوال ۱۲۸۸ ق به انضمام سفرنامه کربلا و نجف، به کوشش مجید عبدامین، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، چاپ اول، زمستان ۱۳۹۸، صص ۸۵-۸۳.
۲۵۹
نظر شما