بهگزارش خبرگزاری خبرآنلاین، رضا دستجردی در مقدمه گفت و گویش با یاسر پوراسماعیل در صفحه دین و اندیشه ایبنا نوشت: بیستم اکتبر مصادف با بیستوهشتم مهرماه، سالروز تولد جان دیویی فیلسوف، روانشناس و اصلاحگر در حوزههای تربیتی است. این دانشمند امریکایی پیشگام در پراگماتیسم که نقطهنظراتش در باب فلسفه، آموزش، جامعه و سیاست، جریانهای چندی در عالم اندیشه پدید آورد، پدر مدارس نوین امریکا نیز هست. ایبنا بدین مناسبت، پای صحبتهای یاسر پوراسماعیل مترجم پرکار نشسته که علاوه بر ترجمه آثاری چون «ابنسینا»، «روانشناسی اخلاقی اندوه»، «ذهن آگاه»، «فضیلتهای اخلاقی» و نظایر آن، مترجم «تجربه و طبیعت» اثر دیویی نیز هست.این گفت و گو در زیر از نظرتان می گذرد:
****

جان دیویی در چه شرایط فکری و اجتماعی رشد کرد و این زمینهها چگونه بر شکلگیری اندیشه وی اثرگذار بودند؟
جان دیویی (۱۸۵۹-۱۹۵۲) در نیمۀ دوم قرن نوزدهم به دنیا آمد و چهار دهۀ نخست زندگیاش را در این دوره گذراند، دورهای که صنعتیسازی در ایالات متحده بهسرعت در حال گسترش بود. این کشور در حال گذار از جامعهای کشاورزی به جامعهای صنعتی بود و این امر فرصتها و چالشهایی را برای مردم امریکا به همراه داشت. از آن جا که دیویی در جامعهای کوچک و مذهبی بزرگ شد، احساس وجدان اخلاقی و مسئولیت اجتماعی در او شکل گرفت، اما مواجههاش با جریانهای فکری گستردهتر شهری، از جمله پراگماتیسم و فلسفۀ اروپایی، تأثیر عمیقی بر اندیشههایش گذاشت.
دیویی از جریانهای فلسفی زمان خود، بهویژه پراگماتیسم ویلیام جیمز و چارلز سندرز پرس، و همچنین ایدهآلیستهای آلمانی مانند هگل تأثیر پذیرفت. تحولات اجتماعی و سیاسی، از جمله طرح آرمانهای دموکراتیک، جنبشهای کارگری و اصلاحات آموزشی، موجب شدند که او بر کاربردهای عملی فلسفه برای اصلاح و ارتقای جامعه متمرکز شود. اندیشههایش در بستر این جنبشهای اجتماعی شکل گرفت و تأثیر عمیقی بر دیدگاههای او دربارۀ آموزش، دموکراسی و اصلاحات اجتماعی گذاشت.
دیویی در چه فضایی از فلسفه آمریکایی و پراگماتیسم جای میگیرد؟
جان دیویی در مرکز پراگماتیسم آمریکایی قرار دارد و چهرهای کلیدی در بسط و گسترش این جنبش در اوایل قرن بیستم قلمداد میشود. او کارهای پراگماتیستهای پیشین مانند ویلیام جیمز و چارلز سندرز پرس را گسترش داد و به آنها عمق بخشید، اما تمرکز او بیشتر بر کاربرد اصول پراگماتیسم در آموزش، دموکراسی و اصلاحات اجتماعی بود.
هرچند جیمز بر نقش تجربۀ فردی و پرس بر منطق و نشانهشناسی تأکید داشتند، پراگماتیسم دیویی بیشتر بر تلقیای از «تجربه» بهمثابۀ فرایند پیوستۀ تعامل بین افراد و محیط اطرافشان استوار بود. دیویی استدلال میکرد که دانش، حقیقت و ارزش ایستا نیستند، بلکه از طریق تعاملِ پویا و فعال با جهان شکل میگیرند. او معتقد بود پرسوجو و تأمل، ابزارهایی برای حل مسئلهاند و بر جنبههای دموکراتیک و جمعی پراگماتیسم در شکلدهی به جامعه تأکید داشت. از همین روست که دیویی نقش مهمی در تلفیق پراگماتیسم با حوزههایی مانند آموزش، اخلاق و فلسفه اجتماعی ایفا کرد.
در نگاه دیویی، «حقیقت» چه معنایی دارد و چگونه از دیدگاه کلاسیک فلسفه متفاوت است؟
از نظر جان دیویی، «حقیقت» یا «صدق» امری انتزاعی و تغییرناپذیر نیست، بلکه فرایندی است پویا و عملی که از کندوکاو بشری و تعامل با جهان پدید میآید. حقیقت، در دیدگاه دیویی، چیزی است که پیوسته در بوتۀ آزمایشِ تجربهها و نتایج عملی قرار میگیرد، بازنگری میشود و به تأیید میرسد. در این دیدگاه، حقیقت به موفقیت یا نتیجهبخشیِ اقداماتمان در جهت حل مسائل واقعی زندگی گره خورده است. اگر ایده یا باوری به ما در یافتن راهمان در جهان و امور دنیا کمک کند، میتوان آن را «حقیقت» دانست.
این دیدگاه در تقابل با فلسفۀ سنّتی قرار دارد، بهویژه دیدگاههای افلاطون و ارسطو، که حقیقت را امری عینی و تغییرناپذیر میداند که مستقل از تجربۀ انسانی وجود دارد. اساساً فیلسوفان متقدمْ حقیقت را در قالب مطابقت با واقعیت خارجی و ثابت تعریف میکنند. در مقابل، در تلقی پراگماتیک دیویی از حقیقت، بر سودمندی آن در بهبود زندگی انسانی تأکید میشود، امری که دائماً دستخوش بازنگری قرار دارد و ممکن است بر اساس تجربهها و نتایج جدید تغییر کند.
خلاصه اینکه حقیقت نزد دیویی امری عملی است که میتواند دگرگون شود و در بسترها یا زمینههای گوناگون تغییر میکند، در حالی که فلسفۀ سنّتی حقیقت را مفهومی ازلی و ابدی و مطلق میداند که مستقل از فعالیت انسانی وجود دارد.

مفهوم «تجربه» در اندیشه دیویی چه جایگاهی دارد و چرا آن را هسته اصلی فلسفهاش میداند؟
در فلسفۀ جان دیویی، تجربه کلید فهم شناخت، کنش و جامعۀ انسانی است. او تجربه را صرفاً ادراک منفعل نمیداند، بلکه آن را فرایندی فعال و پویا و یک نوع تعامل میان فرد و محیط قلمداد میکند. تجربه در واقع چرخۀ مداومِ حل مسئله، تأمل و سازگاری یا تطبیق است. در تجربه، انسانها با محیط اطراف خود درگیر میشوند، با چالشها مواجه میشوند و از طریق کندوکاو متفکرانه، باورها و اقدامات خود را تنظیم میکنند.
دیویی تجربه را محور اندیشۀ خود میداند، زیرا این مفهوم پُلی است میان نظریه و عمل. بهنظر او، دانش و یادگیری تماماً از تعامل مستقیم با جهان نشأت میگیرد و این فرایند پیوستۀ درگیری با جهان است که رشد فردی و جمعی را شکل میدهد. برخلاف فلسفۀ سنّتی که اغلب تفکر را از کنش (یعنی نظر را از عمل) جدا میکند، دیویی تأکید دارد که تفکر خود بخشی از تجربه است و از آن برمیخیزد.
بهعلاوه، در دیدگاه دیویی، تجربه امری ذاتاً اجتماعی و جمعی است. تجربه پدیدهای صرفاً ذهنی و فردی نیست، بلکه از طریق تعامل با دیگران، هنجارهای اجتماعی و رویّههای مشترک شکل میگیرد. بنابراین، در تجربه است که دانش، حقیقت، ارزش و معنا جان میگیرد و این امر شالودۀ دیدگاههای دیویی در زمینۀ آموزش، دموکراسی و پیشرفت اجتماعی را تشکیل میدهد. خلاصه اینکه تجربه در فلسفۀ دیویی یک مفهوم بنیادی است، زیرا افراد و جوامع از طریق آن تکامل مییابند، یاد میگیرند و معنا خلق میکنند.
دیویی چگونه دموکراسی را فراتر از یک نظام سیاسی، بهعنوان یک «شیوه زندگی» تعریف میکند؟
دیویی را «فیلسوف دموکراسی» میدانند. در اندیشۀ او، دموکراسی صرفاً یک نظام سیاسی یا شکل حکومتی نیست، بلکه یک شیوه یا سبک زندگی است که در بخشهای گوناگون جامعه ساری و جاری است. او دموکراسی را آرمانی اجتماعی میداند، چرا که در فرایند دموکراسی، افراد از طریق فرایندهای مشارکتی، ارتباطی و تأملی، بهطور فعال در شکلدهی به جامعه و محیط خود مشارکت میورزند. دیویی تأکید دارد که دموکراسی مستلزم تعامل و ارتباط مداوم میان افراد است و موجب شکلگیری مسئولیت جمعی برای پیشرفت اجتماعی و اخلاقی میشود.
وقتی دیویی دموکراسی را یک «شیوۀ زندگی» میداند، این سخن به این معناست که دموکراسی در رأیگیری یا نهادهای سیاسی خلاصه نمیشود، بلکه در آموزش، کار، زندگی خانوادگی و هر تعامل اجتماعیای جریان دارد. دیویی معتقد بود که ارزشهای دموکراتیک، مانند برابری، احترام به تنوع و تعهد به حل مسئله از طریق گفتوگو، باید راهنمای زندگی روزمره و نحوۀ ارتباط افراد با یکدیگر باشند. در این معنا، دموکراسی سلوک رفتاریِ خاصی است که مشخصهاش مشارکت، مسئولیت جمعی و رشد متقابل است. در جامعۀ دموکراتیک، بستری برای همکاری و احترام انسانها به یکدیگر فراهم میشود که به شکوفایی استعدادها و تواناییهای شهروندان میانجامد.
برخلاف تلقیهای صرفاً سیاسی از دموکراسی بهعنوان یک شکل حکومت، دیدگاه دیویی پیوند عمیقی با مفهوم دموکراسی مشورتی دارد. در دموکراسی مشورتی، شهروندان از طریق گفتوگوی متأملانه به مسائل مشترک میپردازند و واقعیتهای اجتماعی و سیاسی خود را رقم میزنند. از نظر دیویی، دموکراسی زمینههای شکوفایی فردی و پیشرفت اجتماعی را فراهم میکند و از این رو مفهومی گستردهتر و عمیقتر از صرف یک سازوکار سیاسی است.
مهمترین نقدهایی که به اندیشه دیویی وارد شده چیست؟
یکی از نقدهای رایج این است که دیدگاه پراگماتیستی دیویی دربارۀ حقیقت (گره زدن حقیقت با نتایج عملی) ممکن است به نسبیگرایی منجر شود. از نظر منتقدان، اگر حقیقت بر اساس تجربههای انسانی و اجماع جامعه مدام تغییر کند، در این صورت، معیارهای عینی یا پایههای ارزشهای اخلاقی جهانشمول سست خواهد شد. این نگرانی مطرح است که در این صورت، بسیاری کارهای ویرانگر را به بهانۀ نتایج عملیشان میتوان توجیه کرد.
بهعلاوه، تمرکز دیویی بر تجربه بهعنوان محور دانش و حقیقت، از نظر برخی بیشازحد تقلیلگرایانه (یا فروکاهشگرایانه) است. منتقدان معتقدند که تأکید دیویی بر نقش تجربه شاید به بیتوجهی به اهمیت استدلال عینی و انتزاعی یا حقایق متافیزیکی بنیادی که در فراسوی تجربۀ حسی قرار دارند بینجامد.
در خصوص تلقی دیویی از دموکراسی بهعنوان یک سبکزندگیِ مشارکتی و همکارانه، این دغدغه مطرح شده که شاید این دیدگاه بیشازحد آرمانگرایانه باشد. مخالفان معتقدند که با توجه به نابرابریهای اجتماعی ریشهدار، عدم توازن قدرت و گرایشهای بشری به سمت اقتدارگرایی، خوشبینی دیویی نسبت به عقلانیت انسانی و پتانسیل جوامع دموکراتیک برای حل تعارضات از طریق گفتوگو واقعبینانه نیست.
فلسفۀ آموزشی دیویی به دلیل تأکید بر یادگیری عملی و تفکر انتقادی بسیار مورد تحسین قرار گرفته، اما برخی معتقدند که این رویکرد در محیطهای آموزشی مدرن غیرعملی است. منتقدان ادعا میکنند که تأکید او بر یادگیریِ مبتنی بر تجربه ممکن است به غفلت از ارزش دانش و مهارتهای بنیادی دامن بزند.
نقد مهم دیگری که به فلسفۀ دیویی میشود این است که بر کندوکاو عقلانی و همکاری اجتماعی بیش از حد تأکید میکند اما به نقش احساسات در تجربۀ انسانی توجه کافی نشان نمیدهد، درحالیکه از نظر منتقدان، احساسات نقش محوری در شکلدهی به کنشها و تصمیمات انسانی دارند و توجه بیشازحد به عقلانیت شاید به نادیدهگرفتن ابعاد عاطفی و احساسی تجربه منجر شود.
۲۱۶۲۱۶
نظر شما