به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، در اوایل دهه چهل خورشیدی چارلی چاپلین نابغه بیهمتای عالم سینمای جهان، سالها بود که از غوغای حیات گریخته و در قلب کوهسار آلپ (در سوئیس) زندگی آرامی را میگذراند. چارلی از نیمه دهه سی خورشیدی پیشنگارش شرححال خود را به تشویق «گراهام گرین» نویسنده معروف انگلیسی آغاز کرده بود. روزنامه کیهان در اواخر تابستان و پاییز ۱۳۴۳ بخشی از این خودزندگینامهنوشت را طی چند شماره منتشر کرد. در ادامه بخش پنجاهویکم آن را به نقل از روزنامه یادشده به تاریخ بیستوهشتم آبان ۱۳۴۳ (ترجمه حسامالدین امامی) میخوانید:
پس از پاریس و رم به لندن بازگشتم و بر آن شدم که از سینما کنارهگیری کنم و دور از غوغا در جایی مستقر گردم. با یکی از دوستان «سوئیس» رفتم و ابتدا در هتلی اقامت کردم و پس از ۴ ماه جستوجو ویلای را در دهکده «کروزیه» که فقط ۱.۳۵۰ نفر جمعیت بیش نداشت خریدم. در این موقع «اونا» تصمیم گرفت که تابعیت آمریکایی خود را ترک کند.
ملاقات با خروشچف
همانطور که گفتم سوئیس را برای آرامش آن انتخاب کردم با این حال در هر فرصتی من و فرزندانم سری به لندن میزنیم و با دوستان قدیم و جدید خویش ساعاتی را به سر میآوریم.
در یکی از این سفرها به لندن بود که به ما اطلاع رسید که خروشچف و بولگانین مایلاند در ضیافتی که از طرف سفارت شوروی در هتل «کلاریج» لندن به افتخار آنان داده شده من هم شرکت کنم. در اولین نظر دریافتم که خروشچف در هر حالی که باشد روح لطیفهگویی و شوخطبعی خود را از دست نمینهد. خروشچف به من گفت که چقدر مردم شوروی فیلمهای مرا گرامی میدارند.
ملاقات با چرچیل
فردای آن شب من و «اونا» در هتل «سادوی» مشغول صرف شام بودیم که چرچیل و همسرش به سراغ ما آمدند، از سال ۱۹۳۱ بدین طرف نه او را دیده و نه خبری از او داشتم، ولی پس از اولین شب نمایش «لام لایت» در لندن، از کمپانی «یونایتد آرتیستز» به من نامهای رسید و اجازه میخواستند که فیلم مزبور را برای چرچیل در خانهاش نمایش دهند. پس از مشاهده فیلم، چرچیل نامه تشکرآمیزی برای من نوشته و مراتب مسرت خویش را از تماشای فیلم متذکر شده بود، و اکنون او و همسرش در برابر ما ایستاده بودند.
پس از سلام و تعارف احساس کردم که لحن بیان چرچیل گلهآمیز است. پس از شام برای صرف قهوه با چرچیل و بانو دور میزی نشستیم. بانو چرچیل گفت که راجع به ملاقات من و خروشچف در جراید خوانده است. چرچیل گفت: من و خروشچف همیشه با هم خوب کنار میآییم، ولی من مطمئن بودم که موضوع «دیوار آهنین» که اولین بار از طرف چرچیل درباره شوروی عنوان گردید جز تشدید جنگ سرد فایده دیگری نداشته است.
کمکم صحبت به فیلم «لام لایت» رسید و چرچیل گفت که: «دو سال پیش به خاطر این فیلم به شما نامهای نوشتم و تبریک گفتم، ولی جوابی ندادید؟»
- خیال نمیکردم که جوابی لازم داشته باشد.
در هر حال گله چرچیل مرتفع شد، من نمیتوانستم باور کنم که مردی به بزرگی او میان تمام گرفتاریهایی که دارد، رسیدن جواب نامهای را فراموش نکرده باشد. البته من چرچیل را از دور میشناختم، ولی هرگز تصادف نشده بود که با او رویاروی درباره سیاست حرف بزنم. چرچیل گفت:
- من حاضر نیستم بر یک امپراطوری در حال تجزیه حکومت کنم.
ممکن است چرچیل کلمه «تجزیه» را جدی تلقی نکرده باشد ولی در برابر واقعیتهای عصر حاضر این تجزیه انکارناپذیر است.
این تجزیه مولود سیاست، انقلابات جهانی، تبلیغات کمونیستی و توطئه نیست بلکه مولود، رادیو تلویزیون، سینما، اتومبیل و اختراعات جدید علمی و توسعه و تسریع وسایل ارتباطی است.
اینها آن عناصر انقلابی جهانی هستند که در انحطاط و تجزیه امپراطوریهای کهم موثر گشتهاند.
نامه نهرو
پس از بازگشت به سوئیس نمهای از نهرو دریافت داشتم که معرفینامهای از جانب لیدی «مونت بات» نایبالسلطنه انگلیس در دهلی هم ضمیمه آن بود.
«لیدی مونت باتن» نوشته بود که به نظر او من و نهرو، وجوه مشترک چندی داریم، نهرو هم در نامهاش نوشته بود که برای شرکت در جلسهای به شهر «لوسرن» آمده و مایل به دیدن من است.
عازم «لوسرن» شدم. صیانت رای و ذکاوت و تیزهوشی نهرو در اولین نظر جلب توجه مرا کرد. ضمن صرف ناهار از او پرسیدم که
- هند در کدام طریق ایدئولوژیکی پیش میرود؟
- هر طریقی که متضمن صلاح درستکاری مردمش باشد.
ملاقات با چوئنلای
وقتی که بحران کره به اوج خود رسیده بود از سفارت چین به من تلفن کردند که اجازه دهم فیلم «چراغهای شهر» (روشناییهای شهر) در ژنو در حضور چوئنلای نمایش داده شود.
چوئنلای در آن موقع وزنه سنگین و اصلی مذاکراتی بود که برای پایان جنگ کره در ژنو آغاز گشته بود و خلاصه سرنوشت جنگ و صلح آسیا به دست او بود.
روز بعد چوئنلای مرا به شام دعوت کرد. همان روز از آخرین جلسه کنفرانس صلح ژنو بازمیگشت و من هم مثل تمام مردم عالم بینهایت مشتاق بودم که نتیجه کنفرانس را بدانم. چوئنلای با مهربانی دست به پشتم زد و گفت:
- پنج دقیقه پیش در محیطی دوستانه حل شد.
شام ما در محیطی بسیار گرم خورده شد. ضمن شام از چوئنلای درباره چین و مخصوصا داستانهایی که درباره چین و مخصوصا داستانهایی که درباره پیروزی محیرالعقول «مائو» شنیده بودم سوالاتی کردم که همه را جواب داد. سپس چوئنلای داستانی پر از احساس برایم شرح داد:
- روزی که مائوتسه تونگ وارد پکن میشد نزدیک به یک میلیون نفر در میدان بزرگ شهر جمع شده و تریبون بسیار بزرگی را در گوشه میدان برای سخنرانی او آماده کرده بودند. مائو از پلههای پشت تریبون بالا میآمد. همین که کلاه او پیدا شد غریو از جمعیت برخاست و همچنانکه ذرهذره هیکل «مائو» پدیدار میشد فریاد جمعیت یک میلیونی افزونتر میگشت. وقتی که «مائو» بر بالای تریبون قرار گرفت و چشم بدان جمعیت بیمنتها دوخت ناگهان صورتش را با هر دو دستش پوشاند و شروع به گریستن کرد.
۲۵۹






نظر شما