۰ نفر
۱۹ مرداد ۱۳۹۱ - ۱۸:۳۲

اشاره: گفت مشق نام لیلی می‌کنم<BR> <BR> خاطر خود را تسلی می‌کنم

 

 

اسم آن معشوق ازلی ابدی (علی) برای من این‌گونه بوده. البته اسم و مسما را عرض می‌کنم واگرنه چه بسیارند آنان که این نام برخود نهاده‌اند و بهره‌ای از حقیقت آن یگانه بی چند و چون نبرده‌اند. به قول حضرت سنایی: ‌علی‌نامی، دریغ این نام برتو. هم ترانه به عشق ایشان سروده‌ام، هم ترکیب‌بند، هم قصیده، هم شعر نیمایی. در جهانی که عین پلیدی و تباهی و پلشتی است او را پناه و قرار خود می‌دانستم و می‌دانم. و حقیقتاً نمی‌دانم اگر نبود –فرض محال- چگونه می‌توانستم در این حصار وهم و وهن که زندگی‌اش نام نهاده‌اند روز و روزگار بگذرانم. در آنچه می‌خوانید اشاره‌ای شده است به «خطبة‌البیان». آنجا که حضرت عناوین خود را در سرزمین‌های مختلف بیان می‌کند و فی‌المثل می‌فرماید: «انا الجُبتر» که همان ژوپیتر است. عده‌ای از فضلای معاصر این خطبه را جعلی دانسته‌اند. بنده فضل و دانشی ندارم که بخواهم درباره درستی یا نادرستی چنین خطبه‌ای چیزی بگویم اما چنین سخنانی با طبیعت شاعرانه من موافق است. من با این حرف که حقیقت یکی است و در هر سرزمین و فرهنگی به شکلی خاص ظهور و بروز پیدا می‌کند به شدت موافقم و آن را عین عدل الهی می‌دانم. به تعبیر صائب تبریزی: «خواب یک خواب است و باشد مختلف تعبیرها». البته به این نکته نیز کاملا وقوف دارم که حرف‌هایی از این دست ممکن است مورد سوءاستفاده کسانی قرار بگیرد و به موهومات و خرافات دامن بزند. چاره چیست؟ نمی‌دانم. به سهم خودم از تلقی صرفاً صوفیانه از پدیده حیرت‌آوری که به تعبیر مولانا بیدل دهلوی: «بای بسم‌الله قرآن حقیقت را نقط» است به شدت تبری می‌جویم و معتقدم چنین تلقی‌ای از شهسوار آفرینش در زمانه ما آفات بسیاری دارد که همه ما با این آفات و تلفات به خوبی آشناییم. بگذریم.

این سروده را که عرض ارادتی است خاکسارانه به قسیم جنت و نار به همه قلندران و جوانمردان تقدیم می‌کنم. امید که مقبول افتد. یا علی مدد.

 

کاش واژه شکل بود

رنگ بود

تا نشان دهم تو کیستی.

کاش واژه چیز دیگری ورای حرف و گفت و صوت بود

تا که برملا کنم که چیستی

کاش می‌شد آن که واژه را

هم‌چو لقمه‌ای به دوستان و دشمنان خوراند

تا یقین کنند

چند بار

در لباس آدمی

در کنارشان

زیستی.

*

کاش می…

نمی‌شود

واژه‌ها در برابر حقیقت تو سخت کوچکند

تو مثال سالخورده‌ای هزار ساله‌ای و واژه‌ها درست مثل کودکند.

چاره چیست؟

غیر واژه در بساط من…

«من؟!»

خبط کرده‌ام

ببخش!

ما و من زینت است

حاصل فساد طینت است

آن‌که از تو حرف می‌زند

 ما و من نمی‌کند

بی‌تکلف و رها

پیرهن به تن نمی‌کند.

پس به نام نامیت که برترین نام‌هاست

ذکر اسم بی‌بدیل تو

بهترین سلام‌هاست

یاد تو

برتر از زکات‌ها، صوم‌ها، صلات‌هاست

خاک پای خادمان تو

فراتر از قیام‌هاست

شعر اگر برای توست

خوش‌ترین کلام‌هاست

*

در تمام سال‌های پیش از این

اگرچه‌ غالباً

در فروترین مراتب وجود بوده‌ام

هیچ‌گاه

فارغ از حضور تو نبود‌ه‌ام

با همین زبان الکنم

در مقام و لحن‌های مختلف تو را سروده‌ام

در غزل

 شعر نو

چارپاره

در ترانه یا قصیده بلند نیمه‌کاره.

فکر می‌کنم

بهترین فرصت است

برای ذکر چند بیت

از همان قصیده‌ای که نیمه‌کاره ماند:

علی است جلوه‌ای از خود، ظهور خود به خودی

علی است آینه‌ لم یلد ولم یولد

 

بدیل و مثل ندارد نه در عدم نه وجود

در آن سرا احد است و در این سرا احمد

 

به هند گنگر نامش، به روم ژوپیتر

زئوس در یونان است و در عراق اسد

به قدر استعداد تو جلوه می‌کند او

تو خواه اهل صنم باش و خواه اهل صمد

 

به اذن اوست حیات و مامات و عشق و هوس

به اذن اوست که قلبی تپد و یا نتپد

 

علی است مطلق هستی و روح و جان جهان

جهان چه باشد بی جان و روح؟ عین جسد؟

 

جهان و هرچه در او: کُلُّ مَن عَلَیها فان

علی است باقی مطلق، علی است تا به ابد

 

آنچه گفته‌ام

اگرچه ظاهراً شبیه شعرهای فرخی و عنصریست

چیزی از قماش مدح و منقبت و یا غلو در قصیده نیست.

واژه‌واژه‌اش

پیش‌تر از این

گذشته از

صافی دل به خون تپیده‌ام

بی‌گمان و شبهه هرچه را که گفته‌ام دیده‌ام.

دعوی گران و مهلکی است

لیک در پناه لطف تو

به این‌چنین مقام شامخی رسیده‌ام

پس دوباره از صمیم جان درود!

از درخت و سنگ و آسمان و رود

بر تو که

پیش‌تر

از تو دیگری نبود.

*

اولین توئی و آخرین توئی

شک توئی

یقین توئی

حد کفر و دین توئی

فخر روم و رشک چین توئی

برتر از همه خداست

لیک برترین توئی.

*

با تو تا ابد نشانی از زوال نیست

هیچ غیرممکنی محال نیست

آب هم بدون ذکر تو حلال نیست

ما همه

ناخوشیم و غیر دوریت ملال نیست.

 

آه!

باز هم ببخش

«غیر دوریت»

اصطلاح عامیانه‌ایست

هیچ بنده‌ای

و یا درست‌تر بگویم این که هیچ ذره‌ای

از حضور تو تهی نبود و نیست.

نسبت میان ما و حضرتت

فرض واجب است

اختلاف اگر که هست

اختلاف در مراتب است

مثل خون و رگ

یا هوا و برگ

یا که زندگی و مرگ.

از کنار هرچه بگذریم

واپسین تجلی‌ات به روی خاک را چگونه می‌توان ندید؟

*

گریه را و تیغ را

ماه را و میغ را

به یک‌دگر گره زدی.

عقل را و عشق را

ریگ‌های تفته حجاز و

کوچه‌های عاشقانه دمشق را

به یک‌دگر گره زدی.

آسمان و خاک را

دانه‌های سرد سبحه را و

خوشه‌های گرم تاک را

به یک‌دگر گره زدی.

امتزاج تیغ و گریه

عقل و عشق

خاک و آسمان

قهر بی‌امان

مسیح مهربان!

گرچه سهم این شکسته از جهان

جز دلی سیاه نیست

گاه ناتوانی و شکست

در هجوم بادهای فتنه‌زا و پست

غیر یاد نام کوه‌وار تو

مرا تکیه‌گاه نیست.

قولی حضرت لسان غیب:

جز توام

در جهان پناه نیست.

*

هرچه هست و هرچه بود

شکل دیگر وجود

سرِّ مستی و سرود

دیر مانده‌ام در این کهن‌سرا

وارهان مرا

بشکن این حصار وهم و وهن را

دیر مانده‌ام

زود!

زود!

*

آی قاضیان و مفتیان محترم!

گرچه از بیان آنچه در دل است قاصرم

باوری چنین اگر نشان کافریست

کافرم

حکمتان:

کفر و ارتداد و زندقه

و یا هر آنچه هست

حاضرم!

 

کد خبر 234601

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
2 + 0 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 2
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • بدون نام IR ۰۹:۱۱ - ۱۳۹۱/۰۵/۲۱
    8 0
    "واژه ها در برابر حقيقت شما سخت كوچكند" بسيار زيبا؛ يا علي.
  • علی IR ۱۰:۰۱ - ۱۳۹۱/۰۵/۲۱
    8 0
    سیّد جان سلام گاهی اوقات نوشتن و تقدیر ، از کیفیت لذتی که انسان برده کم میکنه و شاید حس واقعی خواننده رو هم نتونه منتقل کنه ولی چه میشه کرد که در این روزگار ، دنیا دنیای مجازیه و راهی جز این نیست ، به هر تقدیر ان شاا.. مولا نگهدارت باشه و تا همیشه از تصویر افکار ناب و نورانیت حظ وافر ببریم. یه دعای کوچک هم به درگاره حضرت مولا داشتم که: قدمهایت به عرض آسمانهاست بیا همگام کن با خویش ، گامم یا علی