پدر رفتگی
یکی پدرش در اومده بود
اومدن براش جا انداختن
مزدور
مرد دستش خالی شده بود،
اجارهاش داد.
موسیقی
یکی تو خوندن وارد بود. رفت خارج. یکی خارج میخوند. موند تو کارش وارد شد.
کنایه
یکی اسب مراد را زین کرد. مراد آمد سوار شد، رفت.
بازار
یکی برای خودش خانه خرید،
برای قفسش پرنده
عشق با بلدوزر
چه زجری کشید فرهاد
برای کندن کوه
با آن تیشه
کاش فرهاد هم یک بلدوزر داشت
میخورد بر بام خانه
مینویسم: باز باران با ترانه
و به یاد میآورم خانهی ما سقف ندارد.
سر و ته
یکی نه سر پیاز بود نه ته پیاز
رفت تو گروهی که سر و ته یک کرباس بودن.
هویت
یه نکته سربسته رو به یه سرباز گفتن؛
دچار بحران شخصیت شد.
دست به دست
یکی دست تو دست بعضیها گذاشته بود
پا به پا بردنش تا شیوه راه رفتن آموخت.
شطرنجی
یه فیل بیکار بود
رفت تو صفحه شطرنج استخدام شد.
علیرضا لبش. سایت لوح
6060
نظر شما