کنون این چرخ گردون هم دگر با من نمیسازه
به کام اون کسی میگرده که در نعمت و نازه
منم لنگ دو سیر نیم گوشت و یک عده به جای من
مرتب میخورند و میبرند بیحد و اندازه!
جوابم کرد، صاحبخانه و گفته به فرزندم
به اون بابات بگو، هی قدونیم قد پس نیندازه!
به صف بودم معطل تا بیاید واحد و دیدم
رئیس ما نشسته پشت بنز و داره میگازه
برای بچهها چون نیست تعطیلات، سرگرمی
یکی شاگرد نجاره، یکی شاگرد بزازه
با این که سیبزمینی بیرگه، اما نمیدونم
چرا هی قیمتش مانند جت در حال پروازه
به عکس دیگران من دوستدار وعده و حرفم
چو یک گوشم بوَد همچون در و یک گوش دروازه!
گمانم شهردار ما به منزل از هوا میره
چرا که بیخبر از وضع اسفالت و دساندازه
شده در شهر ما از هر نژادی ساکن و شادم
که شهر ما به روی هر کسی امروز درش بازه
فقط آنکس که باشد خادم این ملک و این ملت
به نزد مردم و پروردگار خود سرافرازه
***
سحر که میروم ز خانهام برون
به همره تمام عاشقان کار
درون صف، کنار ایستگاه
به انتظار آن «نگار»
قطار میشوم!
یکی میان صف
طلوع نور را نظاره میکند
و دیگری
بلیتهای خویش را
شماره میکند
یکی دگر، به نوک پا
به سنگریزه شوت میزند
جوانکی میان صف
ترانهای به زیر لب
یواش سوت میزند
کنار صف، دو زن بساط گفتگویشان به پاست
دوباره صحبت از بهای نان و گوشت و لوبیاست
در این میان
یکی ز انتهای صف
سرک کشیده، داد میزند: رسید!
به همره تلاطمی غریب
ز جای کنده میشوم
قِرژ- قِرژ- قِرژ
درِ عقب گشوده میشود
سه چار تن
به زور میچپند تو
سپس، درِ جلو گشوده میشود
صدای مبهمی شنیده میشود:
«- برو جلو، برو جلو
- فشار ده... فشار...
- کمی جلو برو
- پدر، برو کنار»
و من، در این میان
به زور دیگران
سوار میشوم
کجا؟
هر آن کجا که جا شوم
به روی پلههای آهنی!
به روی دست و پا و هیکل یکی دگر
(حسین، مشرضا، جواد، ممدلی!)
گرفته شانه مرا کسی!
و نصف هیکلم به زیر صندلی!
بلی، نگاه کن!
دوباره روز گشته است و من
به سمت کار میروم
چه شاد و سرخوشم
به مرکبی چنین سوار میروم!
گل آقا. شماره 139. شهریور 1372
6060
نظر شما