تا به جیب من ز پول نقد، دیناری بود
گلرخان شهر را با من سر و کاری بود
بر نخواهد داشت دست از دامن من یارمن
تا درون کیسه ام از پول، آثاری بود
در بیان راز دل زنهار بی پروا مباش
هرکجا پیش تو و معشوق، دیواری بود
زاهدان مست غرور زهد و رندان مست می
تا نگویی در همه آفاق، هشیاری بود
گرچه کاسد شد متاع فضل، دکان را مبند
تا در این بازار اقبال خریداری بود
چون گرفتم کام دل از یار گشتم سیر از او
همچو من در زمره عشاق، بسیاری بود
در دیاری کز گل مهر و وفا بویی نماند
ساده لوح آنکس که فکر یار غمخواری بود
گر ز بار غم دوتا شد پشت او نبود عجب
ابرویش عمریست در بالین بیماری بود
چون رها سازم گریبان را ز دست ناکسان
هرکجا رو میکنم دست طلبکاری بود
سوریان ارقه تا بر سفره یی پروا خورند
میزبان ساده را بنگر چه اصراری بود
چون کنار سفره دست از آستین بیرون کند
سوری پر خور کجا در فکر دیاری بود
طوطیان هند را می گو که گر صائب نماند
لک لک ما را چو او طبع شکر باری بود
مجله توفیق. شماره 2. سال 1319
6060
نظر شما