آناهید آباد

امروز یکشنبه یه روز ابری که نم بارانی می‌بارید، سوار ماشین شدم، دانه‌های پراکنده باران کثافت نامحسوس در هوا را روی شیشه ماشین نمایان می‌کرد.

موبایل و دفترچه یادداشتم که تعدادی شماره وزارت ارشاد رو یادداشت کرده بودم گذاشتم روی صندلی کناری، همینطور در حین رانندگی شماره‌های مختلف...... – 3851 می‌گرفتم، حدود پنج ماه که یکشنبه‌ها و چهارشنبه‌ها پیگیر خبری از شورای فیلمنامه و شورای پروانه ساخت هستم اما همواره با جواب‌های نامشخص، مبهم، غیرشفاف و.... مواجه بوده‌ام. شروع می‌کنم زنگ زدن به چند تا....... -0912، چند نفری هم از سر مهربانی زنگ می‌زنن، موبایل سفید رنگم بین شانه و گوشی طرف چپم قرار داره و....

افسر راهنمائی رانندگی پشت چراغ قرمز تقاطع حافظ و کریمخان تذکر می‌ده که دارم با موبایل در حین رانندگی حرف می‌زنم، جریمم نمی‌کنه، فکر می‌کنه که از تذکرش خجالت کشیدم چون سرم رو انداختم پائین.
 

همون موقع قطره بارانی از گونه‌هام لغزید و لغزید و به لبهام رسید، شور بود. راهی بانک صنعت و معدن هستم که برای شرکت خانوادگیم برگه‌ای برای ارائه به وزارت دارائی بگیرم مبنی بر اینکه تسهیلات مصوب رو هنوز دریافت نکردیم، می‌رسم میدان ولیعصر که بانک نبش یکی از کوچه‌های ابتدای آن است. جای پارکی برای ماشین نیست، برف پاک کن ماشین پی در پی در حرکته سعی می‌کنه شیشه ماشین رو از لکه‌های کثیف پاک کنه، و طعم شور باران رو هم پی در پی بر لبانم احساس می‌کنم.

فکر می‌کنم اون جوانکی که قسم خورده بود که در خانه سینما رو گل می‌گیره و الان پشت میله هاست برای کلی اتهام آشنا به گوش مردم، با بانک و وزارت دارائی و نامه دریافت تسهیلات و... چکار کرده؟ بالاخره جائی برای پارک پیدا می‌کنم. خودم رو مرتب کرده و کیف به دست و مصمم وارد بانک می‌شم. با رئیس بانک و مسئول مربوطه صحبت از کسادی بازار و شرایط ورشکسته تولیدکنندگان می‌شه، شرمنده‌ام که خانواده‌ام از اون خانواده‌های تیپیک صنعتگر و تولید‌کننده ارمنی است واز راه تولید امرار معاش می‌کنند، که البته زمانی در این مملکت مایه آبرو و اعتبار بود اما امروز نتیجه‌ای جز فقر و بدهکاری و وعده‌های انجام نشده و.... ندارد.

تحسینم می‌کنند که با همه شرایط نامناسب که تولید و کارخانه داره لبخند به لب و امیدوارم. داستان بلاهایی که برای دریافت این تسهیلات برای ساختن یک واحد کوچک تولیدی به سرم آمده و صفحات متعددی از دفتر خاطرات را پر کرده، می‌گذارم برای بعد.

خوشحال از اینکه کارم زود انجام شد با سرعت از بانک خارج می‌شم. در حین رد شدن از راهروی طولانی به اجبار عینک آفتابی به چشم می‌زنم. تا ماشین، پیاده، چند دقیقه راه است. با سرعت قدم بر می‌دارم، تقریبا می‌دوم. به ماشین می‌رسم، خیس شدم، عینک آفتابیم بیشتر از بارانیم خیس شده، اینجور موقع‌ها این شال‌های چروک نخی به درد می‌خورن.

کاش هنوز در تقاطع حافظ و کریمخان بودم. سعی می‌کنم به قول بابام عاقل باشم و تا ده می‌شمارم و به دوست قدیمی‌ام که قراره تهیه‌کننده فیلمم باشه زنگ می‌زنم. خوشبختانه فوری جواب می‌ده، معلوم می‌شه تازه از سفر رسیده، می‌گم تقی جان..... یه چند نفری ظاهراً فقط از سر دلسوزی سعی کردند روشنم کنند، که راز این چند ماه امروز فردا‌ها چیه!!!

این هفته باز هم برای نوبت چهارم چند سری فیلمنامه به اداره نظارت و ارزشیابی دادیم......، خلاصش اینکه نقل قول‌های شنیده شده از راهروهای وزارت ارشاد و قبل و بعد جلسات را که به من گفته بودند را براش بازگو می‌کنم.

مثل فلانی بایکوته، زنه، ارمنیه، غیر متعارف فکر می‌کنه، معقول نیست، خانه سینمائیه و.... نمی‌فهمم، عاجزم از فهم این منطق در هر نوع اندیشه سیاسی برای مدیریت فرهنگی، مدیریت اجتماعی و....

نمی‌فهمم که براساس کدوم معیار زن بودنم ضعف؛ ارمنی بودنم عیب و غیر متعارف فکر کردنم خطاست؛ چرا از نگاه این آقایان مدیر و مدبر فرهنگی چه آزاد و چه در حبس، غیر معقولم. چطور ممکنه خانه سینمائی بودن اتهام  باشه که این قضات برام محکومیت بریدن و اعلام می‌کنند اگر پشت گوشم رو ببینم، فیلم ساختن رو هم می‌بینم.

من با این خصوصیات زندگی کردم، زندگی که چه عرض کنم بیشتر شبیه مقاومته تا زندگی، ولی چی بر سر این ملک نازنین آمده که آقایان با شهامت، بلاهت، نادانی، خشونت و حب و بغض حزبی خودشان را به راحتی بیان می‌کنند و گوشی هست که بشنود و چشمی که ببیند ولی کسی نیست بزنه تو دهنشون و با شرافت و صدای رسا بگه:

هر مردی از زهدان زنی چشم به جهان گشوده

این ارمنی‌های نجس و شهروند درجه چهار چه خدمت‌ها به این سینما کردند

این دختره بیست سال است که تقریبا توی هر پروژه سختی رد پائی ازش دیده شده، و با تلاش این حقانیت و صلاحیت را بدست آورده که فیلم بسازه، حداقل سابقه حرفه‌ای مشخص و قطعا بهتر از اینهائی دارد که اسامیشون شبیه ریزگردهای عربی به این سینما حمله کرده‌اند.

آیا این پروژه فاخر که بودجه‌های آنچنانی دارند و معلوم نیست صرف چی و کجا می‌شه آن‌ها هم پنج شیش ماه از سر در وزارت فرهنگ و ارشاد آویزان می‌مانند، یا شبانه مصوب و با سخاوت حسابهاشون شارژ می‌شود؟

خدای نکرده سوء تفاهم پیش نیاد عمراً «آناهید آباد» مدعی بودجه پروژه فاخر بشه، شهروند درجه چهار و این حرفا؟!

در این سال‌های گذشته همانهایی که به قول این آقایان غیر معقول و چموش و یه جور دیگه و... هستند، با تکیه بر سینمای نجیب و پرتوان و اعتبار مستقل و ملی، پرافتخار‌ترین قلعه‌ها را در سینمای جهان فتح کردند. بر عکس عزیز پرورده‌ها و پروژه‌های حمایتی یشان با ادعاهای بزرگ جهانی و.... خدا رو شکر، ساخته شدند و دیده شدند و...، چطور ممکنه در دنیای معاصر فعالیت اجتماعی و تعهدات صنفی و خانه سینمائی بودن ممنوع و جرم باشه که حبس من فیلم نساختنه. ولی..... کاش در میدان ولیعصر بودیم!!!

به یکباره متوجه سرعت ماشین می‌شم. موبایل را قطع می‌کنم. این ماشین فسقلی با سرعت از کنار ماشین‌های مختلف رد می‌شود. می‌ترسم. با سرعتی چنین زیاد، در اتوبانی جدید که رنگ خاکستریش با لکه‌های باران – که با رویای شستن کثافت هوا، خود کثافتی مکرر شده – تشدید شده و من نامش را نمی‌دانم، بی‌مقصد، به کجا؟!

نیمه شب یکشنبه است و آسمان به شدت سیاه و تاریک، هنوز باران می‌بارد.

به یاد پدرم می‌افتم روحش شاد اینجور موقع‌ها می‌گفت ببند... ببند... این دفترو، ببند.

تا صبح که خورشید طلوع کنه. تا فردا که روی یک برگ سفید نو شروع به نوشتن کنی. قطعا بهتر از این صفحه پر شدست حتی اگر تلخ‌تر و سیاه‌تر و سخت‌تر باشه... دفتر رو می‌بندم.

چشمم به عکس لوکیشن فیلم بدون پروانه ساخت، بدون تأئیدیه و ساخته نشده که روی میز کارم قرار دارد می‌افتد. گویی به من زل زده. هوا خیلی سرده.



دستیار کارگردان فیلم‌هایی چون «متولد ماه مهر»، «مصائب شیرین»، «سرزمین خورشید»، «عاشقانه» و مدیر تولید فیلم «خیابان‌های آرام»

5858 

کد خبر 262282

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =