اینمیشن «فرانکنوینی» بازسازی فیلم کوتاهی است که تیم برتن در آغاز فعالیت حرفهایاش در سینما به عنوان انیماتور ساخت و همواره یکی از نشانههای نبوغ و خلاقیت وی به شمار میرود.
فیلم درباره پسربچه عجیب و غریبی به نام ویکتور فرانکنشتین است که قادر به برقراری ارتباط با دیگران نیست و تنها دوست نزدیکش سگ اوست که وقتی در یک تصادف کشته میشود، ویکتور تلاش میکند تا دوباره او را زنده کند.
درواقع میتوان این فیلم را واکنش شخصی تیم برتن نسبت به دوران کودکیاش که در یک منطقه حومه شهری سپری شده و همواره با او به عنوان یک موجود عجیب رفتار شده دانست، همان زمانی که او برای گریز از دنیای واقعی پیرامونش که نمیتوانست خود را با آن تطبیق دهد، تنهاییاش را با کشیدن طراحیهای نامعمول، بازی کردن در میان آرامگاههای غریب گورستان و تماشای فیلمهای ترسناک و آرزوی بازی کردن بجای گودزیلاها و خونآشامها میگذراند.
به همین دلیل میتوان نشانهها و ارجاعات مختلفی به فیلمها و شخصیتهای وحشتناک محبوب برتن را در آن دید. مثل معلم علوم ویکتور که به منبع الهام وی تبدیل میشود، یادآور وینست پرایس (بازیگر فیلمهای ترسناک) قهرمان اسطورهای دوران کودکی برتن است یا مدل موی سگی که با سگ ویکتور دوست میشود، از فیلم «عروس فرانکنشتاین» ساخته جیمز ویل وارد فیلم شده است و یا همه آن موجودات آزمایشی بچهها مثل خفاش و عنکبوت و گودزیلا از علاقه شدید برتن به این موجودات ترسناک برمی آید.
بنابراین انتظار میرود که انیمیشن «فرانکنوینی» تیم برتنیترین اثرش باشد که هست و همه مولفههای مضمونی و بصری سینمای او را در خود دارد، مثل کاراکتر تکافتاده و مطرود با رویاپردازیهای مفرط، ترکیب دو عنصر ناسازگار طنز و ترس، آمیزش رویا و کابوس با واقعیت، خلق فضاهای نامانوس و نامتعارف، موجودات تخیلی با سر و شکل عجیب و غریب، با این وجود فیلم عمق و غنای آثار درخشانش مانند «ادوارد دست قیچی»، «ماهی بزرگ» و «سوئینی تاد» را ندارد.
صحنهای از فیلم «فرانکنوینی»
در فیلمهای تیم برتن آنچه شخصیتها را از دیگران متمایز میکند و آنها را به انزوا میکشاند، خصلتهای عجیب و غیرعادی است که یا در شکل فیزیکی نامتعارف آنها تجسم پیدا میکند مثل دستهای قیچی وار ادوراد یا درشتی بیش از اندازه مرد غولنما در «ماهی بزرگ» یا خود را به صورت زخمهای روحی نشان میدهد مانند ساحره پیر یک چشمی که چیزی جز دخترک عاشق دلشکسته نیست یا سوئینی تاد که حس انتقام و نفرت به خاطر از دست دادن خانوادهاش او را به جنایتکاری غمگین تبدیل میکند.
با چنین رویکردی به نظر میرسید که شخصیتهای عجیب برتن پشت آن ظاهر عجیب و ناجور یا رفتارهای ترسناکشان روح لطیف، صادق و معصومی دارند که تنها گناهشان که موجب رانده شدگی و بیگانگیشان از جمع میشود، این است که با بقیه فرق دارند.
اما در «فرانکن وینی» شخصیت ویکتور هیچ دلیل مشخصی برای اینکه او را از بچههای معمولی اطرافش جدا کند و به او جنبه خاصی ببخشد، ندارد و حتی اگر بخواهیم علاقهاش به آزمایشات علمی تخیلی عجیب و غریبش را هم دلیلی بر کناره گیری دیگران از او بدانیم، میبینیم که بچههای دیگر هم به اندازه او نسبت به اینجور کارها کنجکاوی دارند و تلاش میکنند تا به تجربه مشابه ویکتور دست بزنند.
حتی فیلم به اندازه کافی به این موضوع هم اهمیت نمیدهد که آنچه باعث زنده شدن سگ ویکتور میشود، احساس و عاطفهای است که او در آزمایشات علمیاش به کار میبرد و با نیروی قلبش این کار را انجام میدهد و چون بچههای دیگر فقط برای ماجراجویی و رقابت این کار را میکنند، در کارشان موفق نمیشوند و نتیجه آزمایشاتشان موجودات ناقص الخلقهای میشود که شهر را مورد حمله قرار میدهند.
ضمن اینکه زنده شدن سگی که بدنش پر از بخیه است و در گوشش میخی فرو رفته و بعد پیدا شدن سر و کله هیولاهای بدشکل که هر کدام ترکیبی از چند موجود رایج در فیلمهای ترسناک هستند، به اندازهای که انتظار میرود نمیتواند فضای پر از غرابت و نامانوسی را ایجاد کند که به همان میزان که مرموز و ترسناک به نظر میرسد، شیرین و بامزه و مفرح باشد.
البته با وجود چنین کمبودهایی تماشای فیلم همچنان تجربهای دلپذیر و لذتبخش است ولی طرفداران تیم برتن را راضی نمیکند و مهمترین دلیلش این است که برتن دنیایی را که در این انیمیشن میسازد، پیش از این در فیلمهای دیگرش در بهترین و کاملترین شکل خلق کرده و اکنون در تکرار و بازسازی آن موفق نمیشود عمق و پیچیدگی تازهای به آن بیفزاید و از مرزهای کشف کرده خودش فراتر برود.
5858
نظر شما