خواندن چند قطعه طنز از هفته​نامه گل آقا در این روزها و شب​هایی که خیلی​ها برای تفریح پای تلویزیون نشستند و چیز زیادی گیرشان نیامد، خالی از لطف نیست.

تلویزیون!

شب، هر که چو شیر مرد جنگی است،
یا هر که چو پیر مرد بنگی است،
آن سفله که مظهر دورنگی است،
و آن نفله که خانه‌اش کلنگی‌است،
القصه زه هر گروه و دسته است،
پای تلویزیون نشسته است
من شکر خدای می‌گزارم
کز رنج و ملال بر کنارم
زیرا تلویزیون ندارم
جمشید، رفیق دل فگارم
دانی ز چه رو ملول و خسته است؟
پای تلویزیون نشسته است!
آن زن که نشسته دل فسرده،
شب دزد جواهرش نبرده،
پول و پله‌اش کسی نخورده،
فرزند عزیز او نمرده،
گر زار و حزین و دلشکسته است
پای تلویزیون نشسته است
آن کس که نداشته است چاره
جز دیدن فیلم پاره پاره
کو دیده دوباره و سه باره
و آنکوست اسیر یک اداره
چون مغز که در حصار هسته‌است
پای تلویزیون نشسته است
آن باز نشسته‌ای که شد گم،
در بحر خرافه و توهم،
محو است ز روی او تبسم،
رفته‌است ز یاد او تکلم،
زیرا ز جهانیان گسسته است
پای تلویزیون نشسته‌است
با اینکه فلان جوان رعنا
صد «بیست» ‌گرفته بهر انشاء
دستور زبان فارسی را
دیگر نکند رعایت آقا
گر پاک از این قیود رسته است
پای تلویزیون نشسته است
آن مرد، که فارسی نداند،
هرگز به فرنگیان نماند
یک شعر، درست اگر نخواند،
بی عیب سخن اگر نراند،
انشایش اگر شکسته بسته است
پای تلویزیون نشسته‌است

***
***
معما
به‌دل گفتم: آن چیست کز آن گریزند
همه مردمان، شهری و روستایی!
وزیر و وکیل و رئیس اداره
ندارند با نام آن آشنایی!
ادارات ما رنگ آن را ندیده
که حاکم در آن جا شده پارسایی!
به جشن عروسی هم آن را نبینی
بنازم به این سادگی، بی‌ریایی!
به‌ناگاه دل خنده‌ای کرد و گفتا:
جواب معما بود: «خودنمایی»
بگفتم: بود خصلتی بدتر از آن
که هم خود نمایی است، هم خودستایی
اگر چه بود جلوه‌اش خوب و دلکش
به ظاهر همه دلبری، دلربایی،
ولیکن زیانهای بسیار دارد
نشان کژی باشد و بی وفایی
جواب معما خود اینک بگویم:
«تجمل گرایی»، «تجمل گرایی»
***
***
لطایف الطوایف
*‌ گویند محتکری به دکه جگر و دل و قلوه فروشی برفت و بر سبیل مزاح جگرکی را گفت: بسیاری از قیمت‌ها پایین آمد، جگر برگو که چکر تو چه وقت پایین می‌آید؟ جگر فروش جواب داد: هنگامی که جان تو بالا بیاید!
*‌ نزول‌خواری را که طبع شعر نیز داشت گفتند: بیتی مناسب حال خویش بگوی. گفت:
خورم ربا و خرم باغ و خانه و املاک
نزول می خورم و از خدا ندارم باک!
*‌ یکی از اعاظم صهیونیسم و اکا برسادیسم به نام «اسحق شامیر»، منجمی را گفت: ستاره بخت من در کدام برج از بروج دوازده گانه است؟ گفت: در برج عقرب!
*‌ ظالمی از بازماندگان چنگیز با چنگ و دندان تیز به کردهای بی دفاع می تاخت و از کشته پشته می ساخت. او را که صدام بن تکریت نام داشت، گفتند: از کشتن و قتل‌و غارت این جماعت بی گناه تو را چه سود؟ گفت: رقیبی دارم به نام «اسحق بن شامیر» که می خواهم به او حالی کنم در آدمکشی و ویرانگری از او کمتر نیستم و دیگران نیز بدانند و بشناسند که من چیستم و کیستم!
*‌ از کارمند بازنشسته آموزش و پرورش پرسیدند: پولهای ذخیره‌ات را در کدام یک از بانکهای داخلی یا خارجی پس انداز می‌کنی؟ گفت: بانکی که گنجایش و ظرفیت پولهای کلان من و امثال مرا داشته‌باشد هنوز تأسیس نشده‌!

 

 

 

گل آقا. شماره 62. فروردین 1369

6060

کد خبر 285004

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

آخرین اخبار