اگر توافق میان مارک سایکسِ انگلیسی و فرانسوا جورج پیکوی فرانسوی ( نمایندگان قدرت های استعماری انگلیس و فرانسه در اوائل قرن بیستم ) که بواسطه آن جهان اسلام از هم گسسته و ده ها کشور اسلامی کوچک و بزرگ از دل آن بیرون آورده شد، نیازمند وقوع جنگ جهانی اول از سال 1914 تا 1918 میان قدرت های استعماری بزرگ آن روزگار بود، به نظر می آید که سایکس بیکوی جدید که قرار است یک بار دیگر جهان اسلام و کشورهای اسلامی و عربی را از هم فروپاشد و واحد های سیاسی و کشورهای قومی و مذهبی و دینی جدیدی را از درون آن با عملیات سزارین بزاید و به دنیا بیاورد، دیگر محتاج وقوع جنگی جهانی با هزینه های سنگین برای قدرت های حاکم بر جهان نیست، بلکه این پروژه با همکاری همپیمانان منطقه ای امریکا یعنی اسرائیل و ترکیه و رژیم های وابسته عرب و با هزینه کردن دلارهای نفتی باد آورده شیخ نشینان منطقه، جامه عمل پوشیده و امریکا با صرف کمترین هزینه فقط آن را مدیریت می کند و فضای بین المللی و مشروعیت جهانی لازم را برای آن فراهم می سازد.
جالب آن است که در مرحله بعد، این پروژه مجریان منطقه ای اش را هم در بر گرفته و سرنوشت مشابهی را برای آنان رقم می زند. چنانکه قدرت های استعماری در جنگ جهانی اول، شریف حسین رهبر انقلابِ عربی را با تطمیع و وعده ایجاد یک کشور بزرگ عربی، که انگلیس به او داد، در جنگ علیه خلافت عثمانی وارد کردند و امپراتوری بزرگ اسلامی را از هم پاشیدند اما هرگز به وعده خود به شریف حسین در ایجاد کشور بزرگ عربی وفا نکرده و داغ آن را بر دل خاندان هاشمی باقی گذاشتند.
بنابراین هم پیمانان منطقه ای و شرکای فعالِ در پروژه تقسیم جدید منطقه که هرکدام به طمعی وارد این بازی شده اند، عملا و قطعا خود جزء قربانیان آینده و مشمولان طرح سایکس پیکوی جدید خواهند بود.
در واقع منطقه خاورمیانه اینک عرصه اجرا شدن سیاست هرج و مرج سازنده خانم کوندالیزا رایس وزیر امورخارجه امریکا در دوران جورج بوش پسر است که در چارچوب طرح خاورمیانه بزرگ توسط امریکا دنبال می شد. سیاست تهاجمی و فعالِ محورِ مقاومت به رهبری ایران و اولویت یابی موضوع فلسطین در آن دوران این طرح را با شکست مواجه ساخت و عملا آن را روانه بایگانی کرد اما تحولات جدید منطقه و بویژه رویدادهای سوریه امید و فرصت اجرای مجدد سیاست هرج و مرج سازنده و مدیریت آن را زنده و فراهم کرد و امریکا سازماندهی جدیدی را برای این کار طراحی و ایجاد کرده است.
هم اینک برخی کشورهای منطقه نظیر مصر، تونس، سوریه، بحرین، اردن، لیبی، یمن، لبنان، کویت، افغانستان، عراق کم و بیش دچار این هرج و مرج به اصطلاح سازنده برای برنامه های امریکا بوده و در برخی دیگر همچون ترکیه، عربستان، پاکستان و.. زمینه بروز این هرج و مرج وجود دارد، این در حالی است دیگر کشورهای منطقه ازجمله ایران از خطر تحمیل و بروز این هرج و مرج های به اصطلاح سازنده در امان نیستند.
بخش مهمی از مشکل کنونی، ناشی از نبود یک نظام سیاسی منطقه ای مستقر و پایدار بر محور منافع و هویت مشترک کشورهای منطقه بویژه اسلام به عنوان عنصر هویتی غالب از یک سو و مداخله و بازیگری عوامل خارجی در جهت ایجاد نظمی منطقه ای بر محور اهداف و منافع استراتژیک و راهبردی امریکا و اروپا است، هر چند حضور و چشمداشت های کشورهایی همانند روسیه و چین را نیز به رغم تفاوت میزان و طبیعت حضور آن ها نمی توان نادیده گرفت.
جریان بیداری اسلامی فرصت تاریخی بی نظیری را در اختیار کشورهای منطقه بویژه کشورهای حوزه بیداری قرار داد تا بدور از اثرگذاری قدرت های جهانی و با همکاری کشورهای حوزه مقاومت، نظم منطقه ای نوینی را پی ریزی کنند و حق تعیین سرنوشت منطقه را در اختیار ملت ها و کشورهای منطقه قرار دهند و عملا محور امریکایی را که هماکنون در منطقه توسط عربستان، قطر، و ترکیه رهبری می شود، دچار انزوا کرده و در معرض فشار برای تغییر رفتار و سیاست ها قرار دهند.
این انتظار از آن جا ناشی می شد که گفتمان بیداری اسلامی، گفتمانی نزدیک به گفتمان مقاومت به نظر می آمد و می آید و مهمترین شاخصه های این گفتمان؛ اسلامی و فرامذهبی بودن و نیز رویکرد ضد استبدادی و ضد استکباری آن است. اما آن چه عملا شاهد آن هستیم غلبه گفتمان حزبی و تا حدودی مذهبی و همچنین کم رنگ شدن رویکرد ضد استکباری در گفتمان حوزه بیداری است که موجب نزدیک شدن این حوزه به محور همپیمان امریکا در منطقه که دارای گفتمان مذهبی و احیانا تکفیری است، شده و باز کردن فضای اثرگذاری عناصر خارجی بر تحولات داخلی و منطقه ای را نیز باعث گردیده است.
این رویکرد گفتمانی با اهداف و مطالبات نسل جوان انقلابی و دیگر جریان های فعال ملی و مدنی این کشورها سازگاری ندارد و نوعی انحراف از مسیر صحیح جنبش بیداری تلقی می شود و لذا واکنش های اعتراض آمیزی را نیز در پی داشته و تعارض هایی در درون لایه های انقلابی در انقلاب های بیداری ایجاد کرده است.
در حال حاضر یک کشمکش و رقابت گفتمانی پنهان و در سایه آن نوعی اتحاد و ائتلاف گفتمانی در جریان است، که در نهایت نتیجه این کشمکش و رقابت، سمت و سو و سرنوشت آینده منطقه را تعیین می کند. منطقه ای اسلامی و یکپارچه و یا امریکایی و از هم گسیخته و پاره پاره.
سیاست ماجالب آن است که در مرحله بعد، این پروژه مجریان منطقه ای اش را هم در بر گرفته و سرنوشت مشابهی را برای آنان رقم می زند. چنانکه قدرت های استعماری در جنگ جهانی اول، شریف حسین رهبر انقلابِ عربی را با تطمیع و وعده ایجاد یک کشور بزرگ عربی، که انگلیس به او داد، در جنگ علیه خلافت عثمانی وارد کردند و امپراتوری بزرگ اسلامی را از هم پاشیدند اما هرگز به وعده خود به شریف حسین در ایجاد کشور بزرگ عربی وفا نکرده و داغ آن را بر دل خاندان هاشمی باقی گذاشتند.
بنابراین هم پیمانان منطقه ای و شرکای فعالِ در پروژه تقسیم جدید منطقه که هرکدام به طمعی وارد این بازی شده اند، عملا و قطعا خود جزء قربانیان آینده و مشمولان طرح سایکس پیکوی جدید خواهند بود.
در واقع منطقه خاورمیانه اینک عرصه اجرا شدن سیاست هرج و مرج سازنده خانم کوندالیزا رایس وزیر امورخارجه امریکا در دوران جورج بوش پسر است که در چارچوب طرح خاورمیانه بزرگ توسط امریکا دنبال می شد. سیاست تهاجمی و فعالِ محورِ مقاومت به رهبری ایران و اولویت یابی موضوع فلسطین در آن دوران این طرح را با شکست مواجه ساخت و عملا آن را روانه بایگانی کرد اما تحولات جدید منطقه و بویژه رویدادهای سوریه امید و فرصت اجرای مجدد سیاست هرج و مرج سازنده و مدیریت آن را زنده و فراهم کرد و امریکا سازماندهی جدیدی را برای این کار طراحی و ایجاد کرده است.
هم اینک برخی کشورهای منطقه نظیر مصر، تونس، سوریه، بحرین، اردن، لیبی، یمن، لبنان، کویت، افغانستان، عراق کم و بیش دچار این هرج و مرج به اصطلاح سازنده برای برنامه های امریکا بوده و در برخی دیگر همچون ترکیه، عربستان، پاکستان و.. زمینه بروز این هرج و مرج وجود دارد، این در حالی است دیگر کشورهای منطقه ازجمله ایران از خطر تحمیل و بروز این هرج و مرج های به اصطلاح سازنده در امان نیستند.
بخش مهمی از مشکل کنونی، ناشی از نبود یک نظام سیاسی منطقه ای مستقر و پایدار بر محور منافع و هویت مشترک کشورهای منطقه بویژه اسلام به عنوان عنصر هویتی غالب از یک سو و مداخله و بازیگری عوامل خارجی در جهت ایجاد نظمی منطقه ای بر محور اهداف و منافع استراتژیک و راهبردی امریکا و اروپا است، هر چند حضور و چشمداشت های کشورهایی همانند روسیه و چین را نیز به رغم تفاوت میزان و طبیعت حضور آن ها نمی توان نادیده گرفت.
جریان بیداری اسلامی فرصت تاریخی بی نظیری را در اختیار کشورهای منطقه بویژه کشورهای حوزه بیداری قرار داد تا بدور از اثرگذاری قدرت های جهانی و با همکاری کشورهای حوزه مقاومت، نظم منطقه ای نوینی را پی ریزی کنند و حق تعیین سرنوشت منطقه را در اختیار ملت ها و کشورهای منطقه قرار دهند و عملا محور امریکایی را که هماکنون در منطقه توسط عربستان، قطر، و ترکیه رهبری می شود، دچار انزوا کرده و در معرض فشار برای تغییر رفتار و سیاست ها قرار دهند.
این انتظار از آن جا ناشی می شد که گفتمان بیداری اسلامی، گفتمانی نزدیک به گفتمان مقاومت به نظر می آمد و می آید و مهمترین شاخصه های این گفتمان؛ اسلامی و فرامذهبی بودن و نیز رویکرد ضد استبدادی و ضد استکباری آن است. اما آن چه عملا شاهد آن هستیم غلبه گفتمان حزبی و تا حدودی مذهبی و همچنین کم رنگ شدن رویکرد ضد استکباری در گفتمان حوزه بیداری است که موجب نزدیک شدن این حوزه به محور همپیمان امریکا در منطقه که دارای گفتمان مذهبی و احیانا تکفیری است، شده و باز کردن فضای اثرگذاری عناصر خارجی بر تحولات داخلی و منطقه ای را نیز باعث گردیده است.
این رویکرد گفتمانی با اهداف و مطالبات نسل جوان انقلابی و دیگر جریان های فعال ملی و مدنی این کشورها سازگاری ندارد و نوعی انحراف از مسیر صحیح جنبش بیداری تلقی می شود و لذا واکنش های اعتراض آمیزی را نیز در پی داشته و تعارض هایی در درون لایه های انقلابی در انقلاب های بیداری ایجاد کرده است.
در حال حاضر یک کشمکش و رقابت گفتمانی پنهان و در سایه آن نوعی اتحاد و ائتلاف گفتمانی در جریان است، که در نهایت نتیجه این کشمکش و رقابت، سمت و سو و سرنوشت آینده منطقه را تعیین می کند. منطقه ای اسلامی و یکپارچه و یا امریکایی و از هم گسیخته و پاره پاره.
نظر شما