به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، این شاعر و مترجم با اشاره به پیشگفتار کتاب «ظل الله» براهنی نوشته که « در سال ۱۳۵۴ آقای براهنی در نیویورک کتاب شعری چاپ کردهاند به نام«ظلالله» و در مقدمه آن بارها خود و مرحومان ساعدی و آلاحمد را بانی کانون نویسندگان ایران دانستهاند.»
سپانلو در این نوشته مفصل با استناد به برخی از نوشتههای جلال آلاحمد که به تازگی منتشر شده، نشان می دهد که این ماجرا صحت ندارد و براهنی نه تنها جزو موسسان کانون نویسندگان ایران نبودهاند، بلکه در هنگام امضای متن مورد توافق نویسندگان هم تاریخ دیگری را پای نوشته خود گذاشته است:« اما از همه جالبتر حاشیه آقای پرهام در مورد «اسم» ایشان است. پرهام مینویسد:آقای براهنی در پای امضاء خود تاریخ 9/11/1346 را ذکر کردهاند، چون در آن تاریخ هنوز بیانیهای تدوین و امضا نشده بود، تاریخ حقیقی امضاء ایشان باید احتمالا 9/12/1346 باشد.»
متن کامل نوشته سپانلو بدین شرح است:
هنگامی که خاطراتم را از نخستین فصل کانون نویسندگان ایران (مجله کلک، شماره ۴، ص ۱۰۱ به بعد) چاپ کردم و ضمن آن برای روشن شدن موضوع سوالی نیز از آقای رضا براهنی کردم، با شناختی که از وی داشتم به نظرم آمد که ممکن است به جای یک پاسخ روشن، مرا به یک مناقشه دو نفری بکشد. از این رو، چون فرصتی برای اینگونه خردهکاریها ندارم، به آقای براهنی تلفن زدم و یادآور شدم که پرسش من صرفا برای روشن شدن تاریخ کانون نویسندگان ایران بوده و هیچ غرض شخصی در کار نیست، زیرا هیچ سود شخصی متصور نیست.
پاسخ ایشان (مجله کلک، شماره ۶) نشان میدهد که متاسفانه نائل به مقصود نشدم. ایشان تلفن مرا به صورت نوعی عذرخواهی وانمود کردهاند، سپس برای کار من دلایل روانشناسی تراشیدهاند، مثلا اینکه انگیزهام از نوشتن «تاریخچه کانون نویسندگان ایران» حسادت به شخص ایشان بوده، که در انجمنی به نمایندگی از طرف گروهی انتخاب شدهاند (و لابد من نشدهام! که اینطور نیست، من هم انتخاب شدم، منتهی عضویت خود و افتخار همکاری با ایشان را نپذیرفتم) و سر آخر مرا متهم به «جعل سند» کردهاند، که اگر به معنای این کلمات دقیق شوند متوجه خواهند شد که اتهام بدی است. افسوس میخورم که چرا ایشان یک مبحث اصولی را به چنین سطح نازلی میکشانند.
با این همه، در نوشته حاضر خواهم کوشید به جای پاسخ به اتهامهای پراکنده به اصل موضوع، یعنی تاسیس کانون نویسندگان ایران، بپردازم.
اما سوال من از آقای دکتر براهنی چه بود؟ ایشان مدعی هستند که از بنیانگذاران کانون نویسندگان ایران بودهاند. به عقیده من، اسناد موجود خلاف آن را نشان میداد؛ گمان بردم شاید مدرکی دارند که من ندیدهام، پس محترمانه از ایشان خواستم که مدرکشان را رو کنند. در شماره ۶ کلک پاسخ ایشان به چاپ رسیده که نشان میدهد در مورد سوال من هیچ مدرکی ندارند. حالا بهتر است به سابقه امر بپردازم.
در سال ۱۳۵۴ آقای براهنی در نیویورک کتاب شعری چاپ کردهاند به نام«ظلالله» و در مقدمه آن بارها خود و مرحومان ساعدی و آلاحمد را بانی کانون نویسندگان ایران دانستهاند. در تمام آن مقدمه درازآهنگ، هیچ اشارهای به نخستین سند تشکیل کانون (یعنی اعلامیه مورخ اول اسفند ۱۳۴۶ علیه کنگره دولتی نویسندگان) به چشم نمیخورد. این سند، که مفاد آن در مجله کلک شماره ۶ و ماجرای تنظیم و جمعآوری امضاهای ذیل آن در شماره ۴ همین مجله به چاپ رسیده، نشان میدهد که آقای رضا براهنی نه یک مبتکر و فعال، بلکه فقط یکی از پنجاه نفر امضاکنندگان ذیل اعلامیه بودهاند.
پنداشتم که شاید آقای براهنی به «ضعف حافظه» دچار آمدهاند که قضیه اعلامیهای را که خود نیز در اواخر کار امضا کرده بودند از یاد بردهاند. آخر چطور میشود آدم در مورد کانون نویسندگان این همه حرف تکراری بزند و نامی از این متن مهم نبرد که مثل یک حفره بزرگ، در وسط مقاله، دهان سکوت گشوده است؟ بعد از انقلاب که ایشان از خارجه به ایران تشریف آوردند، این موضوع را چند بار، کتبی و شفاهی، دیگران هم یادآور شدند. وقتی کتاب «ظلالله» در تهران تجدید چاپ شد، انتظار میرفت که آقای براهنی نقایص مقدمه آن را برطرف کنند، بهویژه که کوشیده بودند بعضی از نقایص اشعار چاپ نیویورک را، در چاپ جدید، رفع و رجوع کنند. مثلا مصرع شاعرانه و موزون و فولکلوریک (ای چریک ما یه کمی نمیر) چاپ نیویورک، در چاپ تهران به مصرع شاعرانه و موزون و فولکلوریک زیر «تبدیل به احسن» شده بود: (یه کم مقاومت بکن چریک).
دریغا که آقای براهنی به هیچ وجه به صرافت نیفتاده بود که اشتباهات مقدمه کتاب را نیز اصلاح کند. بار آخر در زمستان سال ۱۳۵۸ دکتر باقر پرهام در سلسله مقالاتی با عنوان «حزب توده و کانون نویسنگان ایران» در کتاب جمعه، که از طریق مصاحبه با اشخاص و جمعآوری مدارک و اسناد تدوین شده بود (و برخی از اسناد آن را هم من به او ارائه دادم)، موضوع اعلامیه اول اسفند ۴۶ را به عنوان سنگ بنای کانون نویسندگان ایران مطرح کرد. این بار مسلما آقای براهنی آن سند را دیده بودند و باید همه چیز به یادشان میآمد؛ اما سومین بار مقدمه طولانی «ظلالله» در کتاب قطور ایشان به نام «جنون نوشتن» در سال ۱۳۶۸ بدون هیچ حک و اصلاحی تجدید چاپ شد. ناگزیر بنده حدس زدم که آقای براهنی که خود را «نخستین مورخ کانون» مینامند، در ندیده گرفتن این سند حتما دلایلی دارند (سندی که با حذف آن از تاریخ کانون، راه برای ادعای همه کس باز میشود). از این رو در مقاله خودم، با ذکر ماجرای اعلامیه اول اسفند ۴۶ که به همت چهار یا پنج جوان تازهکار و پشتیبانی سه یا چهار نویسنده با سابقه (و در صدر همه جلال آلاحمد) تنظیم شد و به تشکیل کانون نویسندگان ایران انجامید، از آقای دکتر صریحا خواستم که نسبت به این سند اظهار نظر کنند و اگر دلیلی بر رد آن دارند، یا مدرکی دارند مبنی بر اینکه ایشان قبل از آن اعلامیه کانونی بنیان کردهاند، ارائه فرمایند.
مجله کلک شماره ۶ حاوی جواب ایشان است که همه چیز گفتهاند جز یک جواب چند سطری به یک سوال چند سطری؛ آن مقاله با همه طول و تفصیلش یک اشتباه دارد و آن این که اساسا حقیقت ندارد.
اساس افکار (و انکار) ایشان بر این است که خاطره به خودی خود سندیت ندارد. این حرف را که به لحن توهینآوری خطاب به من چند بار تکرار کردهاند من هم قبول دارم، ولی ایشان برای رد خاطرات من به خاطرات دیگران استناد کردهاند؛ با اینکه حافظه من اغلب از مسائل گذشته عکس میگیرد، میپذیرم که ممکن است اشتباه کرده باشم، یا به قول آقای براهنی غرضورزی و خودمحوری؛ اما اگر خاطره من قابل قبول نیست خاطره آقای طاهباز، که هیچ نقشی در تشکیل کانون نویسندگان نداشت، و خاطره مرحوم ساعدی که قهر کرده در جلسات شرکت نمیکرد چه ارزشی بیشتر از یادآوریهای من دارد؟ پس خاطرات را کنار بگذاریم مگر اینکه سندی را تقویت کند.
سند اصلی در اینجا اعلامیه اول اسفند ۴۶ است و در ۹ نسخه واحد، که در تمام نسخ امضای ۹ نفر تکرار شده و نام آقای براهنی جزو آنان نیست. من عکس امضاها را همراه این مقاله ارئه میدهم تا موضوع کاملا شیرفهم شود. آن حملات عنانگسیخته و اتهامات بیادبانه به من اجازه میدهد که تکرار کنم واکنش ایشان نسبت به پیشنهاد ما، در جهت تجمع نویسندگان، «انکار همراه با تمسخر» بود. به چه دلیل؟ شاید امتناع از همکاری با ما «جوانکها»! میدانم که این سخن میتواند نوعی اتهام به ایشان تلقی شود مگر اینکه به جز خاطرات من، سندی هم در پی داشته باشد. اکنون این سند، چون شاهدی از غیب، رسیده است. یادداشتهای روزانه شخصی جلال آلاحمد که آقای براهنی او را به حق «پرچمدار فرهنگ متعهد» ایران شناختهاند و دیگر نمیتوانند اتهام «جعل سند» به آن مرحوم نیز بزنند.
در هفتههای اخیر کتاب «از چشم برادر» به قلم شمس آلاحمد منتشر شده است. نو.یسنده به مقتضای بحثهای خود گهگاه از دفتر یادداشتهای روزانه آلاحمد که هنوز به چاپ نرسیده، مواردی را نقل کرده و این یکی از آنهاست؛ جلال آلاحمد در وقایع عصر پنجشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۴۶ مینویسد: «این حضرات که جمع شدهاند برای امضاء ضد کنگره نویسندگان ایرانی ، دستهای تازهکارها هستند که میخواهند اینجوری قد بکشند و براهنی و ساعدی برای امضاء نکردن و نیامدن در اول کار ...».
ملاحظه میکنیم که جلال آلاحمد، نویسندهای که به قول آقای براهنی «پرچمدار فرهنگ متعهد» بود، وضع خود آقای براهنی را روشن کرده است. بنابراین ایشان که نوشتهاند: «من امکان ندارد که در ارتباط با تشکیل کنگره ملی نویسندگان ایران در حضور علیاحضرت به عدهای از نویسندگان آن دوره، یا به قول آقای سپانلو جوانکها، انکار همراه با تمسخر و طنز داشته باشم» صحت ندارد، زیرا آلاحمد به دنبال مطلب فوق چنین ادامه میدهد: «دلیلشان (یعنی دلیل براهنی و ساعدی) همین قزعبل بود که چرا با همه کس امضاء بدهیم که میخواهند سری توی سرها درآورند». پس آقای دکتر براهنی ملاحظه میفرمایند که امکان داشت ایشان ما را مسخره کنند و دلیلشان هم به قول مرحوم آلاحمد این بود که آقایان خوش نداشتند ما به عنوان بنیانگذاران کانون نویسندگان قد بکشیم و سری توی سرها درآوریم.
پس اگر همانطور که من نوشتهام، آقای براهنی ما را انکار کرده باشند وبر پیشنهاد ما عیب گرفته باشند تا جایی که جلال از ایشان بپرسد: «این پیشنهاد به نظر تو چه عیبی دارد؟» برخلاف نظر آقای براهنی جعل سند نیست، تاریخ مستند است؛ زیرا یادداشت آلاحمد نشان میدهد که آقای رضا براهنی در فاصله نیمه بهمن ۴۶، که پیشنهاد نوشتن اعلامیه علیه کنگره نویسندگان در کافه قنادی فیروز مطرح شد، تا تنظیم اعلامیه در اول اسفند همان سال و دو هفته جمعآوری امضاها و... یعنی تا هفدهم اسفند سال۴۶، هیچ کاری برای کانون نویسندگان انجام نداده بودند و اینکه من نوشته بودم: «در همان هفته اول... دولت از قضیه مطلع شده بود و رسما از خیر تشکیل کنگره نویسندگان گذشت... نیمی از امضاکنندگان متن میدانستند که آن اعلامیه سالبه به انتفاء موضوع است و دیگر منتشر نخواهد شد...» شامل کسانی که تا هفته سوم اسفند قدمی برای کانون برنداشته بودند هم میشود. آقای دکتر براهنی به شهادت «پرچمدار فرهنگ متعهد» در طول یک ماه بحرانی و سخت حتی از یک امضای خشک و خالی امتناع کرده بود و آن وقت گله میکنند که: «آقای سپانلو بحثی از حضور من در جلسات نمیکند». عجبا! شما به آن جلسات بحرانی تشریف نیاوردید؛ آیا همچنان مصرید که یکی از بنیانگذارن کانون نویسندگان ایران هستید؟
یادداشت آلاحمد و تصویر امضاهای اعلامیه اول اسفند ۴۶ را ضمیمه این مقاله میکنم تا در موضوع مورد سوال من، یعنی نقش آقای دکتر براهنی در تشکیل کانون نویسندگان، مشخص شود که ایشان نقش مهمی نداشتهاند و بهتر است مقدمه کتاب «ظلالله» را از آثارشان حذف کنند و اگر میخواهند تاریخ بنویسند مِنبعد بکوشند بر اساس مدارک قلم بزنند.
***
ما دیگر در مورد سوالمان بحثی نداریم، ولی چند نکته مبهم، در این جر و بحثها، پدیدار شده که بد نیست در رابطه با سرگذشت کانون نویسندگان ایران روشن شود؛ نکته اول نقش مرحوم ساعدی است:
در مقاله خاطراتم به یک اعلامیه «مسکوتمانده» که به همت ساعدی تنظیم شده و نتوانسته بود امضاء لازم را به دست بیاورد، اشاره کردم. این اعلامیه یک بار به عنوان «انتقاد از سیاست فرهنگی دستگاه» و یک بار «مربوط به جشن هنر» توصیف شده است. جلال آن را اعلامیه «ضدسانسور» نام برده است که به هر حال هر سه عنوان نشان میدهد که متن اعلامیه از چه قرار بوده است. آلاحمد توضیح میدهد که چون ساعدی در ابتکار خود ناکام مانده، اکنون حاضر نیست با متنی که یک عده تازهکار تنظیم کرده و با پشتکار و پیگیری به امضاء نخبگان جامعه ادب آن روزگار رسانیدهاند، موافقت کند. سخن آقای براهنی که: «آقای سپانلو ساعدی را از جلسه دعوا و جلسات بعدی مرخص میکند...» غلط است، من او را مرخص نکردهام، او خودش قهر کرد. آلاحمد شهادت میدهد: «ساعدی... آن بار که ضدسانسور بود چون خانه خودش جمع شدیم سخت تا آخر کار را دنبال کرد و چون ابتکار دستش بود خوشحال بود. حالا اوراق امضا را گذاشته زیرش و رویش نشسته تا تخم طلا یا جوجه طلایی بشود...» به هر حال هیچ سندی وجود ندارد که آقای ساعدی و مصاحبان او در «مطب دلگشا» به فکر تشکیل کانون نویسندگان افتاده باشند.
نکته دوم درباره اعتبار سلسله مقالات آقای پرهام است که آقای براهنی کوشیدهاند آن را بیاعتبار کنند، از جمله در این عبارات «موجز» که گویی در آن ذکر «اسم من» گرفتهاند:
«اسمی از من در این ارتباط در مقاله آقای پرهام نیست... باید چنین نتیجه گرفت یا آقای سپانلو اسم مرا هم به آقای پرهام داده است ولی آقای پرهام از بردن اسم من خودداری کرده است که در این صورت باید از آقای پرهام پرسید علت امتناع از بردن اسم من چه بوده است؟ و یا آقای سپانلو در آن زمان اسم مرا نداده است و حالا در مقاله خود اسم مرا میآورد که در آن صورت باید از آقای سپانلو پرسید چرا در آن زمان اسم مرا به آقای پرهام نداده بودید و حالا چرا در مقاله خود از من اسم میبرید؟»
اما این حرف غلط است. در مقاله آقای پرهام «اسم من» آقای براهنی آمده است (کتاب جمعه، شماره 28، اسفند 1358، ص 20)، آن هم در مورد تنها فعالیتی که ایشان داشتهاند، یعنی امضای اعلامیه، حداقل هفده روز بعد از تحریر آن. اما از همه جالبتر حاشیه آقای پرهام در مورد «اسم» ایشان است. پرهام مینویسد «آقای براهنی در پای امضاء خود تاریخ 9/11/1346 را ذکر کردهاند، چون در آن تاریخ هنوز بیانیهای تدوین و امضا نشده بود، تاریخ حقیقی امضاء ایشان باید احتمالا 9/12/1346 باشد». طفلک آقای پرهام که چه حسن نیتی به خرج داده است در مورد کسی که در روز 17/12/1346، تاریخ 9/11/1346 را میگذارد. یک ماه و هشت روز قبل از تاریخ واقعی آن روز و 21 روز قبل از تاریخ تحریر اعلامیه. این «ضعف حافظه» را باید به حساب چه گذاشت؟ به نظرم، این اشتباه، رابطه مستقیمی با مقدمه دیوان «ظلالله» و خدمات فرضی آقای براهنی در تشکیل کانون نویسندگان ایران دارد.
نکته سوم در مورد جملهای است که من از قول جلال آلاحمد، خطاب به هویدا، به یادآوردم: «شما نماینده امرید و من نماینده کلام. امر وقتی میتواند بر کلام مسلط شود که در این مملکت دو نفر حکومت کنند: یا محمد بن عبدالله (ص) یا ژوزف استالین. شما کدامش هستید؟».
آقای براهنی واژههای زیادی را تلف کرده است که ثابت کند من این سخن را جعل کردهام. (حتی اگر ثابت میشد که بنده این عبارت را ساختهام، در ماهیت موضوع یعنی بیاثری آقای براهنی در تشکیل کانون نویسندگان، فرقی نمیکرد) اما من تاکید میکنم که این حرفها عینا از خود آلاحمد است. جالب است که آقای براهنی جملهای از قول ساعدی نقل میکند که آلاحمد به هویدا گفت: «عالم امر در خیال بندگی عالم کلام است». ملاحظه میشود که نقل قول من خیلی از موضوع پرت نبوده است. آدمیزاد اگر مختصری از معنای مذهبی امر و کلام شنیده باشد یا حتی اندک سبکشناسی بداند، متوجه میشود که رابطه عمیقی بین این دو جمله وجود دارد.
نکته چهارم پاسخ به سوالی است که خود آقای براهنی مطرح کردهاند،که چون ایشان (یعنی نگارنده) میخواهند اولین مورخ کانون «بوده باشند» لازم است از چگونگی امر اطلاع یابند. آقای براهنی نوشتهاند: «مسالهای که من دقیقا به یاد ندارم و امیدوارم دیگران برای اطلاع عموم روشن کنند این است که آیا دولت میخواست در همان اواخر سال 46 کنگره خود را تشکیل دهد و یا در سال بعد... تصور من این است که دولت میخواست این کنگره را در آبان ماه برقرار کند...» و سپس یادآور میشوند که در سال بعد ایشان را در میان یک عده از معاریف ادب ایران، به کنگره مزبور دعوت کرده بودند.
متاسفانه باز هم تصور ایشان به خطا رفته است و دو موضوع «کنگره ملی نویسندگان» و «کنگره ادب و هنر» وزارت فرهنگ و هنر را با هم خلط کردهاند. همانطور که یادآوری کردم و حتما در روزنامههای آن دوران نیز میتوان دید، چند روزی بعد از پخش خبر مربوط به کنگره، دستگاه دولت که متوجه امتناع جمعی ما شده بود رسما کنگره را ملغی کرد، اما از فکر تشکیل نظایر آن دست برنداشت. سال بعد اعلام شد «کنگره ادب و هنر» به مباشرت وزارت فرهنگ و هنر تشکیل خواهد شد. قصدشان از تغییر نام این بود که اگر امتناع یا مخالفتی از سوی نویسندگان ابراز شود به ملکه برنخورد، بلکه موضوع در حد یک وزارتخانه بماند؛ آنگاه از عده زیادی از اهل قلم برای شرکت در کنگره وزارت فرهنگ و هنر دعوت کتبی شد. آقای براهنی با نوعی افتخار اعلام میکنند که ایشان جزو افراد معدودی بودند که مورد پسند وزیر فرهنگ و هنر قرار گرفته بودند. اما قضیه اینطور نیست. خود من که به این کنگره دعوت شده بودم، به عنوان یک عضو کانون دعوتنامه را به هیات دبیران برده و مشورت خواستم. چند نفر دیگر از دعوتشدگان نیز همین کار را کردند (نمیدانم آیا آقای دکتر نیز به این وظیفه کانونی خود عمل کردند یا خیر؟). بیدرنگ هیات دبیران به همه اعضا اطلاع داد به وزارتخانه پاسخ دهند که ما عضو کانون نویسندگان هستیم و دعوت باید از طریق مدیریت این کانون به عمل آید. به هر حال وزارت فرهنگ و هنر ناچار شد رسما از کانون نویسندگان برای شرکت در کنگره دعوت کند؛ سپس بنده و یکی دو تن دیگر به نمایندگی از سوی هیات دبیران مامور شدیم با مقامات مسئول وزارتخانه تماس بگیریم و شرایط کانون را اعلام کنیم. در دفتر «دکتر کیا» معاون وزیر، جلسهای تشکیل شد و ما نظرات کانون را به ایشان اطلاع دادیم: کانون میخواست خود دعوتکننده باشد و تمام سخنرانیها و شعرخوانیها نیز با رعایت کامل آزادی بیان صورت گیرد. دکتر کیا پاسخ داد که بررسی میکنیم و به پیشنهادهای شما جواب خواهیم داد و طبعا هرگز جواب ندادند و «کنگره ادب و هنر» چندین سال، بدون شرکت اعضاء کانون و با کمک جمعی از سنتگرایان برگزار گردید.
***
در پایان من هم از آقای براهنی تشکر میکنم که، با پاسخهایی که به شیوه خودشان به سوال من دادند، این امکان را پدید آوردند که بعضی زوایای تاریک سرگذشت کانون نویسندگان ایران و نقش افراد در آن روشن شود. من خود میدانم در بحثی گرفتار شدم که یک بعد مفاخره و «منم زدن»، از هر دو طرف بحث، در خفایای آن وجود دارد وگرچه حداقل از سوی من برای اینگونه ادعاها مدرک ارائه شد ولی نفس موضوع برای خواننده جالب نخواهد بود؛ آن هم در این معرکهای که گاه مسائل بسیار مهم و حتی مخوف در زمینههای اجتماعی و سیاسی از سوی قلمبهدستان و مفسّران بیتفاوت برگزار میشود. پس حرفهایم را درز میگیرم، ولی اگر مجاز باشم به کسی که چندین سال از من مسّنتر است تذکری بدهم دلم میخواهد توجه آقای براهنی را به یک نکته معطوف کنم:
چند ماه پیش که تلفنی با ایشان صحبت میکردم، ضمن حرفها، پرسیدم: شما چه اصراری دارید که در هر زمینهای، از جمله بنیانگذاری کانون نویسندگان خود را شریک بدانید؟ این کار چه چیزی به ارزش واقعی آثارتان میافزاید؟ ایشان پاسخ دادند: کسانی که آدم را میشناسند و قبول دارند بر سر همین چیزها هم حساب میکنند. من پرسیدم: حتی به اشتباه؟ و بحث در گرفت؛ اکنون با تکرار این حرف که «من از اینکه یکی از بنیانگذاران کانون نویسندگان بودهام هیچ افتخار خاصی حس نمیکنم» میافزایم که در حیطه ادب و هنر، حتی افتخار راستین هم کمکی به آدم نمیکند، چه برسد به افتخارات دروغین.
مهر ماه ۶۹
***
۱۴/۵- درخودنگری:
نقل میکنم از دفتر ایام جلال:
عصر پنجشنبه ۱۷ اسفند ۴۶- این حضرات که جمع شدهاند برای امضای ضد کنگره نویسندگان ایرانی، دستهای تازهکارها هستند که میخواهند این جوری قد بکشند. و براهنی و ساعدی برای امضا نکردن و نیامدن در اول کار (ساعدی هنوز هم نیامده، گرچه امضا کرده و آن بارکه ضد سانسور بود، چون خانه خودش جمع شدیم سخت تا آخر کار دنبال کرد. و چون ابتکار دستش بود، خوشحال بود. و حالا هم اوراق امضا را گذاشته زیرش و رویش نشسته که تخم طلا یا جوجه طلایی بشود. لابد) دلیلشان همین قزعبل بود که چرا با همه کس امضا بدهیم و الخ... که میخواهند سری توی سرها درآورند. و «اسلامی نودوشن» هم که تلفنی باهاش حرف زدم درباره این قضیه، به طمعی که مقاله {مجله} یغمایش درباره «آزادی مجسمه» ورم انگیخته بود- همین معاذیر را داشت. که با هر کس امضا نمیکند. و من به آنها، همه، گفتهام که آقا جون وقتی میخواهی فلان جوان قلمبهدست تازهکار را از تعرض خطر غارت دستگاه نجات بدهی و نگذاری که خوراک این سفره یغما بشود حداقل چیزی که بهش میدهی، این است که او را هنشین اسم خودت بکنی. و بعد هم مگر نه اینکه این خود یک کلاس درس است؟ او را این جوری بزرگ میکنی و میبالایی و مسئولیت میدهی و صاحبنظر بار میآوری و الخ... یک دسته هم آنهاییاند که از گود بیرون مانده بودهاند. مثل «بهآذین» که پنجشنبه گذشته منزل ما آمده بود و خوشحال شدیم همگی. از لاک تنهایی درآمدن حتی به اندازه یک مجلس، خیلی بیماریها را دوا میکند. «نادرپور» هم امضا کرده شنیدهام. این جوری شهیدنمایی میکند. برای بستن دهان حضراتی که به حسد- مثلا سفر او را به اینجا و آنجا و مشارکتش را در آن امر{عضو سرپرستی تله وزیریون رضا قطبی} و دیگری عیب میگرفتهاند و برایش میولنگیدهاند.
سید قزوینی {علی اصغر صدر حاج سید جوادی} هم نیامد. با اینکه به اشاره اسلام {کاظمیه} خود من بهش تلفن کردم بعد که به اسلام میگویم چرا نیامد، میگوید برای اینکه امضا هم نکرده بود. و ما را بگو که گوش میکنیم به حرف و سخن سید قزوینی که مدام ناله دارد که چرا او را به رسمیت نمیشناسیم. و خوشمزه این احمدرضا احمدی است. که پریروز دوشنبه سر میز کافه درآمده که «امینی» چطور؟ و نکند به تحریک او؟ و نکند ما آلت دست و الخ... و ما جوانیم ولی شما تجربه دارید و حیف است که فلان. میگویم جوان! من هرچه تجربه هم داشته باشم به درد تو نمیخورد. خودت بیا و تجربه کن، و نگذار ما گول بخوریم. یا جلو بگیر و الخ ... ۱۵/۵- آن قلمبهمزدانی که مرحوم شریعتی علنا رسوایشان کرده و تبلیغ میکردند جلال مریدطلب است و هوای مرشدی دارد دو دوره انتخابات کانون را یا بودهاند یا خواندهاند. جلال هیچگاه داوطلب دبیری یا مرشدی کانون نبود. بد نیست یک گزارش کوتاه از دومین جلسه انتخابات کانون را بخوانید:
روز جمعه بیست و سوم اسفند ماه جاری (۴۷) جلسه مجمع عمومی کانون نویسندگان ایران طبق دعوت قبلی با حضور نزدیک به پنجاه نفر از اعضای کانون تشکیل شد: ابتدا منشی کانون دوره کار هیات دبیران (هیات مدیره) را تمامشده اعلام کرد. بلافاصله مجمع برای اداره جلسه آقای دکتر مصطفی رحیمی را انتخاب کرد و آقای بهآذین فعالیتهای هیات دبیران را قرائت کرد و گزارش مورد بحث قرار گرفت. بالاخره پس از هفت ساعت بحث و شور که از ساعت ۳ بعد از ظهر تا ده شب طول کشید، پنج نفر اعضای هیات دبیران و دو نفر علیالبدل و دونفر بازرس به این ترتیب انتخاب شدند:
نادر نادرپور، سیاوش کسرایی، محمود اعتمادزاده{بهآذین}، هوشنگ وزیری، اسماعیل نوریعلا، محمدعلی سپانلو، دکتر رضا براهنی، اسلام کاظمیه، یدالله رویایی.
خانم دکتر سیمین دانشور و آقایان جلال آلاحمد و دکتر رحیمی و چند تن دیگر انصراف خود را از نامزدی عضویت در هیات دبیران قبلا اعلام کرده بودند.
{«از چشم برادر»، شمس آلاحمد، انتشارات کتاب سعدی،
قم، چاپ اول، تابستان ۱۳۶۹، صفحه 7-325}
5757
نظر شما