سینا قنبرپور

گلویم فشرده و فشرده‌تر شد، لب‌هایم شروع به لرزیدن کرد، لب‌ها را بین دندانهایم گرفتم و فشردم تا لرزشش را کسی نبیند. اما قطره‌های اشک همه چیز را هویدا کرده بود. نتوانستم ادامه دهم. برخاستم و رفتم به تراس. چهره‌اش جلوی چشمهایم نقش بسته بود. حتی غیبت ۴- ۵ ساله‌اش در کلاس‌ها سبب نشده بود که زنگ صدایش در گوش‌هایم تغییری کند. گویی همان لحظه بود که می‌گفت: روزنامه‌نگار که نباید فریاد بزند. روزنامه‌نگار باید ناله کند، ناله کند و ناله کند تا بالاخره تغییری ایجاد شود وگرنه فریاد که لحظه‌ای بعد تمام می‌شود.

فیلم «still alice» هنوز ادامه داشت. اما گویی «جولین مور» داشت نقش «حسین قندی» را برای ما بازی می‌کرد. دوباره صدایش در گوشم بلند شد که «بعد از رسالت، مجیدیه است». دندان‌هایم توان نگاه داشتن لب‌هایم را نداشت نمی‌خواستم روز اول فروردین را به گریه سرکرده باشم. دستم را جلوی دهانم گرفتم که هق‌هق‌ام را کسی نشنود. آن جمله را همیشه می‌گفت. هر وقت یکی از حاضران کلاس مطلبی تند می‌نوشت و تأیید نمی‌شد و بعد خطاب به او می‌گفت:«پس استاد رسالت روزنامه‌نگاری چه می‌شود؟»، جواب می‌داد :« بعد از رسالت مجیدیه و بعد از آن هم تهرانپارس است» و با لبخندی که صدای خفه خنده‌ای را هم همراه داشت ادامه می‌داد: «روزنامه‌نگار که کارش این نیست. روزنامه‌نگار که بیانیه نمی‌دهد، روزنامه‌نگار اطلاع‌رسانی می‌کند. همین».

دوباره نشستم پای تلویزیون. اصلاً فیلم نبود، مرور تمام این سال‌هایی بود که از او آموخته بودم. نخستین بار صبح یک پنج‌شنبه اسفندماهی در «امانیه» اهواز سرکلاس حاضر شد که دیدمش. اولین جلسه کلاس‌های دوره فشرده رسانه. هنوز در مطبوعات تیپ و مدل لباس‌پوشیدنش مثال‌زدنی و منحصر به‌فرد است. وقت استراحت اول، در حیاط، از جیب کتش بسته سفید و قرمز رنگ سیگار «کِنت» را درآورد. شاگردهایی که دورش را گرفته بودند گفتند: استاد چرا سیگار می‌کشید؟ و بعد باز هم با همان لبخندی که صدای خفه خنده‌ای را همراه داشت گفت: روزنامه‌نگاری بدون سیگار نمی‌شود!
همان وقت بود که همه از او می‌پرسیدند: استاد در آخر این دوره به ما کارت خبرنگاری می‌دهند! و او می‌گفت: «مگر خبرنگاری به کارت‌خبرنگاری است. اگر قرار باشد کارت خبرنگاری نشان دهی که کسی به شما خبر نمی‌دهد.»

»still alice» حالا برایم یک فیلم که جایزه اسکار گرفته بود، نبود. یادآور آنچه بود که در دولت نهم و دهم با مردی رفت که نسل‌هایی از روزنامه‌نگاران ایرانی را تربیت کرده‌بود. اینجا در ایران مثل قصه «آلیس»، «حسین قندی» فرصت آن نیافت که بخواهد در انجمن‌های حامی بیماران مبتلا، شرکت کند. رئیس وقت دانشگاه علامه طباطبایی عذر او را خواست. بعد هم که دیگر در کلاس‌های مرکز آموزش رسانه‌ها به او کلاس درس ندادند.
آقای قندی، برخلاف آنچه به ما آموختی برای رفتن خیلی عجله داشتی. هنوز خیلی چیزها مانده بود تا از شما بیاموزیم. تازه داشتیم به‌رقص درآوردن کلمات را تمرین می‌کردیم. خوشحال بودیم که تجربه سال‌های ۸۴ تا ۹۲ پایان یافته و دوباره می‌توانید به ما از خبرنویسی و مقاله‌نویسی در مطبوعات بگویید. برای «تخیل در روزنامه‌نگاری» هنوز خیلی خام و جوانیم. اما شما برای رفتن عجله داشتید.

از آن روز که «still alice» را دیدم فقط ۳۲ روز گذشت. آخر این قصه به اندازه قصه «آلیس» خوشایند نبود. روزنامه‌نگاری برای روزنامه‌نگاری کردن در ایران خیلی سخت است. هنوز این درس را با شما تمام نکرده‌بودیم. هنوز آن‌قدر توانمند نشده‌ایم که یک انجمن صنفی فقط برای روزنامه‌نگار بودنمان داشته باشیم. سردی این زمستان که بر مطبوعات گذشت خیلی از اصول اخلاقی را با هم برده‌است. اما وقت رفتن که رسید، گریزی جز آن نیست. بسیار خوب، خداحافظ آقای قندی. خداحافظ مرد تیترهای ایران. همه سعی‌امان را می‌کنیم که «فریاد» نزنیم. ناله کنیم تا تغییری رقم بخورد.

5757

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 411098

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
2 + 0 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • محمدرضا IR ۰۸:۲۵ - ۱۳۹۴/۰۲/۰۴
    3 0
    یاد استاد جاوید.