دکتر احسان نراقی گفت: " من 6 ماه آخر با شاه بودم و بیشتر سعی می کردم تحلیل درستی از شرائط به او بدهم. اگرچه فایده ای نداشت. او نمی پذیرفت . خودش را همه چیز می دانست. حرف هیچ کس را قبول نمی کرد. در کتاب پاسخ به تاریخ همین تفکرات اشتباهش وجود دارد و وقتی از ایران رفت دوباره همان حرفهای قدیم را تکرار کرد. اصلاح نمیشد، خرفت شده بود؛ پدرش رضاشاه هم درست نمیشد چه برسد به او. "
وی افزود:" شاه فکر میکرد با پیشرفتهایی که کرده است کسی حریفش نمیشود و بقیه هم که عرض وجود نمیکردند و وقتی که واقعه ای به وجود میآمد طرفداران شاه آن را تأیید میکردند، در حقیقت مشتی متملق دور شاه بودند و عدهای هم حقیقت را به او نمیگفتند که دلیل مخالفت روحانیون چیست. محمدرضا سادهلوحی بود که هر کاری را که خودش انجام می داد درست میدانست. آدمهایی که هوش قوی ندارند و تصور نمیکنند جز خارج از ذهن خودشان چیز دیگری وجود داشته باشد. او فکر میکرد پیشرفت و ترقی ظاهری کافی است و ملاحظه مسائل دیگر را نمیکرد."
وی در ادامه می افزاید:" در حقیقت شاه به هیچکس اعتماد نداشت. او به همه سوءظن داشت و همیشه میخواست به هر طریقی اطلاعات کسب کند. من در اواخر هشت جلسه با او صحبت کردم و با علم به اینکه میدانستم خیلی از مطالب را میداند به عنوان مثال در مورد خانه سازی در شهرک غرب و بازداشت منوچهر پیروز و سرمایه گذاری خارجی 500 میلیون تومانی که شده بود و نقشی که اشرف پهلوی در این قضیه داشت حرف زدم و به آن اشاره کردم که پیروز آدم درستی است، در این قضیه بیگناه است و خواهر شما مقصر اصلی است. شاه البته همة مطالب را میدانست ولی با قیافه ای کنجکاو و علاقمند به دقت به حرفهای من گوش میداد برای آنکه مایل بود بلکه بیان تازهای از این داستان بشنود. خیلی کنجکاو بود تا اطلاعات جدیدی بگیرد."
برای مطالعه متن کامل این گفت گو اینجا راکلیک کنید.
نظر شما