تحلیل اثر هنری از منظر والتر بنیامین

دیوید جاکوب: در قرن نوزدهم وقتی عکاسی پا به عرصه گذاشت چند پرسش بنیادی درباره اینکه انسان جهان را چگونه درک می‌کند مطرح کرد (بارت 1993 الف؛ لوری 1998). در آغاز این پرسش عمدتاً به موضوعات ادراک مربوط می‌شد؛ اما با گسترش کاربرد عکاسی به تدریج به فرایندهای فرهنگی بنیادین مانند روایت، حفظ کردن و هویت نیز کشیده شد.
به این معنا، عکاسی به عنوان یک تکنولوژی از طریق درگیرشدن عملی (شکل‌های کاربرد) خود به یک «شکل فرهنگی» خاص تبدیل می‌شود. بنیان چیستی تکنولوژی کاربرد آن است. تکنولوژی رسانه‌ها از طریق کاربرد شکل‌های خاصی به خود می‌گیرد. در واقع کاربرد ماده و شکل تکنولوژی را به هدف‌های خاص «پیوند می‌دهد». کاربرد در فرهنگ جذب می‌شود. بنابراین لازم است بررسی کنیم که کاربرد تکنولوژی را چگونه می‌توان تحلیل کرد.

والتر بنیامین، نظریه‌پرداز آلمانی، از نخستین کسانی بود که کوشید تکنولوژی را به فرهنگ تعبیر کند. بنیامین در اوایل قرن پیش زندگی می¬کرد و در آغاز جنگ جهانی دوم در 1939 درگذشت. بنیامین اندیشمندی بسیار بحث‌انگیز اما تأثیرگذار بود که در مقام یکی از نظریه‌پردازان برجسته فرهنگی قرن بیستم شهرتی بسزا به هم زده است (فرانکلین 2003). اندیشه‌هایش عمدتاً از طریق دوستی‌اش با تئودور آدورنو تأثیری دوگانه بر مکتب فرانکفورت گذاشت و به دلیل همین دوگانگی غالباً به این تأثیر کم‌بها داده می‌شود. اگرچه آدورنو در همکاری با ماکس هورکهایمر در تحلیل رسانه‌ها گرایشی متفاوت و آشکارا بدبینانه‌تر از بنیامین یافت، میان آن‌ها پیوستگی‌های جالبی هست که در پژوهش‌های رسانه‌ها به دلیل غفلت از لحن انتقادی‌تر آثار بنیامین (1969) عمدتاً نادیده گرفته می‌شود (لزلی 2001).

بنیامین در سراسر آثار خویش عمدتاً دل‌مشغول مسئله مدرنیته و نحوه تأثیر آن بر جامعه انسانی بود. او سخت تحت‌تأثیر مارکس بود اما بر خلاف مارکس تلاش نکرد تا با روش دیالکتیک رویکردی تلفیقی به ماتریالیسم تاریخی در پیش گیرد. بلکه «تصویر کلی» التقاطی‌تری را به عنوان شالوده تحلیل‌های فرهنگی‌اش برگزید.

نوشته‌های بنیامین آمیزه عجیب و یگانه سودازدگی و خوشبینی است. در مقاله «اثر هنری در عصر بازتولیدپذیری مکانیکی» می‌گوید که در عصر بازتولید‌پذیری مکانیکی (که او عکاسی و سینما را نمونه‌های برجسته آن می‌داند) ماهیت «هنر» دگرگون می‌شود. پیش از بازتولید مکانیکی، به ویژه از دوره رنسانس، ماهیت هنر بر محور چیزی که او «حس و حال» (Aura) می‌نامدش تکامل می‌یافت. حس و حال همان چیزی است که به اثر هنری ارزش زیبایی‌شناختی می‌بخشد. از دوره رنسانس (و برخلاف شمایل‌نگاری قرون وسطا) این حس و حال تأکید فراوان بر «نبوغ» هنرمند را ایجاب می‌کرد که فقط در حضور اثر هنری می‌شد با آن روبه‌رو گشت... این مهفوم «حضور» تجربه یک اثر هنری را رویدادی بسیار خاص و تابع زمان و مکان می‌کرد. نیاز به گفتن نیست که این تجربه جزو امتیازات نخبگان (اشرافی) بود.

با بازتولید مکانیکی و تغییر کانون تأکید از «حضور»، یعنی بودن در نزدیکی (انحصاری) تولید معنا، به «بازنمایی» براساس «بازتولید» این موازنه بر هم خورد. در نتیجه، آنچه اتفاق می‌افتد این است که ویژگی یگانه زمان و مکان از بین می¬رود و ادراک و تعبیر جایگاه یگانه خود را از دست می‌دهند (و خصوصی می-شوند)؛ محل تجربه زیبایی‌شناختی همزمان همه جا و هیچ‌جاست (شیلدز 1991). تکنولوژی دیگر با هیچ توانایی هنری، مهارت یا صناعت پیوند ندارد (هایدگر 1997)؛ در نتیجه ارزش‌ها به تدریج از کیفیات ذاتی اثر هنری به کیفیات بیرونی منتقل می‌شود [چیزی که بودریار (1993) از آن با نام ارزش مبادله یا ارزش نشانه یاد می‌کند].

منبع: David Jacob :media and radical Thinking oxford press

ترجمه: امین حامی‌خواه

 

 

کد خبر 4749

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

آخرین اخبار

پربیننده‌ترین